بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر باران
درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان
تو را كشید و مرا آفتابگردانت
میان حوصله گیج باد سرگردان
همیشه اول هر قصه آن یكی كه نبود
نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان
و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او
هزار و یك شب و صد شهرزاد سرگردان
تمام قصه همین بود راست می گفتی :
تو باد بودی و من در مباد سرگردان
زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان
و من میان تب و انجماد سر گردان
ستاره ها همه شومند و ماه خسته من
میان یك شب بی اعتماد سر گردان
مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست
هزار آینه ی نا مراد سرگردان
نماد نام تو بود و نماد ناله من
هزار ناله در این یك نماد سر گردان
................................................
................................................
درخت كوچك تنها به باد عاشق بود
و باد
بی سرو سامان
و باد
سر گردان *
تمام قصه همین بود، راست می گفتی !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سايه شدم، و صدا كردم:
كو مرز پريدن ها، ديدن ها؟ كو اوج « نه من »، دره « او » ؟
و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغي رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهايي تنها باد!
دستم در كوه سحر « او » مي چيد، « او » مي چيد.
و ندا آمد: و هجومي از خورشيد.
از صخره شدم بال. در هر گام، دنيايي تنهاتر، زيباتر.
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازي از ره دور: جنگل ها مي خوانند؟
و ندا آمد: خلوت ها مي آيند.
و شياري ز هراس.
و ندا آمد، پرده ز هم وا بايد، درها هم
و ندا آمد: پرها هم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين وجودي كه در نور ادراك
مثل يك خواب رعنا نشسته
روي پلك تماشا
واژه هاي تر و تازه مي پاشد.
چشم هايش
نفي تقويم سبز حيات است.
صورتش مثل يك تكه تعطيل عهد دبستان سپيد است.
***
سال ها اين سجود طراوت
مثل خوشبختي ثابت
روي زانوي آدينه ها مي نشست.
صبح ها مادر من براي گل زرد
يك سبد آب مي برد،
من براي دهان تماشا
ميوه كالب الهام مي بردم.
***
اين تن بي شب و روز
پشت باغ سراشيب ارقام
مثل اسطوره مي خفت.
فكر من از شكاف تجرد به او دست مي زد.
هوش من پشت چشمان او آب مي شد.
روي پيشاني مطلق او
وقت از دست مي رفت.
پشت شمشادها كاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره مي كرد.
اين حراج صداقت
مثل يك شاخه تمر هندي
در ميان من و تلخي شنبه ها سايه مي ريخت.
يا شبيه هجومي لطيف
قلعه ترس هاي مرا مي گرفت.
دست او مثل يك امتداد فراغت
در كنار « تكاليف » من محو مي شد.
***
( واقعيت كجا تازه تر بود؟
من كه مجذوب يك حجم بي درد بودم
گاه در سيني فقر خانه
ميوه هاي فروزان الهام را ديده بودم
در نزول زبان خوشه هاي تكلم صدا دارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند مي شد.
از پريشاني اطلسي ها
روي وجدان من جذبه مي ريخت.
شبنم ابتكار حيات
روي خاشاك
برق مي زد.)
***
يك نفر بايد از اين حضور شكيبا
با سفر هاي تدريجي باغ چيزي بگويد.
يك نفر بايد اين حجم كم را بفهمد،
دست او را براي تپش هاي اطراف معني كند،
قطره اي وقت
روي اين صورت بي مخاطب بپاشد.
يك نفر بايد اين نقطه عناطر بگرداند.
يك نفر بايد از پشت درهاي روشن بيايد.
***
گوش كن، يك نفر مي دود روي پلك حوادث:
كودكي رو به اين سمت مي آيد.
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعرای زیادی هستن ولی الان دوست دارم اینو بگم.به شرجی ترین سایه می بارمت*ببین باکدام آیه می آرمت*غزل مهربان تر شده مهربان*به جان خودت دوست می دارمت.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون نگات قلب منو باز به زنجير كشيد
نفس صبح آلويي شب دلگيري كشيد
من كه تسليم توئم دفتر عشق رو نبند
مثل مهتاب بتاب مثل خورشيد بخند
حالا تو هستي و من ديگه نشكوني و آب
سايه هامون پر عشق\ عشقمون نيست گناه
توهمون خوب مني \ قصه عشق و اميد \ همه خوشبختي من با تو از راه رسي
باز ميخوام گريه كنم\ باز ميخوام گريه كنم
من چرا عاشقتم تو چرا عشق مني
آخه بي تو چه اميدي به اميد
تو نباشي \ نيازي به نفس
به تو نزديكم و او دور از همه كس
تو هر ياخته قلب مني
من چرا عاشقتم تو چرا عشق مني.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميخواستم اينو به دوستم هديه بدم\ ولي لياقت منو نداشت.....ولي دوستش دارم.
 

mfmechanics

کاربر بیش فعال
من این بیتا رو خیلی دوست دارم:

گر بر سر نفس خود امیری مردی /////// ور بر دگری خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن /////// گر دست فتاده ای بگیری مردی



بهرام که گور می گرفتی همه عمر /////// دیدی که چگونه گور بهرام گرفت


دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند /////// کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی
ترن تو را می برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم

[SUB](حمید مصدق)[/SUB]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای …
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در چهارراه رنگ بازیها
زیباترین رنگها سبز است
باغ بهاران صبح بیداران
آرامش و شرم سکوت شسته ی صحرا
اندیشه ی معصوم گلها در بهاران
در شب باران
زیباترین رنگها سبز است
وقتی که من سوی تو می آیم
از ارتفاع لحظه ای شوق
با ژرفای تلخ و تار صبر
در پیچ و خمهای خیابان غرق
ازدحام آهن و پولاد
زیباترین رنگها سبز است
در چهارراه رنگ بازیها
وقتی که من سوی تو می آیم
زیباترین رنگها سبز است
پیغمبر دیدار
با وحی و الهام سعادت بار
بخت بلند و طالع بیدار



[SUB](شفیعی کدکنی)[/SUB]
 

Farez 132

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
اخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از موندن
یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق سفر عاشقترم کرد
هنوز پیشمرگتم من بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم
اینو از من نگیری
سلطانمعین
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين دل اگر کم است بگو سر بياورم

يا امر کن که يک دل ديگر بياورم

خيلي خلاصه عرض کنم دوست دارمت

ديگر نشد عبارت بهتر بياورم

از کتف آشيانه اي ات با کمال ميل

بايد که چند جفت کبوتر بياورم

حتي اگر اجازه دهي سعي مي کنم

تا يا کريم هاي شناور بياورم

از هم فرو مپاش،براي بناي تو

بايد بلور چيني و مرمر بياورم

وقتي رسيده اين غزل نيم-سوز را

از کوه هاي خود خوريم در بياورم




سيد مهدي موسوي
 

As7az

عضو جدید
می ترسم از خدا که نمی ترسد از کسی

می ترسم از کسی که نمی ترسد از خدا
 

IT Engineer2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نابودی کشوندیم تا بدونم
همه بود و نبود من تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم
بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه
همین که اول و آخر تو هستی,
به محتاج تو محتاجی حرومه
پریشون چه چیزا که نبودم
دیگه میخوام پریشون تو باشم
تویی که زندگیمو آبرومو
باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو میتونی کاری کنی که
دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام
اگه دستم تو دست تو نباشه
 

As7az

عضو جدید
گاهی گمان نمیکنی و میشود
گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی ناگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
 

میلاد...

عضو جدید
مثل غریبانم نمیدان چرا؟روز و شب سر در گریبانم نمیدانم چرا؟هرکه را از روی دل جانم فدایش میکنم..مثل عقرب میزند نیشم نمیدانم چرا؟
 

hani0

کاربر بیش فعال
من اکثر شعرارو دوس دارم..............................
شیرین و فرهاد....
لیلی و مجنون...
سهراب..............
فریدون...............................
و...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زبانم رانمی فهمی نگاهم رانمیبینی
زاشکم بیخبرماندی وآهم رانمیبینی

سخنها خفته درچشمم نگاهم صدزبان دارد

سیه چشما!مگرطرزنگاهم رانمی بینی؟

سیه مژگان من!موی سپیدم رانگاهی کن
سپیداندام من!روزسیاهم رانمیبینی

پریشانم دل مرگ آشیانم رانمیجوئی
پشیمانم نگاه عذرخواهم رانمیبینی

گناهم چیست جزعشق تو؟روی ازمن چه میپوشی؟
مگرای ماه!چشم بی گناهم رانمیبینی؟

مهدي سهيلي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد


مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ


جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد


روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

وحشي بافقي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام می فهمید ؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن

خسته از منحنی بودن و عشق

خسته از حس غریبانه این تنهایی

به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد

همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه

گفته ام:عاشق پروانه شدم !

واله و مست شدم از ضربان دل گل !

شمع را می فهمم !

کذب محض است

دروغ است

دروغ !

من چه می دانم از احساس پروانه شدن ؟!

من چه می دانم گل ، عشق را می فهمد ؟

یا فقط دلبری اش را بلد است ؟!

من چه می دانم شمع

واپسین لحظه ی مرگ

حسرت زندگی اش پروانه است ؟

یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!

به خدا من همه را لاف زدم !

به خدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم !

باختم من همه عمر دلم را به سراب !

باختم من همه عمر دلم رابه شب مبهم و کابوس پریدن از بام !

باختم من همه عمر دلم رابه هراس تر یک بوسه به لبهای خزان !

به خدا لاف زدم

من نمی دانم عشق ، رنگ سرخ است ؟!آبی ست ؟

!یا که مهتاب هر شب ، واقعاً مهتابی ست ؟!

عشق را در طرف کودکی ام

خواب دیدم یکبار !

خواستم صادق و عاشق باشم !

خواستم مست شقایق باشم !

خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا

اما حیف

حس من کوچک بود

یا که شاید مغلوب

پیش زیبایی ها !

به خدا خسته شدم

می شود قلب مرا عفو کنید ؟

و رهایم بکنید تا تراویدن از پنجره را درک کنم !؟

تا دلم باز شود ؟!

خسته ام درک کنید

می روم زندگی ام را بکنم

می روم مثل شما،

پی احساس غریبم تا باز

شاید عاشق بشوم...
 

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ان گلبرگ مغرورم که پژمردم ز بی ابی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم.............
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستم به دامانت نرو

آتش مزن بر جان من

جانم به قربانت بیا

امشب بمان مهمان من


سر در گریبانم مرو

مشتاق و حیرانم مرو

جانا پریشانم مرو

برهم مزن باران من


یک روز می آیی که من

دل کنده ام از جان و تن

می جویی ام از پیرهن

کو یوسف کنعان من

کو یوسف کنعان من


ای نازنین بی وفا

دیر آمدی حالا چرا ؟

دیگر نمی آیی نرو

جان را رها کن جان من


دیروز و امروزم ببین

حال شب و روزم ببین

چون شعله می سوزم ببین

کو ابر من باران من
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه اوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمیشد از تو برگردم


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن


نه از برگم نه از جنگل
نه از باران نه از شبنم
نه ان تعمیدی رودم
نه ان مریم ترین میرم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من از هم خون و هم گریه
که بغض اش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه افتاد


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

شهريار قنبري
 
نرگس آتش پرست

نرگس آتش پرست

[h=2][/h]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت[/FONT] با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت
در تمام سالهای رفته برما روزگار
مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
 

تکنو کرات

اخراجی موقت
اعرابیل خدای به او داد دختری!!!!!!

اعرابیل خدای به او داد دختری!!!!!!

اعرابیل خدای به او داد دختری!!!!!

اعرابیل خدای به او داد دختری کودکی زیبا روی همچون بری او دخت را به سنت ننگ می دانست دست جهل با ان بی گناه چه کرد جهل چه زشتی ها که نکرده است جان ادمی را جهل ازرده است هر جا جهل باشد خرد انجا نیست در جهل هیچ استدلال و بنا نیست جهل و زشتی دو جنس همزادن جا هلان لاجرن همه بربادن مرد غرید به زن طفل را عور کند تا ببرد اورا زنده به گور کند در میان اعراب بدر سالار است زن مطیع است و فرمانبردار است مادر رنگ ریخته و بریش چگونه دل کند از فرزند خویش در اینجا ولی امر بدر است در باور ولی مادر رهگذر است والیانند که زن را خوار می شمارند مرد را برتر از زن می انگارند مادر نوازش طفل را بهانه کرد گیسوان کودکش را شانه کرد بیراهن برون کرد ازتن فرزند جگرش باره شد از درون بندبند زلفان کودک را بیاراست چو حور اماده کردش برای زنده به گور صبر کردن تاشب فرا رسید مادر ببوسید لبهای گوشه جگر انگاه بسبردش دست بدر بدر طفلک را بابه با برد اورا با خود بسوی صحرا برد بدر فرزند را روی خاک نشاند بیل اورد و کلنگ بیش کشاند بدر بابیل و کلنگ زمین را می کند طفل خاک گور را با دست می کند عرب سخت بر زمین تاخته بود فرزند به یاری بدر شتافته بود گور اماده و محیا شد بدر بر فرزند بی حیا شد جسم لاغرش را در قبر نهاد بررویش خاک ریخت همچون باد جان کودک در میان قبر بسوخت نگاه ناباور بسوی بدر دوخت طفل بمرد با سوالهای بی جواب به بزرگی خودتون ببخشید اگه جالب نبود هرچند دل ادم می گیره ولی واقعیات را باید دانست
 

shiva.vahed

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر گذارترین شعری که شنیدم یه بیت بود که هیچ وقت شاعرش رو نفهمیدم کیه

من بیجاره که باشم ،که خریدار تو باشم.................حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
:cry:
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تاثیر گذارترین شعری که شنیدم یه بیت بود که هیچ وقت شاعرش رو نفهمیدم کیه

من بیجاره که باشم ،که خریدار تو باشم.................حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
:cry:

شاعر اين شعر سعديه..
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا