به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب آن است که مرد بیفتد به کمند غزال
 

valkano سبز

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ورمعرفت دهندد بفروش كيميا را
ور كيميا دهندد بي معرفت گدايي
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بی​غم
که در این میان همیشه غم توست غمگسارم
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز امشب حق صدایم کرده است...
وارد مهمانسرایم کرده است...
با همه نقصی که در من بوده است...
باز هم او دعوتم بنموده است...
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
مي صبوح و شِکرخواب صبح‌دم تا چند
به عذر نيم‌شبي کوش و گريه‌ي سحري

تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين‌کار
که در برابر چشمي و غايب از نظري!

:gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند
دو چشم عاشقان بیدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند
چو ایشان را حریف از اندرونست
چه غم دارند اگر اصحاب رفتند
همه در غصه و در تاب و عشاق
به سوی طره پرتاب رفتند
همه اندر غم اسباب و ایشان
قلنداروار بی‌اسباب رفتند
کی یابد گرد ایشان را که ایشان
چو برق و باد سخت اشتاب رفتند
تو چون دلوی بر بن دولاب می‌گرد
که ایشان برتر از دولاب رفتند
ببین آن‌ها که بند سیم بودند
درون خاک چون سیماب رفتند
ببین آن‌ها که سیمین بر گزیدند
به روی سرخ چون عناب رفتند
:gol:

مولانا
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا *مولانا
 

سامه

عضو جدید
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد

ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت

ویرانه دل ماست که هر جمعه به شوقت

صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت....
 

EH_S

عضو جدید
زندگی جاری است،
رود مثل زندگی،
دستت را دراز کن
ماهی زیبای موفقیت را بگیر.
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
من اناری میکنم دانه
و به دل میگویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار اشک می ریزم
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز

( واقعا چهره ای ناز داری ;))
 

gole_nili

عضو جدید
من گذشتم زخود وبی خود وتنها گشتم
درسراپرده ی شب محو تماشا گشتم
آدم ساده دلی بودم و حالم خوش بود
ناگهان دیدمت و عاشق لیلا گشتم
آتش عشق تو در خرمن جانم افتاد
همچو شمع سوختم وهمدم گرما گشتم
 

Similar threads

بالا