
کتاب عاشقی را آرام باز می کنم
و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،
داستان خسرو و شیرین ..
افسانه ی لیلی و مجنون
روایت ویس و رامین ،
قصه ی فرهاد و منیژه ،
وامق و عذرا ، ...
..
باز هم ورقی دیگر ،
و برگی دیگر ،
و کهن عشقی دیگر ...
...
تو گویی لابلای هر برگ ،
با ظرافتی خاص...
دلی پیچیده شده ،
و چشمی نگران..
هنوز بر لب جاده عاشقی
به انتظار نشسته ،
یار را می جوید ...
با عطر عشق ،
جان که واله شد ،
برگ برگ دفتر دل ،
پر کشید از اینجا و رفت .....
...رفت و مرا با خود برد ،
دورتر و فراتر از تمام عاشقان ،
....به ابتدا ، به آغاز ...، به ازل ...
به عشق و آرام محض ..
به تو !
.........................................
گویی من و تو را ،
در دو انتهای ریسمان عاشقی ،
به هم و در هم ، تنیده و بافته اند ....
شیرازه ی کتاب عشق منی تو ؛
از ازل .........تا........ به ابد