بابا انقد این پسرارو منتظر نزارین ، عاقبتش این میشه!!!

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنده خداااااااااااا جوووون (پسر )مردم:biggrin:
خوب که تو پارتی یا تو کنسرت اون دختر رو ندید:D....اونموقع میخواست چکار کنه
 

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
واقعا دختراا اینقدر بدن;)

زنده با جوونه

پرچمش بالاست

بد ؟ حالا کجاشو دیدی

جیباتو بیار جلو ببینم
:D



عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند ...

عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند . عاشق بسیار زودتر از موعد مقرر بر سر قرار حاضر شد . زمان ملاقات فرا رسید ولی معشوقه نیامد . عاشق کمی صبر کرد . باز هم نیامد . ساعاتی گذشت و گذشت اما از معشوقه خبری نبود . عاشق خسته شد و خوابش برد . هنگامی که بیدار شد هنوز هم معشوقه نیامده بود اما در جیبش چند گردو وجود داشت . تعجب کرد . گردوها را برداشت و به سمت پیرمردی که در نزدیکی آنجا به کشاورزی مشغول بود رفت . از پیرمرد پرسید : آیا هنگامی که خواب بودم کسی به نزدیکی من آمد ؟ گفت : آری . دختری جوان به نزدیکت آمد ، اما خواب بودی . بیدارت نکرد فقط خم شد و چیزی را در جیبت گذاشت که ندیدم .عاشق گفت : چند دانه گردو در جیبم گذاشت . پیرمرد خندید . عاشق گفت : چرا می خندی ؟ پیرمرد جواب داد . آن دختر هنگامی که داشت تو را ترک می کرد به من گفت : هنگامی که آن پسر بیدار شد به او بگو مقداری ابزار بازی در جیبش گذاشتم . بگو که عاشق هرگز خسته نمی شود و خوابش نمی برد .برود و بازی کند که هنوز بچه است .





شرمنده من تشکرام تموم شده

 
آخرین ویرایش:

www.iran_eng.com

عضو جدید
بد ؟ حالا کجاشو دیدی

جیباتو بیار جلو ببینم
:D



عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند ...

عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند . عاشق بسیار زودتر از موعد مقرر بر سر قرار حاضر شد . زمان ملاقات فرا رسید ولی معشوقه نیامد . عاشق کمی صبر کرد . باز هم نیامد . ساعاتی گذشت و گذشت اما از معشوقه خبری نبود . عاشق خسته شد و خوابش برد . هنگامی که بیدار شد هنوز هم معشوقه نیامده بود اما در جیبش چند گردو وجود داشت . تعجب کرد . گردوها را برداشت و به سمت پیرمردی که در نزدیکی آنجا به کشاورزی مشغول بود رفت . از پیرمرد پرسید : آیا هنگامی که خواب بودم کسی به نزدیکی من آمد ؟ گفت : آری . دختری جوان به نزدیکت آمد ، اما خواب بودی . بیدارت نکرد فقط خم شد و چیزی را در جیبت گذاشت که ندیدم .عاشق گفت : چند دانه گردو در جیبم گذاشت . پیرمرد خندید . عاشق گفت : چرا می خندی ؟ پیرمرد جواب داد . آن دختر هنگامی که داشت تو را ترک می کرد به من گفت : هنگامی که آن پسر بیدار شد به او بگو مقداری ابزار بازی در جیبش گذاشتم . بگو که عاشق هرگز خسته نمی شود و خوابش نمی برد .برود و بازی کند که هنوز بچه است .





شرمنده من تشکرام تموم شده

:))))))))
 

نقاب خردادی

کاربر بیش فعال
بد ؟ حالا کجاشو دیدی

جیباتو بیار جلو ببینم
:D



عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند ...

عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند . عاشق بسیار زودتر از موعد مقرر بر سر قرار حاضر شد . زمان ملاقات فرا رسید ولی معشوقه نیامد . عاشق کمی صبر کرد . باز هم نیامد . ساعاتی گذشت و گذشت اما از معشوقه خبری نبود . عاشق خسته شد و خوابش برد . هنگامی که بیدار شد هنوز هم معشوقه نیامده بود اما در جیبش چند گردو وجود داشت . تعجب کرد . گردوها را برداشت و به سمت پیرمردی که در نزدیکی آنجا به کشاورزی مشغول بود رفت . از پیرمرد پرسید : آیا هنگامی که خواب بودم کسی به نزدیکی من آمد ؟ گفت : آری . دختری جوان به نزدیکت آمد ، اما خواب بودی . بیدارت نکرد فقط خم شد و چیزی را در جیبت گذاشت که ندیدم .عاشق گفت : چند دانه گردو در جیبم گذاشت . پیرمرد خندید . عاشق گفت : چرا می خندی ؟ پیرمرد جواب داد . آن دختر هنگامی که داشت تو را ترک می کرد به من گفت : هنگامی که آن پسر بیدار شد به او بگو مقداری ابزار بازی در جیبش گذاشتم . بگو که عاشق هرگز خسته نمی شود و خوابش نمی برد .برود و بازی کند که هنوز بچه است .





شرمنده من تشکرام تموم شده


این که داستانه لیلی و مجنونه

و اول لیلی رسید و مجنون دیر اومد که دید 4 تا گردو و نامه ای گذاشته که گفته گردو بازی کنی بهتر وقتت میگذره ......

اما در هر حال کسی که عاشق باشه با خوب و بد کسی میسازه..........

 

نقاب خردادی

کاربر بیش فعال
بعضی پسرا کارای میکنن که آدم از مرد بودن خودش سیر میشه تو دنیا چیزای با عرضش زیادن/
ولی واقعآ جالب بود

خیلی از من و تو مرد تراشم یا خیلی از بعضیا دخترا هم به این روز میافتند پس این کار دلیلش فقط دله...... و دیگر هیچ

من میگم خیلی مردتر بعضیاست که .................. شعار میدن و دله دخترا رو میشکنن
 
آخرین ویرایش:

m0zhgan

عضو جدید
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیلی باحال بود:w35:
 

Similar threads

بالا