// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
روزگاریست
با قلبی خنجر خورده
و چشمانی پر ز اشک
برای یافتنت
پا به جاده های غربت و غمناک زمانه
نهاده ام
و به تنهایی جاده می سپرم
و لحظه های بی شمار را
با آهنگی غمین
پشت سر می گذارم تا شاید,
دوباره تو را بیابم شاید,
ای پرنده ی مهاجر!
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوالى ساده دارم از حضورت
من آيا زنده ام وقت ظهورت
اگر تو آمدى من رفته بودم
اسير سال و ماه و هفته بودم
دعايم كن دوباره جان بگيرم
بيايم در ركاب تو بميرم


يا صحب الزمان ، مددى
 

saghar20

عضو جدید
[FONT=Arial, Helvetica, sans-serif]شادی را لبخند خوش است و غم را اشک خوش تر [/FONT]
[FONT=Arial, Helvetica, sans-serif]اندوه من، اشک من، آه حسرتهای من ،وان دگر لبخند من و شادیم، پس دگر مهر من [/FONT]
[FONT=Arial, Helvetica, sans-serif]آن عشق بی تمثال من وین همه جمله یک واژه بود:زندگی [/FONT]
[FONT=Arial, Helvetica, sans-serif]چون آب را نوشیدن خوش است[/FONT]
[FONT=Arial, Helvetica, sans-serif]زندگی را زندگی کردن خوش تر[/FONT]
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
موج

شناور سوی ساحل های ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
تلاش پک ما توام
چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا
شبی در گردبادی تند روی قله خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت مروارید بی پیوند مان بر آب
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی خورشید
که روزی شب چراغش بود و می تابید
به هر ره می دوم نالان به هر سو می دوم تنها
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
یاد آر

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودا زده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
ای دوست که آن صبح دل افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم
بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم
تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از اینه ای منت دیدار نبردیم
 

بابك طراوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
صدا کن مرا
صدای تو خوب است .
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید .

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم .
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است .

کسی نیست ،
بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم .
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم .
بیا زودتر چیزها را ببینیم .
ببین ، عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی مبدل می کنند .
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام .
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را .

مرا گرم کن
....

و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم ،
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.
:gol:
 

آزیتا

عضو جدید
دروغ....

دروغ....

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ...
خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ...
خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور
خودش جشن بگيري ...
خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني
که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ...
خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ،
بعد بفهمي دوست نداره ...
خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ،
اما اون بگه : نمي خوامت ...
 

saghar20

عضو جدید
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد / زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
می خواست گل که دم زند از رنگ بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنون محسن جان عالی بود.:gol:

آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد

از سر کشته خود میگذرد همچون باد
چه توان کرد که عمراست و شتابی دارد

 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
آدمک دسته خطی که تو را عاشق کرد
بازی کاغذی ماست بخند
ان خدایی که تو نامش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
هرگز ارزو نکرده ام
که یک ستاره درسراب اسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خاموش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره اشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام

با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و افتاب و خاک را می مکد

که زندگی کند
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
یکرنگی و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود,اجازه از عشق بگیر
 

= nAviD =

عضو جدید
به جستجوي تو بر درگاه کوه ميگريم
در آستانه دريا و علف
به جستجوي تو در معبر بادها ميگريم
در چهارراه فصول
در چهارچوب شکسته پنجره اي که آسمان ابر آلوده را قابي کهنه ميگيرد
به انتظار تصوير تو اين دفتر خالي تا چند ورق خواهد خورد
جريان باد را پذيرفتن و عشق را که خواهر مرگ است و جاودانگي رازش را با تو در ميان نهاد
پس به هيات گنجي درآمدي بايسته و آزانگيز
گنجي از آن دست که تملّک خاک را و دياران را از انسان دلپذير کرده است
نام تو سپيده دمي است که بر پيشاني آسمان مي گذرد
متبرک باد نام تو
و ما همچنان دوره مي کنيم شب را و روز را هنوز را ...
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
و هنگامی که در باران و باد
می دویدم
به خود گفتم هنوز زیباترین شعرم را
برایت نسروده ام
و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و باران ها خواهند بارید و خواهند بارید
و من برایت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود
و
صدها قطره اشک برایت خواهم گریست
و
اما از یاد مبر که همواره و همواره
برایت عاشقانه ترین شعرم را خواهم
داشت
که هنوز نسروده باشمش!
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رها ز شاخه

در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
و روی رود روان رفت برگ
مرگ اندیش
به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای قامت بلند مقدس
جاودان
ای مرمر سپید
ای پاکی مجرد پنهان
در انجماد سنگ
من عابدانه دردل محراب سرد شب
بدرود با خدای کهن گفتم
هرگز کسی نگفته سپاس تو
این گونه صادقانه که منگفتم
دیگر مرا
با این عذاب دوزخیت مگذار
مهر سکوت را
زین سنگواره لب سرد سکنت بردار
از این نگاه سرد
با چشمهای سنگی تو
دلگیر می شوم
ای آفریده من
آری تو جاودانه جوانی
من پیر می شوم
در این شبان تیره و تار اینک
ای مرمر بلند سپید
تندیس دست پرور من
پرداختم تو را
با این شگرف تیشه اندیشه
در طول سالیان که چه بر من رفت
باواژه های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را
اما ای آفریده من
نه
ای خود تو آفریده مرا اینک
با من چه می کنی ؟

مصدق:gol:
 

= nAviD =

عضو جدید
دختران دشت
دختران انتظار
دختران اميد تنگ در دشت بيکران و ارزوهاي بيکران در خلق هاي تنگ
دختران خيال الاچيق نو در الاچيق هايِي که صد سال
از زره جانتان اگر بشکوفيد، باد ديوانه ِيال بلند اسب تمنا را اشفته کرد خواهد
دختران رود گل الود
دختران هزار ستون شعله به طاق بلند دود
دختران عشق هاي دور، روز سکوت و کار، شب هاي خستگي
دختران روز بي خستگي دويدن، شب سرشکستگي
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق، در رقص راحبانه شکرانه ي کدام اتش زداي کام، بازوان فواره ايتان را خواهيد برفراشت
افسوس موها، نگاهها به عبث عطر لغات شاعر را تاريک مي کند.
دختران رفت و امد در اشک مه زده
دختران شرم ، شبنم، افتادگي
از زخم قلب ابايي در سينه کدام شما خون چکيده است
پستان کدام شما گل داده در بهار بلوغش
لبهايتان کدام شما، لبهايتان کدام بگويِيد در کام او شکفته نهان عطر بوسه اي
شبهاي تار نم نم باران که نيست کار، اکنون کدام شما بيدار مي مانيد در بستر خشونت نوميدي ، در بستر فشرده دلتنگي، در بستر تفکر پر درد رازتان، تا ياد ان که خشم و جسارت بود، بدرخشاند تا ديرگاه شعله ي اتش را در چشم بازتان.
بين شما کدام بگويد
بين شما کدام صِيقل مي دهيد صلاح ابايي را براي روز انتقام

 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در من ترانه های قشنگی نشسته اند

انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت

امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

ازشور و مستی پدران ِ گذ شته مان

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مــیــگن کــلـاغ قــار قــاری تـو را چـه به بـاغ در بـاری
سکه نداری دون می خوای عاشق مهربون می خوای
خو شه دلم دوستم داری می گن که تو حق نداری
یه دل خوشی داشتم اونم ازم گــرفــتــن اجـبـاری
پـیـغـوم رسـیـد کـه اون ورا جایی نیست واسه کوچیکترا
آهـــای کـلـاغ دیــوونــه ایـنــجــا جــای بـزرگــونـه
خوشه دلم یک کسی هست یه عمر میشه به پاش نشست
به پاش نشست و مرد براش قارقاری کرد تو سر سراش
مــی گــن بـایـد فـرار کـنـم دلم را آخه چی کار کنم
چه خاکی من بر سر این تــک دل بــی قــرار کـنـم
پـیـغـوم رسـیـد کـه اون ورا جایی نیست واسه کوچیکترا
آهـــای کـلـاغ دیــوونــه ایـنــجــا جــای بـزرگــونـه
برو این ورا پیدات نشه کسی عاشق صدات نشه
کور شو نبینی هیشکی تا کسی شیفته ی نگات نشه
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای خدا
به جای آنکه فردا دسته گل بزرگی بر قبرم گذاری با شاخه گلی یادم کن

و به جای آنکه سیل اشک بر مزارم ریزی با تبسمی شادم کن
---------------------------------------------------------------------------
رسم عجیبی است
می کنیم گناه
تا که یک روز کنیم توبه
ای خدا ...
تا کی کجا خواهیم رفت ما
آه ای خدای عزیزم...
حقا که رحیمی بر گناهم!!!
---------------------------------------------------------------------------
بارها گفتم توبه توبه ای خدا
بازهم کردم گناه
بارها بخشیدی مرا ای خدا
باز هم کردم گناه
---------------------------------------------------------------------------
ما ظاهرأ رفیقان بس نارفیق بودیم
هر پشت اعتمادی زخمی به خنجر کردیم
بر برسینه ی رفیقی با تیغ کین دریدیم
خود کرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم
 

Similar threads

بالا