بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

**sama

عضو جدید

sepehrkhosrowdad

مدیر بازنشسته
حمید جان، من پایم، شما سراغ داری؟! :D
علی جان سلام!
مهشید خانم، شما این وقت شب 1جایی که این همه پسر هست چه می کنید؟!
نسیم کوش؟!
 

**sama

عضو جدید
یک داستان آموزنده

یک داستان آموزنده

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است. به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگىشان رفت و مشکل را با او در ميان گذاشت. دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش سادهاى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم پاسخى نيامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم جوابى نشنيد. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد.. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمين بار میگم: خوراک مرغ!
نتيجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید در خود ما باشد.
 

مهشید آرچ سبز

عضو جدید

مهشید آرچ سبز

عضو جدید
حمید جان، من پایم، شما سراغ داری؟! :D
علی جان سلام!
مهشید خانم، شما این وقت شب 1جایی که این همه پسر هست چه می کنید؟!
نسیم کوش؟!

خوب معلومه نابغه من که از وقتی اومدم دارم میگم دنبال شوور میگردم :d
شاید لازمه تکرار کنم ( من شوور میخوام یالا ..... ):d:d


سپهر جان بیا با هم باجناق شیم یه دختر خوبیم هستش که حد نداره.

این حمید می خواد همرو منحرف کنه به حرفاش گوش نده :cap:
 

sepehrkhosrowdad

مدیر بازنشسته
خوب، یکی بره دنبال عاقد! :D:D:D:
بچه ها، حالا که فصل عروسی ه می خوایم 1سرو سامونی بدیم بچه ها رو!
 

مهشید آرچ سبز

عضو جدید
اونارو بیخیال پاشو بیا بعدا پیام خصوصی میدم بهت کسی نفهمه آخه ممکنه سد راهت بشن


ببین کی بهت گفتم دست از سر شوور من بردار :w02:

ببین سپر این میخواد ببره بکشت کلیه هاتو بفروشه و پولشو بگیره بخوره یک آبم روش حالا ادرس بگیر :w02:
 

**sama

عضو جدید
ازدواج، يعني همين!

ازدواج، يعني همين!

حالا که بحث ازدواج انقدر داغ اینم ی داستان در مورد ازدواج




ازدواج، يعني همين!

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چيست؟
استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به ياد داشته كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني؟
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: چه آوردي؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو مي رفتم، خوشه هاي پرپشت تر مي ديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندمزار رفتم.
استاد گفت : عشق يعني همين!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت.
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج يعني همين!!
 

Similar threads

بالا