با زيست شناسان( خاطرات دانشگاه)

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه سلام
بچه ها توي دانشگاه واسه همه اتفاقاتي افتاده يا واسه بقيه ي همكلاسيا تون. اگه مجازن خوباشو تعريف كنيد
 

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوليش خودم

بچه هاي دوره 90 كه اومدن پيام نور هر چيزي استادا ميگفتن خودشو ميكشيد وسط يه دفعه بيرون آزمايشگاه نشسته بودم استاد توي آزمايشگاه بود اين خانمه اومد بيرون گفت استاد كرم ميخواد گفتم از كجا بيارم.گفت چه ميدونم.رفتم تو گفتم استاد بزارين واسه هفته ي يا خودم پيدا ميكنم ياچون درس بچه هاس خودشون بيارن. خانمه پريد وسط گفت استاد نه تومحيط دانشگاه هست.هرچي اشاره كردم ول كن نبود يكي ديگه هم بلند شد گفت استاد منم باهاش ميرم.استاد درسه گفت اگه نيست لام بهتون نشون ميدن بزارين واسه ديگه.گفتم استاد حتما هست كه خانم ميگه ديگه. گفتم شما دوتا باهام بياين.رفتم از آز كشاورزي يه دونه بيلچه گرفتم يه بيلم توي باغچه ي كنار ساختمان اداري بود دادم دستشون گفتم شروع كنيد.اينتوي مهر يا آبان بودبعد هنوز بارون نزده بود.ده دقيقه كندن چيزي كندن چيزي پيدا نشد.گفتن بريم.گفتم نه بابا حتما هست همون موقع نگهبان دانشگاه داشت ميرفت اداري پرسيدم آقاي.... نميدونين اينجا كجا كرم داره.گفت يه كم جلوتر.20 دقيقه گذشت چيزي پيدا نشد.اينا هم ميگفتن شما هم بياين كمك چيزي پيدا شه.منم ميگفتم من آخرا كمكتون ميكنم.نگهبان دانشگاه از اداري داشت بر ميگشت گفتم آقاي ...... اين كه پيدانشد.گفت خوب اونورو بگردين.ده دقيقه ديگه هم بيل زدن چيزي پيدانشد.بهشون گفتم اگه تا آخر كلاس صداتون در بياد بهتون گاو آهن ميبندم كل دانشگاه رو شخم بزنيد.رفته بودن به استاد درسه گفته بودن من همش داشتم بهشون ميخنديم.
 

ثریا قدوسی

عضو جدید
یه خاطره

یه خاطره

سلام
ترم 8 درس عملی تخصصی گیاهی داشتیم اگه اشتباه نکنم اکولوژی گیاهی بود:) . قرار بود روی یه زمین نزدیک ساختمون دانشگاه کار کنیم ... استاد گفت نمیشه باید بریم دورتر :smoke:....از اسناد پرسیدیم چرا :eek:.. گفت چون دیر بلند شدیم ... اینجا هرکی صبح زودتر بلند شه زمبن مال اونه:biggrin: ...یه عالم راه رفتیم تا رسیدیم :(... روی زمین باید بیل می زدیم :rambo:... دختر:king: و پسر :cowboy:... یادمه عمل کرده بودم فشار اومدن به شکمم برام ضرر داشت ولی از بس تب و تاب کار عملی رو داشتم با اینکه درد داشتم:cry: اما انگار اصلا هیچی حالبم نبود :Ph34r:... البته خدا رو شکر چیزیم نشد..:D.نمره خوبی هم گرفتم A ;)... خواستم بگم هنوزم مثل اون موقع ها عاشقم:gol::heart::gol:
 
آخرین ویرایش:

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنداني

زنداني

مدير گروه ما درساي گياهي تدريس ميكنه. بعد تشريح و مورفولوژي برداشته بود.عادتشه كه بچه ها سر كلاس نقاشي نمونه ها رو بكشن آخر ترمي واسه نمره دادن بهش بدن.نزديكاي آخر ترم تو ميانترما بود.نمره داده بودبعد دفترا رو بهم داد كه بزارم آز بچه ها بيان ببرن.يه اتاقك چوبي دانشگاه كنار آزمون واسه ما درست كرده بود من دفتر ا رو گذاشتم اونجا.توي آز نشسته بودم دو تادخترا اومدن يكيش گفت دفتراي ما پيش توئه? بدو برو بيار ميخوام برم سر كلاس.گفتم بعد كلاس بيا بگير.گفتن نه الان ميخوايم.بردمشون اتاقكه توي راهرو بودكنار كلاسا.درو باز كردم رفتن تو شروع به غر زدن كردن.منم درو روشون قفل كردم ايناهم شروع بهدر زدن كردن.كه درو باز كن.گفتم اگه دره چيزيش بشه دانشگاهده برابر ازتون ميگيره.گذاشتم استاد درسشون رفت سركلاس 20 دقيقهبعد درو روشون باز كردم.كارد ميزدي خونشون در نميومد.
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
دانشجوی ترم چهار مقطع کارشناسی رشته زیست بودم که برای اولین بار تو آزمایشگاه جانورشناسی انواع جونورارو تشریح کردیم. اولین حیوون هم قورباغه بود. خدای من، انقدر اون روز گریه کردم که چشمام مثل کاسه خون شده بودن. بخصوص وقتی که به خاطر بد نخاعی کردن، قورباغه مون وسط تشریح درد رو احساس کرد و دست و پاهاشو که بچه ها با سوزن تگرد توی یونولیت فیکس کرده بودن از شدت درد دراورد. اون روز از هر چی علم و آدمه متنفر شدم. آخر سر هم با این که گریه هام آروم بود و اشکام مال خودم، استادم دو نمره از نمره آخر ترمم کم کرد و من اون ترم به خاطر لطف بی پایان ایشون معدل B شدم. آز جانورشناسی دو بدترین واحدی بود که توی دانشگاه گذروندم. هنوزم که هنوزه گاهی که یاد قورباغه بیچاره و حیوونای دیگه میفتم گریه ام می گیره. :(
 

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانشجوی ترم چهار مقطع کارشناسی رشته زیست بودم که برای اولین بار تو آزمایشگاه جانورشناسی انواع جونورارو تشریح کردیم. اولین حیوون هم قورباغه بود. خدای من، انقدر اون روز گریه کردم که چشمام مثل کاسه خون شده بودن. بخصوص وقتی که به خاطر بد نخاعی کردن، قورباغه مون وسط تشریح درد رو احساس کرد و دست و پاهاشو که بچه ها با سوزن تگرد توی یونولیت فیکس کرده بودن از شدت درد دراورد. اون روز از هر چی علم و آدمه متنفر شدم. آخر سر هم با این که گریه هام آروم بود و اشکام مال خودم، استادم دو نمره از نمره آخر ترمم کم کرد و من اون ترم به خاطر لطف بی پایان ایشون معدل B شدم. آز جانورشناسی دو بدترین واحدی بود که توی دانشگاه گذروندم. هنوزم که هنوزه گاهی که یاد قورباغه بیچاره و حیوونای دیگه میفتم گریه ام می گیره. :(

اينكه خوبه

سه يا چهارترم پيش بچه ها داشتن كبوتر تشريح ميكردن كبوتره وسط كار بهوش أومد بچههاي اون گروه يكيشون كله شو كند

يه دفعه هم قورباغه رو تشريح كرده بودن يه كوچولو الكل رو دماغش ريختم بهوش اومد
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
سلام

من که خیلی خاطره دارم تا دلتون بخواد خاطره دارم..
اون موقع تعریف کنم..
تاپیکتون پر میشهها.......
از من گفتن بود.....
تعریف کنم..
اول اجازه میگیرم.. بعد تعریف میکنم.:D
اجازه هس بفرماعزیزم
منم کلی خاطره دارم ولی حوصله ندارم یکی بیادبجام تایپ کنه:D
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزاول آزمایشگابود(آزمایشگاه ترشیح ومورفولوژی)من ازصندلی آزمایشگاافتادم آخه ارتفاعش خیلی بلندبودواسم واینکه من ازبچگی ازارتفاع میترسم پس شدآنچه شد:D
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
با اجازه دوستان......
یکواحد ازمایشی داشتیم..
خیر سرمون.. مثلا اومدیم.. ثواب کنیم.. خودمون کباب شدیم......
رفتیم سراغ .. شیشه اسد سولفئریک غلیظ..
این اسید رو هم که همه میشناسن چقدر خطرناکه..
خلاصه .. با پیپ مندرج یه چند سیسی برداشتیم ریختیم تو لوله ازمایشگاه...
یه نگاهی انداختم بهشو گفتم تو همون اسیدی هستی که همه ازش میترسن... ترسی نداشتی...
همینجوری داشتیم باهاش حرف میزدیم..
که استادمون زد به شونه هام.. گفت دیوانعلی حالت خوبه.. چرا اینو دستت گرفتی خطرناکه. برو بزار.. تو اون حموم... نمیدونستیم حموم چیه.....
گفتم حموم.. اسم دیگش چیه ..
به ما نگفتن ..
خلاصه ...
گذاشتیم داخلش...
وای گذاشتم..
یه چنددقیقه دیگه رفیتم سراغش... منم اطلاع نداشتم که بهمون نگفته بودن که..... حموم رو باز میکنید .. نفستونو حبس کنید و از این حرفا..
منم که اسید سولفوریکگذاشته بودم...
یه لحظه دوستم صدام زد مصی بیا ببین لوله ازمایشتو...
منم درشو باز کردم..
یه بخار غلیظی ازش درومد... وایییییییییییییییبو کردن و نفس کشیدن از اعماق وجودم همانا......و سردرد شدید و ی هوش شدنم همانا..
ما تا 1ساعت بیهوش بودیم...
که اورزانس اومد و از این حرفا...
چون بیهوشیم خیلی طول کشید....
وقت یبلند شدم..
گفتم چه خبره.
استادمون.. یه زد تو پیشونیم.. با شوخی..
خدا خفت نکنه.. همه مونو ترسوندی..
دختر اخه بو میکنن ...نفس میکشن..
منم که تازه حالم جا اومده بودم..
انقدر خندیدم.. که استادم گفت .. اوف حالا بیا با اون خنده هات ابرومونو ببر.........
خلاصه.. با خوشی و صمیمی شدنم با استادم..اومدیم خونه......
خاطره ای بود برای خودشااااااااااا.
ولی یادش بخیر. چه دوران قشنگی بود..
بیهوش شدنم نه ها.....
دوران دانشجویی...:smile:
 

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزاول آزمایشگابود(آزمایشگاه ترشیح ومورفولوژی)من ازصندلی آزمایشگاافتادم آخه ارتفاعش خیلی بلندبودواسم واینکه من ازبچگی ازارتفاع میترسم پس شدآنچه شد:D

استاد تشريحو مورفولوژي ما گياه شناسي با بچه هاي كشاورزي برداشته بود.داشت واسه بچه ها اجزاي ميكروسكوپ رو توضيح ميداد زد كندانسور رو از جاش بيرون آورد هر كاري كرد نتونست بزنش جا ميخواست ضايع نشه گفت مهندس خودت زحمتشو بكش تا من نمره بچه ها رو بدم.
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
یباراستادگف یه خزنده بیارین آزمایشگا
ینی من وبابام اون شب گرفتن مارمولک انگارداشتیم دایناسورشیکارمیکردیم:d
بعدش بردم باافتخارتودانشگا همه به احترام منو وکریستف(اولین مارمولکی که پاش به دانشگامون بازشد)ازمون فاصله میگرفتن
خلاصه استادگف مارمولک بیارهمه گفتن نه استادباارمولک نه استادم نمره دادولی حرصم گرفته بوداین همه من وبابام جان فشانی کردیم اینوتشریح کنیم نذاشتن چشتون روزبدنبینه خداکنه توجلدهیشکی شیطون رخنه نکنه که تودل من کردومنم سربطری وبازکردم وآزادی رانثارکریستوفم کردم :D(چقددلم واسش تنگ شده)اونم اززیرصندلیابنده خدابه دنبال راه فراربودکه همه عین یویو شدن جیغ ودادوفریادمنم خونسردسرجام بودم که استادگف خانم...سرشوچرابازکردین؟
من:استادسرش لق بوده حتمامتوجه خروج مامولک نشدم:razz:
همه باجیغ ودادرفتن بیرون آزمایشگا انگارآمریکاحمله کرده آخه یه مارمولک کوچولوچه ترسی داره اصن یه وضی بوداازته حلقشون دادمیزدنا
یادش بخیرکلی دلم خونک شد:cool:
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
تو دوره کارشناسی یه واحد آزمایشگاهی داشتیم به نام آزمایشگاه سیستماتیک گیاهی دو. از اونجایی که هم به گیاه ها خیلی علاقه دارم و هم با استاد این درس کل کل علمی محترمانه ای داشتم و اصلا دوست نداشتم جلوشون کم بیارم حسابی اسم علمی هر چی گیاهه یاد گرفته بودم. آخر ترم موقع امتحان خیلی زود جواب همه سوالارو نوشتم و اومدم برگه مو بدم که یکی از بچه ها گفت: نگار تورو خدا چند دقیقه بشین من هیچی ننوشتم. رو حساب معرفت بود یا حماقت، نشستم. داشتم تند تند بهش می رسوندم که یه دفعه دیدم یکی برگه مو از زیر دستم برداشت. سر که بلند کردم استادمو بالای سرم دیدم. یخ کردم. نمی دونید چه حالی بهم دست داد. گفتم الآنه کی یه چیزی بهم بگه و آبرومو جلو همه ببره اما استادم خیلی محترمانه گفت: حانم . . . نمی خواید برگه تونو بدید؟ بهتره دیگه برید. با چه حالی جلسه امتحانو ترک کردم بماند. چند روز بعد استادم صدام کرد. توی برگه ام سه تا غلط کوچیک ناشی از بی توجهی داشتم. استادم با اینکه به هیچ کس یه صدم هم نمره نمی داد بدون این که چیزی بگه جلو چشمای خودم بهم داد بیست فقط گفت: کافی بود به جای این که نتیجه زحمتاتو رایگان در اختیار کسی قرار بدی یه بار دیگه برگه تو چک می کردی. هنوز هیچ کس تو زندگیم اینطوری با رفتار خوبش نقره داغم نکرده. دیگه همان شد که من به کسی چیزی برسونم و با استادم حتی محترمانه کل کل علمی کنم.
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دوره کارشناسی یه واحد آزمایشگاهی داشتیم به نام آزمایشگاه سیستماتیک گیاهی دو. از اونجایی که هم به گیاه ها خیلی علاقه دارم و هم با استاد این درس کل کل علمی محترمانه ای داشتم و اصلا دوست نداشتم جلوشون کم بیارم حسابی اسم علمی هر چی گیاهه یاد گرفته بودم. آخر ترم موقع امتحان خیلی زود جواب همه سوالارو نوشتم و اومدم برگه مو بدم که یکی از بچه ها گفت: نگار تورو خدا چند دقیقه بشین من هیچی ننوشتم. رو حساب معرفت بود یا حماقت، نشستم. داشتم تند تند بهش می رسوندم که یه دفعه دیدم یکی برگه مو از زیر دستم برداشت. سر که بلند کردم استادمو بالای سرم دیدم. یخ کردم. نمی دونید چه حالی بهم دست داد. گفتم الآنه کی یه چیزی بهم بگه و آبرومو جلو همه ببره اما استادم خیلی محترمانه گفت: حانم . . . نمی خواید برگه تونو بدید؟ بهتره دیگه برید. با چه حالی جلسه امتحانو ترک کردم بماند. چند روز بعد استادم صدام کرد. توی برگه ام سه تا غلط کوچیک ناشی از بی توجهی داشتم. استادم با اینکه به هیچ کس یه صدم هم نمره نمی داد بدون این که چیزی بگه جلو چشمای خودم بهم داد بیست فقط گفت: کافی بود به جای این که نتیجه زحمتاتو رایگان در اختیار کسی قرار بدی یه بار دیگه برگه تو چک می کردی. هنوز هیچ کس تو زندگیم اینطوری با رفتار خوبش نقره داغم نکرده. دیگه همان شد که من به کسی چیزی برسونم و با استادم حتی محترمانه کل کل علمی کنم.
منکه اسمای علمی این گیاهاروکشتم تاحفظ کردم خیلی سخت بودبقرعان
 

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
منکه اسمای علمی این گیاهاروکشتم تاحفظ کردم خیلی سخت بودبقرعان

من يه روزه ياد 70 عدد بود.اما ازشون استفاده نكردم تو سيستماتيك 2. چون مراقب جلسه متصدي قبلي آزمون بود با دوتا از همكلاسيام.همشو قبل امتحان بهم رسوندن.منم انقد سر جلسه استاد سيستماتيكمو اذيت كردم بسي حال داد
 

ثریا قدوسی

عضو جدید
تا مرد سخن نگفته باشد .... عیب و هنرش نهفته باشد

تا مرد سخن نگفته باشد .... عیب و هنرش نهفته باشد

سلام
یادمه از یه کلاس 40 نفری هیچکدوممون از درس یکی از اساتید که اتفاقا درسش از دروس پایه هم بود نمی فهمیدیم

کتاب مرجع درس استاد که اون موقع ازجدیدترین کتب بود و البته الان هم مرجع هست ،ترجمه فارسی نداشت ... با اینکه همیشه به انگلیسی ام می بالیدم :cool: ولی از این درس و کتاب ... نه
... هیچی حالیم نمی شد:wallbash: ...هر جاش رو می گرفتی یه جای دیگه اش می لنگید ...
خلاصه دسته جمعی رفتیم
تقاضا دادیم که استاد رو عوض کنن
ترتیب اثر ندادن
وقتی دیدیم کاری از دستمون بر نمی آد رفیم درس رو حذف کنیم ترم بعد بگیریم استاد مشاور گفت اصلا فکرش رو هم نکنید که یه ترم عقب می افتید و 9 ترمه می شید
(خصوصیات دروس پایه است دیگه ...این رو برای ترم یکی ها می گم ) .... خلاصه با هر جون کندنی بود
امتحان رو دادیم ....از یه کلاس 40 نفری فقط 2 نفر پاس کرده بودن ... من شده بودم 9 و نیم :cry:.... و دو نفر دیگه که با زحمت خودشون یکی 12 و یکی 13و نیم گرفته بودن
....که البته استاد محترم بذل عنایت فرموده و نمرات رو بردن رو نمودار و من هم شدم 16
... با این وجود فقط 18 نفر درس رو گذروندن
!!!... شد ترم بعد ... من تا دهنم رو باز کردم پرسیدم استاد این چرا این میشه؟ :surprised:فوری پرسید ترم پیش درس ---- رو با کی پاس کردین
؟؟ !!! گفتم با دکتر ----
....استاد گفت : معلومه!!!
البته به لطف زحمات فراوون استاد که اون ترم
، جور استاد قبلی رو هم به دوش کشید از اون درس 16 و نیم گرفتم اما هنوزم که هنوزه توی تمام مسائلی که به اون درس قبلی اش برمی گرده شدیدا ضعیف هستم و خیلی به زحمت جبرانش می کنم:w10:
 

ثریا قدوسی

عضو جدید
یادت باشه به خونواده ات قورباغه ندی بخورن

یادت باشه به خونواده ات قورباغه ندی بخورن

یادمه یه روز درس ها خیلی فشرده بود :neutral:. ...از صبح ساعت 8 کلاس داشتیم تا 6 عصر بدون نفس کش :w10: .. فقط فقط ناهار آزاد بودیم:w34: ... شب قبلش
کلی تکلیف داشتیم که باید انجام می دادیم حل چند مساله ریاضی و .. و که مهمترینشون هم تهیه مطالبی برای کنفرانس آزمایشگاه زیست شناسی جانوری بود
... موضوع کنفرانس دوزیستان بود
.. خوشبختانه کنفرانس به خوبی برگزار شد
...عصری ساعت 6:10 به منزل رسیدم (خونه نزدیک دانشگاه بود ) ... بدون لحظه ای درنگ روی کاناپه خوابم برد
.... برادرم ساعت 9 - 8:30 بود که رسید خونه
... ازم پرسید شام چی داریم
... ومن که هنوز دلم خواب بود
گفتم قورباغه
.. گفت فقط امیدوارم وقتی رفتی خونه ات به خونواده ات قورباغه ندی بخورن
 
آخرین ویرایش:

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
برای درس آزمایشگاه سیستماتیک استاد بسیار محترم، باسواد و جوونی داشتیم که روی اصطلاحا پیچوندن کلاسا خیلی حساس بودن. یه بار که دوستشون اومده بودن آز و هر دو سخت مشغول صحبت بودن دو تا از دوستام که با خودم هم گروه نبودن اومدن جلو در آز و با ایما و اشاره خودشونو کشتن که برم بیرون باهام کار دارن. هر چی سعی کردم بهشون بفهمونم نمی تونم بیام استاد هستن تو مغزشون فرو نرفت که نرفت. در نهایت به بچه ها سفارش کردم هوامو داشته باشن تا من با استفاده از غفلت استاد یواشکی برم ببینم چی می گن. رفتم بیرون و برای اینکه استاد نبینتم تو زاویه ای که در با دیوار می ساخت پناه گرفتم. خبر دوستام انقدر داغ و مهیج بودم که زمان از دستم رفت. یه وقت به خودم اومدم که دوستم زنگید گفت : نگار بدو بیا دوست استاد داره می ره. همونطور غرق خنده از کنج در و دیوار اومدم بیرون که برم تو آزمایشگاه که چشمتون روز بد نبینه. با دوست استادم سینه به سینه شدم، تعادلمو از دست دادم و برای اینکه نیفتم بی اختیار بازوهای ایشونو گرفتم. خدای من انگار یه سطل آب جوش ریختن رو سرم. تمام وجودم گر کرفته بود. از فرط شرمندگی و خجالت بی اراده دوباره برگشتم تو کنج در و دیوار اما این بار جلو چشم استادم، دوستشون و دوستام. بعدش تنها چیزی که یادم میاد صدای شلیک خنده استادم، دوستشون و دوستام بود
 

ثریا قدوسی

عضو جدید
یه خاطره : زود نرو به قاضی

یه خاطره : زود نرو به قاضی

سلام
یک شب
داشتم روی تصاویری که از دو کفه ای ها
کار می کردم :w10: که دم دمای صبح خوابم برد
هنوز چرت کوتاهی نزده بودم
که هراسون از خواب پریدم
و دیدم که ای دل غافل ،باید کلی جاهای نقاشی رو پاک کنم و دوباره بکشم
چون روش یه خط طویل کشیده شده ... همونطور عصبانی بلند شدم
که برم بچه ها رو دعوا
کنم اما دیدم طفلی ها خوابن
...ساعت رو نگاه کردم دیدم 6 صبحه
...تا زه فهمیدم وقتی روی دفترم خواب برده
بدون اینکه بفهمم قلم توی دستم روی کاغذ کشیده شد و یک خط طویل روی نقاشی ام به جا گذاشته ... و به این خاطر نزدیک بود بچه ها
بی گناه یه کتک
درست و حسابی از دست مامانشون
نوش جون کنن...
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
به وزنه های رضازاده فکر می کردم


سه چهار روز پیش پیت ده لیتری آب مقطر سه چهارمش پر شده بود رفتم برش دارم ببرم ته آزمایشگاه بریزمش توی ظرف اصلی و مخصوص آب مقطر دیدم واقعا سنگینه. با ناامیدی نگاهی به اطرافم کردم شاید یکی از دوستام باشه اما هیچ کس جز آقای سیره وند نبود. ایشونم چون از بچه های دانشگاه ما نیستن و تازه از یه دانشگاه دیگه اومدن تا پایان نامه رو با استاد من بردارن باهاشون هنوز رودربایستی دارم. هرچند گزینه مناسبی برای حل مشکل من بودن. چون هر چی من ظریف و لاغرم ایشون ماشالله هیکلی و قوی هستن. دوباره سعی کرد دیدم واقعا نمی تونم و چاره ای نیست که به ایشون بگم. رفتم پیششون و با کلی عذرخواهی و شرمندگی بهشون گفتم مشکلم چیه و ازشون خواستم پیت آب مقطر رو ببرن توی ظرف اصلی خالی کنن. بنده خدا خیلی محترمانه با طیب خاطر بلند شدن دنبال من اومدن. به دستگاه آب مقطرسازی که رسیدیم یه نگاهی به دور و بر کردن و گفتن: کو؟ پیت ده لیتری نیمه پر رو نشونشون دادم و گفتم : اینه
با حیرت گفت: این؟؟؟!!!!
بعد ظرف رو با دو انگشت بلند کرد و راه افتاد ته آزمایشگاه.
با وجود لحن مهربون و محترمانه شون از خجالت داغ شدم. ولی هر کاری کردم روم نشد بگم ببخشید منم اگر ماشالله هیکل شما رو داشتم یه ظرف ده لیتری که جای خود داره به وزنه های رضازاده فکر می کردم
 

baron90

عضو جدید
همین هفته پیش ک آز میکروب داشتم بچه ها انقدر استاد رو اذیت کردن و انقدر با استاد خندیدیم به خودمون که استاد دیگه نمیفهمید چی میگه یه دفعه گفت بعد از اینکه شعله ها رو خاموش کردید بروید زیر گاز:biggrin:
من که دیگه خیلی خودمو گرفته بودم چشم تو چشم استاد شدم و یه دفعه منفجر شدم :w15:
 

Similar threads

بالا