بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم
- شروع کننده موضوع فانوس تنهایی
- تاریخ شروع
سلام ملودی جان خوبی؟مگه دنبال من میگشتی؟سلام يخ جان.آقا آيدين درسته؟
بالاخره يه وقتي رسيد كه هم من باشم هم شما.
كي گفته نيستنسرومرو گنده نشستن كنار من
نمیدونم چرا موسم قاطی کرده میرم راست میره چپ میرم چپ هیجا نمیره
tanha990
عضو جدید
تجربه های خود را قاطی این داستان نکنید ؛ البته تعریف ما زا عشق با هم تفاوت زیادی داره ...
هه ههگفتين زن بگيريم؟
عمرن
اگه بگيريم دختر مي گيريم
البته اگه
کی زنشو میده به شماها
جان؟ سلام چاکریمسلااااااام آرام منو به دوستات معرفی کن
خوبی پاکر
چرا چپو چوله شدی تو؟ :دی
خیلی خوبه...نه!!اون اشکالی نداره!!چاق نمیکنه!!
بحث سر چی بود اصلا من یادم رفت
بچه ها این دخمل گل هم یخچاله!!همه بهش سلام کنید!!
آرام خیلی نامردی حرف درس میکنی واسه جوون مردمسلام ایدین جان .. کجا بودی دیر کردی؟؟
5-6 تایی داستان گفتم... داشتم میرفتم..
فرزانه جان ببخشید داشتم فیلم میدیدم
سلااااااام آرام منو به دوستات معرفی کن
خوبی پاکر
می دونی ماهی کیلو چنده سمیرا؟از همتون منونم
مرسی ملودی جون مهربونم
قربون تو آرام عزیزم برم،خودت ماهی
حالا که گفتی ماهی لااقل جای نون و پنیر بهمون ماهی بده
حالا من یه تعریف کردم دیگه دلیل نمیشه!!راستی سمیرا بی اینور تر اونجا بغل محمدصادق وایسادی خطرناکه!!اونجا رو مین گذاری کردم!!بیا این ور!!اون جا سنگر آقایونه!!بیا توی سنگر خانوما!!
قربونت برماز همتون منونم
مرسی ملودی جون مهربونم
قربون تو آرام عزیزم برم،خودت ماهی
حالا که گفتی ماهی لااقل جای نون و پنیر بهمون ماهی بده
ولي كور خونده
آخه من بعد از چند روز اومدم دوستان جديد داشتيم ولي هربار ميرسيدم نه شما بودي نه فرزانه كه سلامي عرض كنيم.سلام ملودی جان خوبی؟مگه دنبال من میگشتی؟
نمیدونم چرا موسم قاطی کرده میرم راست میره چپ میرم چپ هیجا نمیره
ستون پنجم در اومدي آره؟همين الان اقرار كن كه من حسابي رو فرمم
بابا نگید از این چیزا من حساسیت دارمراست میگی خیلی بوی جوراب میاد...
گفتم حالا كه بحث شده اين داستانم بگم بد نيست
داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.
سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .
در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت كه پايش لغزيد و با شتاب تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز وحشتناكي حس مي كرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او هجوم مي آورند.
ناگهان درست در لحظه اي كه مرگ خود را نزديك مي ديد حس كرد طنابي كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت مي كشد
ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه فرياد بزند : خدايا كمكم كن ...
ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟
- خدايا نجاتم بده
- آيا يقين داري كه مي توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم كه مي تواني
- پس طنابي را به كمرت بسته شده قطع كن ...
کوهنورد گفت -نه اگر قطع کنم حتما سقوط میکنمدوباره ندا آمد -اگر از من کمک خواستی و میدانیکه من بزرگترینم وزندگی تو دست من است طناب را قطع کن
لحظه اي در سكوت سپري شد و كوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد يخ زده كوهنوردي پيدا شده ... در حالي كه از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محكم چسبيده بودند ، فقط نیم متر بالاتر از سطح زمين ...
داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.
سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .
در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت كه پايش لغزيد و با شتاب تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز وحشتناكي حس مي كرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او هجوم مي آورند.
ناگهان درست در لحظه اي كه مرگ خود را نزديك مي ديد حس كرد طنابي كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت مي كشد
ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه فرياد بزند : خدايا كمكم كن ...
ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟
- خدايا نجاتم بده
- آيا يقين داري كه مي توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم كه مي تواني
- پس طنابي را به كمرت بسته شده قطع كن ...
کوهنورد گفت -نه اگر قطع کنم حتما سقوط میکنمدوباره ندا آمد -اگر از من کمک خواستی و میدانیکه من بزرگترینم وزندگی تو دست من است طناب را قطع کن
لحظه اي در سكوت سپري شد و كوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد يخ زده كوهنوردي پيدا شده ... در حالي كه از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محكم چسبيده بودند ، فقط نیم متر بالاتر از سطح زمين ...
کم سعادتی از من بوده نه ستون پنجم کجا بوده من تو سنگر شمام از آرام بپرسقربونت برم
سميرا دقت كردي چي گفت؟مي خواست لينك بذاره بكشونتت اينجا سرت گرم شه
آخه من بعد از چند روز اومدم دوستان جديد داشتيم ولي هربار ميرسيدم نه شما بودي نه فرزانه كه سلامي عرض كنيم.
ستون پنجم در اومدي آره؟همين الان اقرار كن كه من حسابي رو فرمم
من با شما بحثی ندارمجان؟ سلام چاکریم
چرا چپو چوله شدی تو؟ :دی
خیلی خوبه...
بحث سر چی بود اصلا من یادم رفت
جوون مردم شدی تو؟بچه ها این آیدین دخمله!!خودش رو پسر جا زده!!البته به دلایل نظامی و با هماهنگی با من ها!!
ها؟ خوابت میاد مگه؟جان؟ سلام چاکریم
چرا چپو چوله شدی تو؟ :دی
اینی که گفتی منم؟
sisah
عضو جدید
هر چند،آرام اینجوری میگی الان می گن این دختره چه خسیسهمی دونی ماهی کیلو چنده سمیرا؟
راستی سمیرا بی اینور تر اونجا بغل محمدصادق وایسادی خطرناکه!!اونجا رو مین گذاری کردم!!بیا این ور!!اون جا سنگر آقایونه!!بیا توی سنگر خانوما!!
خوب زودتر بگو من که اینجارو نمی شناسم.
می رم پیش ملودی جونم خوبه؟اونجا امنه؟
ای ول کم آوردمن با شما بحثی ندارم
جوون مردم شدی تو؟بچه ها این آیدین دخمله!!خودش رو پسر جا زده!!البته به دلایل نظامی و با هماهنگی با من ها!!
سلام سميرا جونم خوبي دختر گل
ناپرهيزي كردي اين موقع شب اومدي خانومي
مامااااااااااااااااااااان
ناپرهيزي كردي اين موقع شب اومدي خانومي
پس چرا اسم منو نگفتي؟فرزانه آرام محمد civil گلاب نیستن چرا؟
مامااااااااااااااااااااان
یادم نمیاد از تجربه های خودم گفته باشم
یا گفته باشم من تجربه کردم ...
بهتره شما اینقدر رو تفکراتتون تعصب نداشته باشید
عشق لیاقت می خواد ..
منم اگه لیاقتشو داشته باشم میاد سراغم
و این در مورد همه هست .
بخدا من پسرم حاضرم ثابت کنممن با شما بحثی ندارم
جوون مردم شدی تو؟بچه ها این آیدین دخمله!!خودش رو پسر جا زده!!البته به دلایل نظامی و با هماهنگی با من ها!!
جورابم صورتی نیس
بابا چه ربطی داره من از بوی جوراب بدم میاد
کدوم یکی از آقایون حاضر در اینجا از بوی پا خوشش میاد؟؟
محمد تو خوشت میاد؟
نگارم که خوشش نمیاد
تمومه دیگه بحث نباشه
tanha990
عضو جدید
من که نوشتم نسیم عزیزسلام سميرا جونم خوبي دختر گل
ناپرهيزي كردي اين موقع شب اومدي خانومي
پس چرا اسم منو نگفتي؟
ای نامردا پاکش کردن ببینادليل خوبي بود من قبول مي كنمبخدا من پسرم حاضرم ثابت کنم
جورابم صورتی نیس
حالا چه رنگي هست؟ بايد بررسي بشه تا چه حد پسري
اختيار دارين
شما تا هويتت واسه من مشخص نشه تو قرنطينه اي
آرام بيا بيوگرافي بدهبيا گلم بيا پيش خودم اين پسرارو زدم اونور جا برات باز كردمهر چند،آرام اینجوری میگی الان می گن این دختره چه خسیسه
خوب زودتر بگو من که اینجارو نمی شناسم.
می رم پیش ملودی جونم خوبه؟اونجا امنه؟
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |
Similar threads
-
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان ))
- شروع شده توسط فانوس تنهایی
- پاسخ ها: 16
-