اعتراف میکنم که ...

pesare abidell

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام،
این تاپیک مخصوص اعتراف بچه هاست، اوناکه باهم قهرن، آشتی ان، دوسشون دارنو ....، در مورد هر چی که خواستین اعتراف کنین، تاپیک آزاده ولی وقتی یکیدر آخر اعترافش نام یکی از کاربرا رو بیاره ان کاربر باید بیاد و اعترافکنه اگه نیومد خوب نیومده دیگه چیکارش می تونیم بکنیم.

اولین نفر؟؟؟
 

sinasolhy

عضو جدید
اعتراف می کنم که... همه ی ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد. حتی بعضی وقت ها سوتی های بدی هم می دهیم اما می گذاریم لای سبیل و صدایش را درنمی آوریم اما با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم. پس چرا سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می توانند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند؛ "اعتراف های احمقانه شما" ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه هستند تا احمقانه!

- اعتراف می کنم که: به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...

- اعتراف می کنم که:
امشب بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!

- اعتراف می کنم که:
هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!

- اعتراف می کنم که:
اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!

- اعتراف می کنم که:
تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون. ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!

- اعتراف می کنم که:
تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.

- اعتراف می کنم که:
بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.

- اعتراف می کنم که:
رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!

- اعتراف می کنم که:
اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

- اعتراف می کنم که:
بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.

- اعتراف می کنم که:
2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.

- اعتراف می کنم که:
مامان بزرگ خدا بیامرزم توی 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمی شد.

- اعتراف می کنم که:
یکی از شب های قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!

- اعتراف می کنم که:
من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از 8 نمره بیشتر از 3 بگیره!

- اعتراف می کنم که:
موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

- اعتراف می کنم که:
بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه...

- اعتراف می کنم که:
دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

- اعتراف می کنم که:
بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

- اعتراف می کنم که:
من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطیل بشه...

- اعتراف می کنم که:
همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خوشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید...

- اعتراف می کنم که:
بچه که بودم دوس داشتم 20 قلو دختر داشته باشم!

- اعتراف می کنم که:
بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!


شما هم اعتراف کنید

 

hmdjml

مدیر تالار مهندسی نفت
مدیر تالار
اعتراف میکنم که: بچه که بودم با داداشم توی حیاط قبر میکندیم بعد داداشم میخوابید توش ببینه اندازش خوبه یا نه
اعتراف میکنم که: بچه که بودیم وقتی میرفتیم 13 به در سر راه بقیه چاله میکندیم بعد با گل پرش میکریم هرکی از اونجا رد میشد تا زانو میرفت تو گل
اعتراف میکنم که: باسنگ زدم شیشه همسایمون رو شکستم انداختم گردن همسایمون یارو هم رفت دوساعت مخ همسایمونو بکار گرفت (منم فلنگو بستم)
 

soraya_shz

عضو جدید
مرسي سينا جان كلي خنديدم....
مخصوصا از اينها:

اعتراف می کنم که: بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.
اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!


......
اعتراف زياد دارم اما خوابم مياد فقط يكيشو مي گم.
من اعتراف مي كنم: عاشق سرندپيتي بودم و تصميم داشتم بزرگ كه شدم باهاش ازدواج كنم
....
 

koray

عضو جدید
1) اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!

2) اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه وسوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله هادست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم


3)اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم وتازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.

 
آخرین ویرایش:

maryam.1300

اخراجی موقت
یه بار زنگ ورزش همه بچه ها از دیوار مدرسمون که خیلی هم بلند نبود
فرار میکردند ولی تا من کیفمو انداختم که برم اونور دیوار
فراش مدرسه اومده بود و کیفم بورده بود دفتر مدیر :(
خلاصه با پا در میونی معلممون که منم خیلی دوس داشت
اولیام رو نخواستن :)
 

koray

عضو جدید
یه بار زنگ ورزش همه بچه ها از دیوار مدرسمون که خیلی هم بلند نبود
فرار میکردند ولی تا من کیفمو انداختم که برم اونور دیوار
فراش مدرسه اومده بود و کیفم بورده بود دفتر مدیر :(
خلاصه با پا در میونی معلممون که منم خیلی دوس داشت
اولیام رو نخواستن :)

هم خوش شانسی آوردی هم بدشانسی
خیلی خوبه
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعترافای من
1:تومدرسه بسیارشیطونی کردم وبه همه تنه میزدم سرصف تابیوفتن
2:اعتراف میکنم که ساعت3بعدظهرهروزمیرفتیم زنگ خونه هارومیزدیم ودرمیرفتیم(اعتراف بیخودبودنادم نیستم چون تاالان انجامش میدم)
3-اعتراف میکنم بچه های معلماموزیاداذیت کردم وباراکت زدم توسربچه معلم عربیمون
4-اعتراف میکنم ازعمدباجفت پاپریدم رووپای معلم زبانمون
5-اعتراف میکنم گچ ساختمون ازطبقه ی دوم من ریختم رووسربچه های کلاسمون
6-اعتراف میکنم من رووصندلی معلم وایسادم تاوقتی معلم زیستمون روش میشینه پشتش خاکی شه
7-اعتراف میکنم اون روزسرصف من لیلاروهل دادم نه فرشته
8-اعتراف میکنم پاره کردن کل توپای مدرسه کارمن ومینابود
9-اعتراف میکنم من ازبچه ی معلم حرفه وفن خاستم بره یه لغدبزنه به مامانش
10-اعتراف میکنم ماشین معلم فیزیکمون من شیشه شوشیکستم باهمکاری شادی
11-اعتراف میکنم 22بهمن من پاگذاشتم رووچادرخانم مدیرکه........
12-اعتراف میکنم شیشه ی کلاس دومیارومن شیکستم آخه ازدست مریم...عصبی بودم
13-اعتراف میکنم سطل آشغال رومن گذاشتم بالای درکلاس که بخوره تووفرق سرمعلم ریاضی
14-اعتراف میکنم اون نامه ی عاشقونه روبه معلم ادبیات من والهام وشیرین وسمانه نوشتیم نه برادرناظمون
15-اعتراف میکنم سی دی رومن گذاشتم تووکیف آزیتاکه تنبیه شد
واعتراف میکنم خیلی بدجنسی کردم تووجوونیم خدامنوببخشه
 

uraniburg

عضو جدید
اعتراف میکنم وقتی ناظممون داشت تو زنگ ورزش پول المپیادو از بچه ها میگرفت اومد جلوی من و یه دستش به کمرش بود(خیلی ادعای هیکلش میشد) و اون دستشو دراز کرد و گفت پول المپیاد منم از جیبم 2 تا 25 تومنی درآوردم و گذاشتم تو دستش !
و فرداش مجبور شدم سرمو با نمره 4 بزنم
 

AM.N

عضو جدید
چه بجه شیطونی بودی! همش توی فکرو خیال بودی...درست مثل خودم:smile:;)
 
آخرین ویرایش:

kingworld

عضو جدید
کاربر ممتاز
* اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم. اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت!

* اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم ...

* چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!

* اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!

* اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...

* اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

* اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

* اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

* اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم...
 

Anne.70

عضو جدید
اعتراف میکنم بچه که بودم از شدت خجالت با مامان بابا هم بزور حرف میزدم..
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنظرم به مدیر تالار پیشنهاد بدین این تاپیکتونو مهم کنن تا اعضای باشگاه اعترافات روزانه شونو تووش بنویسن.:lol:
 

Morteza R

عضو جدید
بنظرم به مدیر تالار پیشنهاد بدین این تاپیکتونو مهم کنن تا اعضای باشگاه اعترافات روزانه شونو تووش بنویسن.:lol:
نه بابا اين كارو نكنيد .
خيلي ضايع است بخواهيم همشو اعتراف كنيم ...
 

Similar threads

بالا