اعتراف میکنم 5-4 سالم که بود..یه روز منو داداشم خونه تنها بودیم..مامانم هم بود اما تو حیاط مشغول بود...
به داداشم هم سپرده بود که منو تنها نذاره خیلی شیطون بودم..
خلاصه این داداش ما دستشوییش میگیره..دستشویی هم تو حیاط بود...
دستشویی رفتن این بچه همانا و آتیش سوزوندن من همانا..!!
رفتم در ورودی رو از داخل قفل کردم!! نشستم مشغول بازی شدم
هرچی اونا از حیاط بال بال میزدن که درو باز کن..هی وعده و وعید....
دور از جون انگار تو گوش خر یاسین میخوندن
من همچنان به بازی مشغول بودم و گاهی نیم نگاهی به اونا مینداختم
لازم به ذکره که زمستون هم بود :خخخخ
همسایه ها رو خبر کردنووخلاصه هرکی هر فیلمی میتونست در آورد آخرشم من درو باز نکردم
اینا هم مجبور شدن قفلساز بیارن
نکته اش اینجاس!! بعد اینکه معرکه خوابید و در باز شد ..مادر گرام برادر بدبخت فلک زده رو به باد کتک گرفت که چرا منو تنها گذاشته..
آخـــــی ..بیچار همیشه جای من کتک میخورد...