بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

shinto

عضو جدید
سیلاااام بچه ها. عیدتون مبارک
جا دارین واسه یه تازه وارد؟!

خوش اومدی عزیزم. بیا پیش من. منم تا حدی غریبم اینجا :D
 
  • Like
واکنش ها: raha

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به به، سلام به مديراي تازه وارد ... :D
عيد شما هم مبارك ...
بله، به اندازه كافي جا هست، البته اگه اين دوستان همجنستون يكم بهتون جا بدن ...
:D
جا داديم

ما كلي مهربونيم..مخصوصا با خوديا

سلام رهای گل

بلی بلی
بفرما
بیا کناره خودم :دی
دهه!!نبينم!!
برو اونور ببينم حميد....د ميگم برو اون طرف تر..عجبا!!!
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پدر داشت روزنامه مي خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پيش پدرش رفت و گفت : پدر بيا بازي کنيم . پدر که بي حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنيا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتي عکس را به پدرش داد . پدر ديد پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسيد که نقشه جهان رو از کجا يادگرفتي؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتي آدمها درست بشن دنيا هم درست ميشه!!


خدایا! این جماعت نسوان، بالاخص کچل و کاغذ و رها و آرامش و ستی و خیل عظیم دیگرشان که یادم نیست، را درست بفرما تا دنیا درست شود.

اين دعاي آخرت مورد داره....تازه با كل داستان هم سنخيتي نداره..عكس مرد رو درست كرده

تصحيحش كن تا خدا جوابتو بده:دي
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
جا داديم

ما كلي مهربونيم..مخصوصا با خوديا


دهه!!نبينم!!
برو اونور ببينم حميد....د ميگم برو اون طرف تر..عجبا!!!

میگم ملودی به جای اینکه تو کار من فضولی کنی برو اون اواتار قبلیتوبیار خیلی قشنگ بود :دی

بیا رها جان غزیبی نکن ...بفرما بفرما
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه، جا نداریم. قربون دستت، داری میری، دست کچل رو بگیر و ببر.

جيگر با مهمون كه اينجوري رفتار نميكنن، زشته ها ... :)
پسر چيكار داري ميكني؟ مگه نميدوني من ميخوام رشتمو عوض كنم برم معماري، تازه ميخواستم از ايشون كمك بگيرم، اذيت نكن جون محمدصادق، تازه داشتم فك ميكردم چجوري برم پيشش ازش كمك بگيرم واسه تغيير رشته كه يهو معجزه شد و الان خودش اينجاست، جان من خرابش نكن ... :D:D:D
آره عزيز، با مهمون تازه وارد كه اينجوري رفتار نميكنن كه ...
:)
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
خوش اومدی عزیزم. بیا پیش من. منم تا حدی غریبم اینجا :D
ای بابا، این رها رو این ریختی نبینید! برید از بچه های تالار معماری بپرسید، بهش میگن رهی خط خطی! همه رو تاراج کرده اونجا، زخم نخورده ش رو نداریم تو تالار معماری! :biggrin:
 

raha

مدیر بازنشسته
به به، سلام به مديراي تازه وارد ... :D
عيد شما هم مبارك ...
بله، به اندازه كافي جا هست، البته اگه اين دوستان همجنستون يكم بهتون جا بدن ...
:D

سلااااااااااااام... بیا کنار من بشین

سلام رهای گل

بلی بلی
بفرما
بیا کناره خودم :دی

سيلام
خوش اومدي

فكر كردم الان ميگه عذاب وجدان گرفته كه تيله هه رو نگه داشته!!


سيلام رها جان
خوش اومدي
بيا همينجا كنار من بشين..به حرف اين گنجشكك هم گوش نكن

شبت بخير
خواباي خوب ببيني

مرسییییی مرسیییی از همه تون

خواهش میکنم بفرمائید. به ضیافتتون ادامه بدین
من ی چند دقیقه همین گوشه کنار میشینم. زیاد مزاحم نمیشم
فقط اومدم عرض ادبی کرده باشم به مناسبت عید

:gol::gol:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر داشت روزنامه مي خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پيش پدرش رفت و گفت : پدر بيا بازي کنيم . پدر که بي حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنيا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتي عکس را به پدرش داد . پدر ديد پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسيد که نقشه جهان رو از کجا يادگرفتي؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتي آدمها درست بشن دنيا هم درست ميشه!!


خدایا! این جماعت نسوان، بالاخص کچل و کاغذ و رها و آرامش و ستی و خیل عظیم دیگرشان که یادم نیست، را درست بفرما تا دنیا درست شود.


منو بگو که با کلی علاقه نشستم داستان میخونم...
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
جيگر با مهمون كه اينجوري رفتار نميكنن، زشته ها ... :)
پسر چيكار داري ميكني؟ مگه نميدوني من ميخوام رشتمو عوض كنم برم معماري، تازه ميخواستم از ايشون كمك بگيرم، اذيت نكن جون محمدصادق، تازه داشتم فك ميكردم چجوري برم پيشش ازش كمك بگيرم واسه تغيير رشته كه يهو معجزه شد و الان خودش اينجاست، جان من خرابش نكن ... :D:D:D
آره عزيز، با مهمون تازه وارد كه اينجوري رفتار نميكنن كه ...
:)
کاکام، با طناب این رها نرو تو چاه! حالا از من گفتن، وقتی گذاشتت ته چاه و طناب رو کشید بالا بهت می گم.
 

raha

مدیر بازنشسته
ای بابا، این رها رو این ریختی نبینید! برید از بچه های تالار معماری بپرسید، بهش میگن رهی خط خطی! همه رو تاراج کرده اونجا، زخم نخورده ش رو نداریم تو تالار معماری! :biggrin:

چی میگی تو این وسط... با این شکلک زشتت:D
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میگم ملودی به جای اینکه تو کار من فضولی کنی برو اون اواتار قبلیتوبیار خیلی قشنگ بود :دی

بیا رها جان غزیبی نکن ...بفرما بفرما
دوباره داره ميگه!!آقاجان شما چيكار داري به خانوما؟!برو همون طرف خودتون بشين

مگه اين آواتارم چشه..نمي خوام!
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا، این رها رو این ریختی نبینید! برید از بچه های تالار معماری بپرسید، بهش میگن رهی خط خطی! همه رو تاراج کرده اونجا، زخم نخورده ش رو نداریم تو تالار معماری! :biggrin:
ببين من نوكرتم، همين يه امشبو چيزي نگو، خودم چاكرتم ... :D
ببين جون عزيزت خرابش نكن امشبو، بذار برم طرح دوستي بريزم كه مشكلم زودتر حل بشه، بابا اين معماريا اصلا عمرانيا رو قبول ندارن، بذار برم تمومش كنم همين امشب ... :D
نكن اينكارو، نكن چوبشو ميخوري ها ...
:D
مرسییییی مرسیییی از همه تون

خواهش میکنم بفرمائید. به ضیافتتون ادامه بدین
من ی چند دقیقه همین گوشه کنار میشینم. زیاد مزاحم نمیشم
فقط اومدم عرض ادبی کرده باشم به مناسبت عید

:gol::gol:
نه بابا اين حرفا چيه، شما اينجا سروري ... :)
بفرماييد بفرماييد، بچه ها واسه خانوم كيك و قهوه بياريد ... :D
ميوه فراموش نشه، زوددددددد ...
:D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
چی میگی تو این وسط... با این شکلک زشتت:D

خب راست میگه بنده خدا فک کنم نصفه سایت به خاطر فارسی ننوشتن از دستت اخراج شدن :دی

دوباره داره ميگه!!آقاجان شما چيكار داري به خانوما؟!برو همون طرف خودتون بشين

مگه اين آواتارم چشه..نمي خوام!

اینجا مگه جای دختراس ؟!! هان ؟!! منو چرا نشوندین اینجا منم حواسم نیست !! عجبا .... :دی ...من قصد ازدواج ندارم بگم از همین الان :دی
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
زنها کلا به 5 گروه اصلی تقسیم می شوند:
گروه اول: زنها یی که مردها رو بدبخت می کنن.
گروه دوم: زنهای هستند که اشک مردها رو در میارن.
گروه سوم: زنهایی که جون مردها رو به لبشون می رسونن.
گروه چهارم: زنهایی که کاری میکنن مردها روزی هزار بارآرزوی مرگ کنن.
گروه پنجم: زنهایی هستند که به اشتباه فکر می کنن جزو هیچکدام ازین گروه ها نیستند!
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
یه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه!
صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مؤنث) بمونه..
شوهرش گوشي تلفن رابر ميداره به۲۰تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش(مذكر) بمونه
...
خانم خونه گوشي تلفن را بر ميداره به۲۰تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه : ۱۵تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! 5 تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست
!!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند .
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم برم با اجازتون

خیلی خوشحال شدم بعد مدتها دیدم همگیرو
هر کسی احیانا جوابشو ندادم ببخشه حتما ندیدم .

شب ههمگی به خیر و عیدتون مبارک
مسواک بزنین بسیار !

خیر پیش
هر وقت تونستی یه عسک از دندونات بذار:دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خواب‌هاى عجيب پادشاه

يکى بود يکى نبود. در زمان‌هاى قديم پادشاهى بر سرزمينى حکومت مى‌کرد. يک شب خواب عجيبى ديد. خواب ديد که از آسمان بدون وقفه روباه مى‌بارد. هراسان از خواب بيدار شد و سعى کرد خواب خود را تعبير نمايد. وقتى عقل او نرسيد، وزيران و وکيلان خود را فرا خواند و خواب خود را با آنها درميان گذاشت. همه از تعبير آن درماندند. سرانجام يکى از وزيران رو به پادشاه کرد و گفت: 'يا پادشاه عالم! تعبير خواب نه کار وزيران است نه در توان آنها. ولى پيرمردى را مى‌شناسم که خواب‌ها را تعبير مى‌کند. بهتر است از او نظر بخواهي.'
به دستور پادشاه پيرمرد را به دربار آوردند. او پس از شنيدن خواب به فکر فرو رفت. سرانجام سر خود را بالا آورد و گفت: 'براى تعبير اين خواب چند روزى به من فرصت بدهيد.'
پادشاه قبول کرد و سه روز به او مهلت داده، انعام و هداياى زيادى هم وعده داد. پيرمرد به خانه برگشت. اما هرچه فکر کرد، تعبير قانع‌کننده‌اى به دهن او نرسيد. سه روز گذشت و پيرمرد نااميد و افسرده به طرف پادشاه راه افتاد. به‌ياد وعده‌هاى پادشاه که مى‌افتاد، بيشتر با خودش کلنجار مى‌رفت و تعبيرهاى زيادى را مرور مى‌کرد. اما هيچ‌کدام از آنها را نمى‌پسنديد. ناگهان چشم او به مارى افتاد که زير آفتاب چمبر زده بود. پيرمرد از کنار او گذشت. مار تکانى خورد و گفت: 'آهاى پيرمرد! چرا اين‌طور در فکر فرو رفته‌اي؟'
پيرمرد آهى کشيد و اخم‌هاى خود را درهم کرد و گفت: 'سه روز فرصت داشتم خواب پادشاه را تعبير کنم. اما فرصت گذشت و من هيچ تعبير قانع‌کننده‌اى نيافتم.'
'مگر پادشاه چه خوابى ديده است؟'
'خوب ديده از آسمان بى‌وقفه روباه مى‌بارد!'
مار خندهٔ بلندى کرد و گفت: 'آيا پادشاه در قابل تعبير وعده‌اى داده؟'
پيرمرد دست‌هاى خود را به‌هم زد و گفت: آرى هداياى زيادى وعده داده است که با آن مى‌توانم زندگى راحتى داشته باشم.'
مار يکبار ديگر با صداى بلندى خنديد و گفت: 'اينکه عبير آن خيلى آسان است. اگر نصف خلعت پادشاه را برايم بياورى جواب او را مى‌گويم!'
پيرمرد ناباورانه چندبار چشم‌هاى او را به‌هم زد و گفت: 'نصف آنکه چيزى نيست، تعبير آن را بگوئي، تمام خلعت پادشاه را برايت مى‌اورم.'
مار گفت: 'به پادشاه بگو که در سرزمين او مردم چاپلوس و روباه‌صفت زياد خواهد شد آنها به اسم پادشاه مردم را فريب خواهند داد و آسايش را از مردم خواهند گرفت.'
پيرمرد از اين تعبير خوشحال شد و به طرف قصر روانه شد. پادشاه بى‌صبرانه منتظر بود. پيرمرد با خوشحالى تعبير را براى پادشاه گفت: پادشاه پس از شنيدن آن به فکر فرو رفت. سپس با احترام يک خورجين طلا و جواهر به او خلعت داد. پيرمرد خورجين جواهرات را به دوش انداخت و به طرف خانه خود راه افتاد. در بين راه ياد مار و قولى که به او داده بود افتاد. ولى وقتى به جواهرات دست کشيد، با خود گفت: 'جواهرات به چه‌کار مار مى‌آيد. در صورتى‌که من با اين جواهرات تا آخر عمر مى‌توانم راحت باشم.'
راه کج کرد و به خانه رفت.
چندسالى گذشت و يک شب دوباره پادشاه خواب عجيبى ديد اما برخلاف قبل اين بار از آسمان گرگ مى‌باري. باز هم اطرافيان او نتوانستند خواب را تعبير کنند. براى همين پادشاه پيرمرد را احضار کرد و تعبير خواب خود را خواست. پيرمرد از پادشاه سه روز مهلت گرفته، به خانه برگشت. ولى هرچه سعى کرد، چيزى به ذهن او نرسيد. آنگاه به‌ياد مار و چندسال پيش افتاد. با خود گفت: 'بهتر است دوباره نزد او بروم. شايد اين‌بار هم به من کمک کند.'
راه لانهٔ مار را در پيش گرفت. وقتى به آنجا رسيد، مار بيرون از لانه‌اش پرسه مى‌زد. چشم او که به پيرمرد افتاد، خنديد و گفت: 'اوغور بخير پيرمرد! حالت چطور است باز هم که شما را پريشان حال مى‌بينم!'
پيرمرد با خودش گفت: 'وه! عجب مار خوبي! انگار نه انگار که قبلاً فريبش داده‌ام.' و بعد گلوى خود را صاف کرد و گفت: 'باز هم پادشاه خواب عجيبى ديده است. اين‌بار از آسمان گرگ باريده است.'
مار کمى فکر کرد. چرخى به‌دور لانه‌اش زد و گفت: 'اگر اين‌بار نصف خلعت پادشاه را برايم بياوري، تعبير آن‌را مى‌گويم.'
پيرمرد بلافاصله گفت: 'قبول است، اين‌بار تمام خلعت را برايت خواهم آورد تا جبران گذشته بشو.'
مار نزديک رفت و نگاهى به پيرمرد کرد و گفت: به پادشاه بگو که 'در سرزمين او مردمان گرگ‌صفت زياد خواهند شد. اگر مواظب اوضاع نباشد، آنها مردم را تار و مار خواهند کرد. پس لازم است که پادشاه با آنها قاطعانه برخورد نمايد.'
پيرمرد خوشحال و خندان باعجله از مار جدا شد و به طرف قصر پادشاه رفت و مثل دفعه قبل تعبير خواب را بيان کرد. پادشاه دستور داد اين‌بار هم خلعت‌هيا زيادى به او بدهند.
پيرمرد به‌همراه خلعت‌ها به طرف خانه رفت، خلعت‌هاى پادشاه اين‌بار زيادتر از قبل بود و اگر همه را به مار مى‌داد، آن‌وقت چيزى براى خودش نمى‌ماند. با خودش گفت: 'بهتر است اين مار را هلاک کنم تا تمام هدايا از آن من بشود و شايد هم پادشاه ديگر از اين خواب‌ها نبيند.'
پيرمرد با اين تصميم به طرف لانه مار رفت. مار جلوى لانه‌اش منتظر او بود. پيرمرد يکباره شمشير خود را از غلاف درآورد و به مار حمله کرد. مار پيچ و تابى به بدن خود داد و به لانه خود خزيد اما شمشير پيرمرد قسمتى از دم او را بريد.
پيرمرد هم به گمان اينکه مار را کشته است، خوشحال، به طرف خانه خود راه افتاد.
مدت زيادى از اين ماجرا نگذشته بود که يک روز چند نفر به خانه پيرمرد آمدند و گفتند: 'پادشاه تو را احضار کرده است.'
پيرمرد به ناچار همراه آنها به قصر رفت و پادشاه را منتظر ديد. او خطاب به پيرمرد گفت: 'اين‌بار هم خواب بسيار عجيبى ديدم. اين‌بار برخلا قبل از اسمان گوسفند مى‌باريد.'
پيرمرد اين‌بار نيز خانه برگشت و هرچه فکر کرد، نتوانست در اين سه روز مهلت آن‌را تعبير کند. ياد مار افتاد و از رفتار خود سخت پشيمان شد. سرانجام نااميد به طرف قصر روان شد. پيرمرد به لانه مار که رسيد، از خوشحالى و تعجب در جاى خود ميخکوب شد. لحظه‌اى صورت او گل انداخت. اما دوباره شرمگين و افسرده سر خود را پائين انداخت. مار با دُم کوتاه خود آنجا نشسته بود. پيرمرد را که ديد، با خوشروئى جلوتر آمد و گفت: 'سلام پيرمرد! باز چه اتفاقى افتاده؟'
پيرمرد که از خجالت ياراى حرف زدن نداشت، من‌من‌کنان گفت: 'دفعات قبل اشتباه کردم. حالا به شدت پشيمان و روسياهم. نمى‌دانم چگونه جبران کنم.' مار سر خود را تکان داد و گفت: 'مثلى است که مى‌گويد: ماهى را هر وقت از آب بگيرى تازه است. حالا بگو دوباره چه اتفاقى افتاده؟'
پيرمرد گفت: پادشاه دوباره خواب ديده که از آسمان اين‌باز گوسفند مى‌بارد. مار گشتى به اطراف زد و گفت: 'به پادشاه بگو ديگر نگران چيزى نباشد. چراکه مردم سرزمين او باانصاف شده‌اند. از اين پس مردم مثل گوسفندان آرام شده و هرکس به حق خودش قانع خواهد شد.'
پيرمرد با شنيدن اين تعبير از خوشحالى در پوست خود نمى‌گنجيد. مثل باد خودش را به قصر رسانيد و تعبير را به پادشاه گفت. پادشاه از اين موضوع خيلى خوشحال شد و دستور داد اين‌باز هم زيادتر از دفعات قبل به او خلعت و جواهر بدهند.
پيرمرد خوشحال و خندان به‌سمت لانه مار حرکت کرد آنجا که رسيد، تمام آنها را جلوى لانه گذاشت و داد زد: 'آهاى دوست خوبم! بيا بيرون. اين‌بار تمام خلعت و جواهرات را برايت آوردم.'
مار از لانه خود بيرون آمد و نگاه به خورجين جواهرات انداخت. چرخى زد و گفت: 'اينها به کار من نمى‌آيند، همه‌ آنها مال شما باشد.'
پيرمرد با تعجب پرسيد: 'پس چرا هربار نيمى از خلعت پادشاه را مى‌خواستي؟'
مرا گفت: 'براى اينکه درستى تعبير خواب براى خودم ثابت شود. چراکه هربار خودت نمونه‌اى از آن تعبير بودي. بار اول تو مانند روباه مرا فريب دادى و زير قولت زدي. بار دوم مثل گرگ وحشى شدى و به من حمله کردى و اين‌بار هم مثل گوسفندى آرام به حق خودت قانع شدى و صادقانه نزد من آمدي.'
پيرمرد که تازه متوجه حقايق شده بود، به فکر عميقى فرو رفت. از کارهاى خود پشيمان شد. سپس از مار خداحافظى کرد و خورجين جواهرات را بر دوش انداخت و در حالى‌که هنوز هم در فکر گذشته‌ها بود، به طرف خانه خود راه افتاد.
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم برم با اجازتون

خیلی خوشحال شدم بعد مدتها دیدم همگیرو
هر کسی احیانا جوابشو ندادم ببخشه حتما ندیدم .

شب ههمگی به خیر و عیدتون مبارک
مسواک بزنین بسیار !
برو به سلامت ...
شب تو هم بخير و خوشي عزيز ...:gol:
آي گفتي، خيلي وقت بود خمار اين مسواك گفتنت بوديم داداچ ...
:D
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
کچل، یه باره کتاب داستان میذاشتی دیگه!
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب راست میگه بنده خدا فک کنم نصفه سایت به خاطر فارسی ننوشتن از دستت اخراج شدن :دی



اینجا مگه جای دختراس ؟!! هان ؟!! منو چرا نشوندین اینجا منم حواسم نیست !! عجبا .... :دی ...من قصد ازدواج ندارم بگم از همین الان :دی
اومدي خودتو اينجا جا كردي به ما ميگي؟!ماشالا انقدم سنگيني كه نميشه تكونت داد!!
ديگه داشتم مي رفتم چنتا كارگر بگيرم.....

نه حميد!!اين حرفو نزن!!نذار بچه هاي مردم از افسردگي بميرن!!!
(چه هول شده حالا!)
منم برم با اجازتون

خیلی خوشحال شدم بعد مدتها دیدم همگیرو
هر کسی احیانا جوابشو ندادم ببخشه حتما ندیدم .

شب ههمگی به خیر و عیدتون مبارک
مسواک بزنین بسیار !
شبت خوش
ما هم خوشحال شديم
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ميثم جان نكن...آقا نكن اين كارارو..ببين ما داريم با متانت برخورد مي كنيم...شب عيدي هم دست بردار نيستي كه!!!
اونم از محمدصادق كه ديگه شانسش پريد!!!!


بچه ها منم برم
شب همه خوش
خواباي خوب خوب ببينيد(خواب عيدي!
)
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
بچه ها، من هم برم. امشب نمی دونم چرا اینترنت با من سر جنگ گذاشته بود؟

همگی لطف کردید که اومدید،:gol::gol:

عید همگی مبارک، :gol::gol:
شب همگی تون خوش!
یا علی
 

Similar threads

بالا