ببین دوست عزیز من بی دلیل حرفیو نمیزنم...مراجعه کنید به درسنامه ی معارف اسلامی 1 به کوشش حسن عمو عبد اللهی . علیرضا فراهانی
کلش رو بخونید واستون مفید تره...
در ضمن تو این لینک هم گفته شده:http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=185940
"اين برهان جميع اقسام تناسخ، اعم از نزولی و صعودی را ابطال میكند. اما برهان دوم او، تناسخ را در جهت نزولی باطل میكند و بر مبنای حركت جوهری اقامه شده است. براساس اين برهان، پذيرفتن تناسخ مستلزم حركت رجوعی وجود از اشد به انقص است و اين نيز محال و ممتنع است. "
اما پاسخ شما:
من به مسخ ظاهری اعتقادی ندارم و ردش میکنم... اگه دلیل موجهی دارید که قانعم کنه خوشحال میشم بشنوم پس دیگه امکان وقوعی یا ذاتی مطرح نمیشه...
اما مسخ باطنی که خیلیها در این دوره زمونه شده اند یا نه رو باید از کسانی بپرسید که چشم برزخی دارند...
خیلی عذر خواهی میکنم. خواستم که بحث رو دیگه ادامه ندهم امّا نتونستم خودم رو راضی کنم که نظر «علامه طباطبایی » و «آیت الله مکارم شیرازی» راجع به این بحث، مطرح نکنم.
قبل از اون:
ای کاش پاراگراف یکی به آخر لینکی رو که فرستادید
http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=185940 مطالعه میکردید :
از ديدگاه ملاصدرا، مسائلی همچون معاد جسمانی،
مسخ و رجعت با مسئله تناسخ به معنای مشهور و رايج آن متفاوت بوده و
وقوع آنها نه تنها هيچگونه محذور عقلی ندارد، بلكه حتی برخی آيات قرآن و روايات نيز تحقق آنها را تأييد میكند.
اما سخن حضرت علامه رحمة الله:
هر موجود كه داراى قوه و استعداد و كمال و فعليت است، بعد از آنكه از مرحله استعداد بفعليت رسيد، ديگر محال است بحالت استعداد برگردد، و همچنين هر موجودى كه از نظر وجود، داراى كمال بيشترى است، محال است برگردد، و بموجودى ناقصتر از خود مبدل شود، و در عين حال همان موجود اول باشد.
و انسان بعد از مردنش تجرد پيدا مىكند، يعنى نفسش از ماده مجرد ميشود، و موجودى مجرد مثالى يا عقلى مىگردد، و مرتبه مثاليت و عقليت فوق مرتبه ماديت است، چون وجود، در آن دو قوىتر از وجود مادى است، با اين حال ديگر محال است چنين انسانى، يا بگو چنين نفس تكامل يافتهاى، دوباره اسير ماده شود، و باصطلاح زنده گردد، و گر نه لازم مىآيد كه چيزى بعد از فعليت بقوه و استعداد برگردد، و اين محال است، و نيز وجود انسان، وجودى قوىتر از وجود ساير انواع حيوانات است، و محال است انسان برگردد، و بوسيله مسخ، حيوانى ديگر شود.
اين اشكالى است كه در باب زنده شدن مردگان و مسخ انسانها بصورت حيوانى ديگر شده است، و ما در پاسخ مىگوييم: بله برگشت چيزى كه از قوه بفعليت رسيده، دوباره قوه شدن آن محال است، ولى زنده شدن مردگان، و همچنين مسخ، از مصاديق اين امر محال نيستند.
اگر انسانى را فرض كنيم، كه صورت انسانيش بصورت نوعى ديگر از انواع حيوانات، از قبيل ميمون، و خوك، مبدل شده باشد، كه صورت حيوانيت روى صورت انسانيش نقش بسته، و چنين كسى انسانى است خوك، و يا انسانى است ميمون، نه اينكه بكلى انسانيتش باطل گشته، و صورت خوكى و ميمونى بجاى صورت انسانيش نقش بسته باشد.
پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل، صورتى از صور ملكات را كسب كند، نفسش به آن صورت متصور مىشود، و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اينكه نفسانيات و صورتهاى نفسانى همانطور كه در آخرت مجسم ميشود، در دنيا نيز از باطن بظاهر در آمده، و مجسم شود.
در سابق هم گفتيم: كه نفس انسانيت در اول حدوثش كه هيچ نقشى نداشت، و قابل و پذيراى هر نقشى بود، مىتواند بصورتهاى خاصى متنوع شود، بعد از ابهام مشخص، و بعد از اطلاق مقيد شود، و بنا بر اين همانطور كه گفته شد، انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه اينكه مسخ شده اى فاقد انسانيت باشد.
در جرائد روز هم، از اخبار مجامع علمى اروپا و آمريكا چيزهايى ميخوانيم، كه امكان زنده شدن بعد از مرگ را تاييد مىكند، و همچنين مبدل شدن صورت انسان را بصورت ديگر يعنى مسخ را جائز ميشمارد، گو اينكه ما در اين مباحث اعتماد به اين گونه اخبار نمىكنيم و لكن مىخواهيم تذكر دهيم كه اهل بحث از دانشپژوهان آنچه را ديروز خواندهاند، امروز فراموش نكنند.
در اينجا ممكن است بگويى: بنا بر آنچه شما گفتيد، راه براى تناسخ هموار شد، و ديگر هيچ مانعى از پذيرفتن اين نظريه باقى نمىماند.
در جواب مىگوييم: نه، گفتار ما هيچ ربطى به تناسخ ندارد، چون تناسخ عبارت از اين است كه بگوئيم: نفس آدمى بعد از آنكه بنوعى كمال استكمال كرد، و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيه ايست محال چون بدنى كه نفس مورد گفتگو ميخواهد منتقل به آن شود، يا خودش نفس دارد، و يا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آنست كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است)، و اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزى كه بفعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلا پير مرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است)، و همچنين اگر بگوئيم: نفس تكامل يافته يك انسان، بعد از جدايى از بدنش، ببدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، كه اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است، كه بيانش گذشت.
سخن آیت الله مکارم شیرازی
" مسخ" يا به تعبير ديگر" تغيير شكل انسانى به صورت حيوان" مسلما موضوعى بر خلاف جريان عادى طبيعت است، البته" موتاسيون" و جهش و تغيير شكل حيوانات به صورت ديگر در موارد جزئى ديده شده است، و پايههاى فرضيه تكامل در علوم طبيعى امروز بر همان بنا نهاده شده، ولى مواردى كه در آن موتاسيون و جهش ديده شده صفات جزئى حيوانات است، نه صفات كلى، يعنى هرگز ديده نشده است كه نوع حيوانى بر اثر" موتاسيون" تبديل به نوع ديگر شود، بلكه خصوصياتى از حيوان ممكن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهايى كه به وجود مىآيند ديده مىشود، نه اينكه حيوانى كه متولد شده است با جهش تغيير شكل دهد، بنا بر اين دگرگون شدن صورت انسان يا حيوانى به صورت نوع ديگر امرى است خارق العاده.
اما بارها گفتهايم مسائلى بر خلاف جريان عادى طبيعى وجود دارد، گاهى به صورت معجزات پيامبران و زمانى به صورت اعمال خارقالعادهاى كه از پارهاى از انسانها سر مىزند، هر چند پيامبر نباشند (كه البته با معجزات متفاوت است) بنا بر اين پس از قبول امكان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان ديگر مانعى ندارد.
و همانطور كه در بحث اعجاز انبياء گفتهايم، وجود چنين خارق عاداتى نه استثناء در قانون عليت است نه بر خلاف عقل و خرد، بلكه تنها يك جريان" عادى" طبيعى در اينگونه موارد شكسته مىشود كه نظيرش را در انسانهاى استثنايى كرارا ديدهايم.
ولى بعضى كه در اقليت هستند معتقدند كه مسخ به معنى" مسخ روحانى" و دگرگونى صفات اخلاقى است، به اين معنى كه صفاتى همانند ميمون يا خوك در انسانهاى سركش و طغيانگر پيدا شد، رو آوردن به تقليد كوركورانه و توجه شديد به شكمپرستى و شهوترانى كه از صفات بارز اين دو حيوان بود در آنها آشكار گشت.
اين احتمال از يكى از قدماى مفسرين به نام" مجاهد" نقل شده است.
و اينكه بعضى ايراد كردهاند كه مسخ بر خلاف قانون تكامل و موجب بازگشت و عقبگرد در خلقت است، درست نيست، زيرا قانون تكامل مربوط به كسانى است كه در مسير تكاملند، نه آنها كه از مسير انحراف يافته و از محيط شرائط اين قانون به كنار رفتهاند، فى المثل يك انسان سالم در سنين طفوليت مرتبا رشد و نمو مىكند اما اگر نقائصى در وجود او پيدا شود، ممكن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلكه رو به عقب برگردد، و نمو فكرى و جسمانى خود را تدريجا از دست بدهد.
ولى در هر حال بايد توجه داشت كه مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است كه انجام دادهاند، يعنى چون عدهاى از جمعيتهاى گنهكار بر اثر انگيزه هواپرستى و شهوترانى دست به طغيان و نافرمانى خدا مىزدند و جمعى با تقليد كوركورانه كردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شكلى كه متناسب با كيفيت اعمال او بوده ظاهر مىشده است.
ولى در هر حال، بايد توجه داشت كه
طبق روايات، مسخشدگان تنها چند روزى زنده مىماندند و سپس از دنيا مىرفتند، و نسلى از آنها به وجود نمىآمد.