به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید!
 

amator-2

عضو جدید
بازيچه دست يار بودن عشق است
در پنجه غم شكار بودن عشق است
در محكمه اي كه يار باشد قاضي
محكوم طناب دار بودن عشق است

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن آن پرده، اگر چند تو را سیم از این ساز گسسته؛
بزن این زخمه، اگر چند در این کاسه تنبور، نماندست صدایی
بزن این زخمه، بر آن سنگ، بر آن چوب؛
بر آن عشق که شاید بردم راه به جایی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نقش و نگار كعبه نه مقصود شوق ماست
نقشي بلندتر زده ايم، آن نگار كو

جانا، نواي عشق خموشانه خوشتر است
آن آشناي ره كه بود پرده دار كو
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نذار اولین نگاهم باشه آخرین نگاهم
بذار این تک نگاهم باشه تنها تک نگاهم
بذار اولین نگاهت باشه آخرین گناهت
باشه آخرین گناهت یادگاره اون نگاهت
از من اولین نگاه بود اخمت اولین گناه بود
از من آخرین گناه بود از تو اولین گناه بود
بذار اولین نگاهت باشه آخرین گناهت
اگه باشه اولین گناهت وای بر آخرین نگاهت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خالي و خيالي ست كه بر عقل نهد بند
اين طرفه چه آهوست كزو شير زبون است؟

آن تيغ كجا بود كه ناگه رگ جان زد؟
پنهان نتوان داشت كه اينجا همه خون است

با مطلع ابروي تو هوش از سر من رفت
پيداست كه بيت الغزل چشم تو چون است

با خلعت خاكي طلبي طلعت خورشيد
رخساره برافروز كه آينه گون است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آه ای بهار شکوفان , ای ماهتاب پاییز
ای گل های شناور بر برکه ها
چه سخت می خواهید دلم را به سوی خود کشید
که گویی زورقی کوچک و بی لنگر است
دیگر نه استخوانی در خود حس می کنم و نه گوشتی
آیا خواهم توانست که دیگر بار
چنین شوری را تاب آورم ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود !
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خنده ای نگشود !
این هوا ، این شکوفه، این خورشید
عشق ، این گوهر جهان وجود
این بشر ، این ستاره ، این هوا
این شب و ماه و آسمان کبود !
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان ، سری به سجده فرود !
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود !
وین زمانه هم در آستانه مرگ
بی شکایت نمی کنی بدرود !
گفتم:آری درست فرمودی
که درست است هر چه حق فرمود
خوش سرایی ست این جهان ، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی ، کاش
در جهان ذره ای عدالت بود.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دل شكسته ما همچو آينه پاك است
بهاي در نشود گم اگرچه در خاك است

ز چاك پيرهن يوسف آشكارا شد
كه دست و ديده پاكيزه دامنان پاك است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نيست در شهر، نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود، رختم ازين جا ببرد

کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل، نام تمنا ببرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شبدیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
غم نمی خورد ایام وجای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم
سری به سینه فرو برده ام مگرروزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که می گسارندم
من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم
که عاشقان تو تا روز می شمارندم
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال رویتو بر دیده می گمارندم
هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم
چه نقش های که ازین دست می نگارندم
کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشه ی انگور می فشارندم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه ريخت شفق، خون روشنايی را
که پای صبح به هيچ آستانه‌ای نرسيد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چند اين شب و خاموشي؟ وقت است كه برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم

گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من كز شعله نپرهيزم

 

mahdi271

عضو جدید
بر خیز به خون دل وضویی بکنیم
در آب ترانه شست و شویی بکنیم
عمر اندک و فرصت خموشی بسیار
تلخ است سکوت گفت و گویی بکنیم
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عبور ِ همهمه ها، پرده را تکان می داد
درختِ سایه به اصرارِ باد، جان می داد

حیاط ِ خانه دلش را گرفته بود، به دست
حیاط ِ خانه دلش را به آسمان می داد

پدر به خاطر ِِ رفتار ِ آب، جاری بود
برادرم به خودش داشت، امتحان می داد

صدای ِ سرفهٔ من، در میان ِ دالان ها
به گوش می آمد، بوی زعفران می داد

که فصل، فصل ِ بدی بود؛ برف می بارید
خدا بهانه به دست ِ فرشتگان می داد

مرا به خواهش ِمرطوب ِ شمعدانی ها
تو را به بارش ِ خوش بخت ِ ناودان می داد

دوباره پلک ِ چپم می پرید و مهتابی
ستاره بازی ِ مهتاب را، نشان می داد

به روی ِ شانهٔ شب، تاق باز خوابیدم
وبی خیالی ِ من، کار دستتان می داد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ای صبا! ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می‌روی به سلامت، سلام ما برسانی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گريه حافظ چه سنجد پيش استغنای عشق
کاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ايم
همراز عشق و همنفس جام باده‌ايم
 

Similar threads

بالا