اینجا رو ببین
این تاپیکیه که تو تالارتون! تالارشون! زدم!
http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=123832
اوه، اوه! نگار خانم شما هم خشني ها!

اینجا رو ببین
این تاپیکیه که تو تالارتون! تالارشون! زدم!
http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=123832
يه لحظه ياد ا.ن افتادم اين بود كه محمود تايپ كردماولا که محمد صادق هستم، 21 ساله از تهران ...
دوما مرغدونی و مرغداری هیچ فرقی با هم ندارن، اگه باور نداری میتونم توی یه دادگاه بهت ثابت کنم ...
*************************************************
حمید جان سلام
خوبی عزیز؟
حمید جان این سوتیه یاسمن هم کار خودته ها، مشت آخرو بزن که دیگه بلند نشه ...![]()
پسورد پاکرو کش رفتی ؟!!! ( همینی که هست !! )
اههههاوه، اوه! نگار خانم شما هم خشني ها!![]()
يه لحظه ياد ا.ن افتادم اين بود كه محمود تايپ كردم
باز پاي دادگاهو وسط مي كشي؟
حميدم فعلا در حال شخم زدنه![]()
سلام محمد صادق جاناولا که محمد صادق هستم، 21 ساله از تهران ...
دوما مرغدونی و مرغداری هیچ فرقی با هم ندارن، اگه باور نداری میتونم توی یه دادگاه بهت ثابت کنم ...
*************************************************
حمید جان سلام
خوبی عزیز؟
حمید جان این سوتیه یاسمن هم کار خودته ها، مشت آخرو بزن که دیگه بلند نشه ...![]()
واییییییییییییییییییییییییییییییییی حمید!آخه جونه من نگار کدوم آدم عاقلی ستونو میاد مثلثی طراحی میکنه ... همبنه میگن معماریا ..... :دی
دیگه فوقش چار گوش میزنن نماشو مثلثی میکنن
خب چيكار كنم اومد تو ذهنم ديگهوای وای وای ...
تایپیکو سیاسی کردی؟ دیگه بدتر ...
مگه نمیدونستی یکی از قوانین اصلی این تایپیک اینه که هیچ حرف سیاسی توش زده نشه به هیچ عنوان ...
پس یه دادگاه برای خودت دست و پا کردی یاسمن خانوم، واقعا متاسفم ...![]()
تو مي خواي از من سوتي بگيري؟سلام محمد صادق جان
مرسی خوبم
وایسا این ترم خیلی سرم شلوغه ولی به محض خلوت شدن میرم کلهم پروفایلو پستاشو یه شخم اساسی میزنم تا جریان ماست و کره رو بهتر درک کنه :دی
اصلا سوتی نبود ... اون نابغه ای که ستون مثلثی میخواد باید عواقبشم قبول کنه :دیواییییییییییییییییییییییییییییییییی حمید!
نزن این حرفا رو!
یه بچه 2 ساله ام می فهمه این دیگه وحشتناک سوتیه!!!
اخه پسر خوب
اینکه سز اون گوشه ها چه بلایی ممکنه بیاد هیچ
ولییییییی
اخههههه اگه ستون اصلی بخواد مربع باشه واسه اینکه اون مثلثه یه ابعاد عادی داشته باشه
باید زیادی لاغر باشه!!!
اگه مربع هم ابعادش درست باشه
غول ستون میشه!!!!
سپهرررررررررررر بیا این بچه ها تو جمع کن! آبرو نموند براتون هاااااا
برو ايشالله كه تبديل به خوشبختي بشنمن برم بخوابم که کلی بد بختی دارم فردا
کاری امری فرمایشی چیزی ندارین ؟!!!
قربانه همه
مسواک فراموش نشه :tooth
شب بخیر ( گل )
حمید تا جواب منو ندادی در نرییییمن برم بخوابم که کلی بد بختی دارم فردا
کاری امری فرمایشی چیزی ندارین ؟!!!
قربانه همه
مسواک فراموش نشه :tooth
شب بخیر ( گل )
توجیه نکن حمید!اصلا سوتی نبود ... اون نابغه ای که ستون مثلثی میخواد باید عواقبشم قبول کنه :دی
بعدم تو مثکه عمله جماعتو نمیشناسی ... فک کردی هر کار تو بگی میکنن ؟!!! :دی
دیگه جدی جدی شب خوش
حالا فردا میام از خجالتت در میام .. نه ببخشید پس فردا ... وایسا .... :دیحمید تا جواب منو ندادی در نریییی
سوتییتو سعی کن اصلاح کنی
گویند: پسری قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است كه در آن تو صحبت میكنی و زنت گوش میدهد. مرحله دوم او صحبت میكند و تو گوش میكنی، اما مرحله سوم كه خطرناكترین مراحل است و آن موقعی است كه هر دو بلند بلند داد میكشید و همسایهها گوش میكنند!
من جای تو بودمحالا فردا میام از خجالتت در میام .. نه ببخشید پس فردا ... وایسا .... :دی
به جونه خودم فردا کلاس دارم :دی
دیگه خدایی شب خوش
مرسی اسپرو خان
قشنگ بود
ممنون بارون جونم
طفلکی اونهایی که فرشته ندارن
حالا میام توجیهت میکنم بعدا ... دخترم هنوز مونده بتونه از هاجیت سوتی بگیری :دیتوجیه نکن حمید!
ناجور خراب کردی!
بخواب
ولیییی عمرا دست از سرت بردارم
یه داستان شبیه این مامانم می گفتکاسه چوبي
پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت و شکست.
پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگ کاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم مي ريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد. بعد از اينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بود غذايش را در کاسه چوبي بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشک مي ريخت و هيچ نمي گفت.
يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست مي کني؟ پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست مي کنم که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند.
شبت پر ستارهمرسی از همتون باران جان و اسپارو عزیز ممنونم.
من رفتم لالا شبتون بخیر
خوب بخوابین
سلام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |