رنگ سال گذشته را دارد ، همه ی لحظه های امسالم
سيصد و شصت و پنج حسرت را ، همچنان می کِشَم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم