اشعار و نوشته هاي عاشقانه

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی از عطر تنت…
هرم لبانت…
لطافت موهایت…
گرمای وجودت…
آرامش دستانت…
مهربانی نگاهت…
می گویم…
هیچکس نمی فهمد … چه حسی دارم!
چون تنها "من" …. "تو" را با تمام وجودم لمس کردم!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حالا که ، یکی دیگه کنارته

تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتته

تو واسم ، یه عکسی روی میز من

قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من

فکرشم نکن

فکرشم نکن ، دوباره مثل اون روزا

یه عالم حرفای دوتایی باشه بین ما دوتا

من بی تو، یه درد بی نهایتم

گمون کنم تا آسمون رسیده این شکایتم

فکرشم نکن
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که هستی،
زندگی که
خوب است،
شعر از لب شاعر چنان می افتد
که غذا از دهان
که برگ از درخت
که کسی از چشم کسی...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اخرین برگه تقویم را ورق میزنم
همین حوالی نزدیک همین
اخرین برگه
باید علامتی بزنم
و بعد ارام بخندم به
سادگی دلم و بعد باز هم بخندم
به ساده بودن دلی که
هر روز
بی پروا
دوست داشتن را نثار میکرد
ولی بعد از اخرین ورق
سالها میگذرد
کسی هرگز دیگر دوست داشتن را
حتی در چشمانم هم ندید
اصلا بعد از ان روز
دیگر سالهاست کسی چشمانم را
نمیبیند
فقط تاریکی محض میتواند
چشمانم و برق چشمانم را لمس کند
بقیه حتی حق ندارند
بر چشمانم خیره شوند
اخر چنان چشمانم بی رحم شده که
دیگر هیچ چشمی تحمل
چشمان بی رحم مرا ندارد
و هر چشمی با دیدن حتی سپیدی چشمانم
از ترس در گوشه ای پنهان میشود
نمیدانم شاید
اصلا چشمان سپید شده که
دیگر جایی را نمیبینم
نه ادمها را نه
وفاداری را
نه محبت را
نه عشق را
اری شاید
اشکها کار خودشان را کردند
و من در تاریکی
تا ابد خواهم ماند
پس لطفا بر چشمان بی روحم نگاه نکنید
اصلا مرده که نگاه کردن ندارد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ذوق میکند
کودک خانه همسایه
وقتی تنها نیم نگاهش میکنم
ولی نمیدانم چرا
دیگر قند در دلم اب نمیشود
وقتی کودکی
با دیدنم بی انکه
حتی نگاهش کنم به من دست تکان میدهد
و سعی میکند نگاهم را به سویخود جلب کند
 

farhangp86

عضو جدید
[FONT=&quot]تنها چیزی که از بچگی یادم ماند[/FONT]
[FONT=&quot]درد بود و غم تنهایی[/FONT]
[FONT=&quot]درد خونه موندن [/FONT]
[FONT=&quot]درد غریبه بودن[/FONT]
[FONT=&quot]حال که بزرگ شدم باز درد به همراه دارم [/FONT]
[FONT=&quot]ظاهرم جوان نشان دهد [/FONT]
[FONT=&quot]خواهم بچگی کنم [/FONT]
[FONT=&quot]بیخیالی های زندگی روخواهم تنها چیزی که نداشم [/FONT]
[FONT=&quot]ولی میگن که بزرگ شو ولی از طرف بزرگی هایم را جدی نگیرند[/FONT]
[FONT=&quot]باز غریبه هستم باز جایی ندارم [/FONT]
[FONT=&quot]باز احترام را برایم در سلام کردن خلاصه کردند[/FONT]
[FONT=&quot]باز مرا جدا دانستند[/FONT]
[FONT=&quot]چه کنم [/FONT]
[FONT=&quot]از روزی که یادم بود غم خویش غم دگران داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]درد خویش درد دگران داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]ولی کس دردش من نبودم [/FONT]
[FONT=&quot]درونم خسته است درونم پیر است درونم رو به اتمام است [/FONT]
[FONT=&quot]ولی باز میگویند که بی دردترین تویی جوانترین تویی بچه ترین تویی[/FONT]
[FONT=&quot]درونم آتش گرفته از زندگی[/FONT]
[FONT=&quot]میخام عاشق بشم عاشق کودکانه ها عاشق دخترکی که ماه در دست دارد[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که لبخند بر دهان دارد [/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که زندگی به همراه دارد[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که کودکانه ها در سر دارد [/FONT]
[FONT=&quot]ولی به خود گیم که هست دخترکی چنین[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که با من به هر جا روم بیاید [/FONT]
[FONT=&quot]دلتنگی هایش را من باشم [/FONT]
[FONT=&quot]حال به خود می گویم یادش بخیر از کودکانه هایم آرزوی زندگی با دخترکی داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]با دخترکی که فکر می کردم من باشم[/FONT]
[FONT=&quot]اما حالا چه دخترک بزرگ شد خانم شد دلتنگیش فقط دلسوزی بود [/FONT]
[FONT=&quot]دلسوزی که مرا از بچگی به آن خو دادند تنها چیزی که میبنم بدم میاید [/FONT]
[FONT=&quot]از آن متنفر هستم [/FONT]
[FONT=&quot]راستی الان بادی آمد و کاغذم را برد با خود برد آرزو داشتم ای کاش این باد مرا نیز با خود میبرد [/FONT]
[FONT=&quot]میبرد به جایی که توانم حرف بزنم از خویش بگویم کار به بغض نرسد کار به عصبانیت نرسد کار به درد به غم نکشد کار به تنهایی نرسد [/FONT]
[FONT=&quot]دخترک آرزوها را یبنم و گویم که فقط باش استقلال را تو به من هدیه ده [/FONT]
[FONT=&quot]عشق را توان بر زبان بیاورم عشق را نخواهند اجباری از روی ترحم از روی طبیعت به من دهند منت عشق را بر سرم گذارند[/FONT]
[FONT=&quot]این روزها نمیدانم چه شده مرا هر کس را که بینم درد دل را گویم درد نبودن را گویم [/FONT]
[FONT=&quot]راستش نوای شهلا چه بی وفایی شهلا ی من کجایی بر گوش دارم[/FONT]
[FONT=&quot]با خود میگویم ای کاش فریادی بود مرا میگفتم کودکانه هایم کجایید درونم کجایی دخترک قصه کجایی[/FONT]
[FONT=&quot]شاید با خود گویی که که خود خواه ترینم اما ندانی روزگار با من چنان کرد که برونم شد منطق درونم شد احساس [/FONT]
[FONT=&quot]برونم شد تحقیر درونم شد ضعف [/FONT]
[FONT=&quot]هرگز آرزوی بد برای کسان که تحقیر کردند مرا نداشتم ولی باز فریاد ز این همه درد و رنج[/FONT]
[FONT=&quot]اول با خدا در جدل بودم حکمتت از من چه بود میخاستی با من چرا کنی اثبات هرچه درد بود گذاشتی[/FONT]
[FONT=&quot]ولی دوباره می گویم شکر که دادی هر آنچه را خواستم درد و غم از بندگانت بود عزیزکم [/FONT]
[FONT=&quot]خدا تو بودی که یادت بودم امیدم به تو بود تو نبودی چه می شد [/FONT]
[FONT=&quot]خدا تو بودی که مرا نازک دل آفریدی مرا به همراه هزاران درد آفریدی [/FONT]
[FONT=&quot]ولی دوباره میگویم شکر حکمتش را شاید بزرگ شدن بود[/FONT]
[FONT=&quot]این ها نگفتم که دلسوزی کنی که تنفرم بیشتر شود [/FONT]
[FONT=&quot]این را گفتم که بدانی هر آدمی را محترم است تو خود در ابتدا نا محترم در نظر گیر آن موقع همه را محترم شماری[/FONT]​
[FONT=&quot] این را گفتم که شوی دخترک قصه [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]این را گفتم شوی کودکانه های دیروز[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]یادم افتاد روزی دوستی مرا گفت که ازدواج کن [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]جوابم چنین بود خواهم که کودکانه هایم را داشته باشم بچگی هایم را داشته باشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اما امروز فقط میخوام عاشق باشم اما با کودکانه هایم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]
 

alborznama

عضو جدید
[h=3]شعر کاروان بی خبر از استاد شهریار[/h]کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست


کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
[h=3][/h]


ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست


ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
[h=3][/h]


تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست


خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست


شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

 

alborznama

عضو جدید
[h=3]اشعار استاد شهریار چراغ هدایت[/h]کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست

بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست


دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد

ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
[h=3][/h]


مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت

بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست


عزیز دار محبت که خارزار جهان

گرش گلی است همانا محبتست ای دوست
[h=3][/h]


به کام دشمن دون دست دوستان بستن

به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست


فلک همیشه به کام یکی نمی گردد

که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست
[h=3][/h]


بیا که پرده پاییز خاطرات انگیز

گشوده اند و عجب لوح عبرتست ای دوست


مآل کار جهان و جهانیان خواهی

بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست
[h=3][/h]


گرت به صحبت من روی رغبتی باشد

بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست


به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه

که شهریار چراغ هدایت است ای دوست

 

alborznama

عضو جدید
اشعار استاد شهریار سپاه من

اشعار استاد شهریار سپاه من

[h=3]اشعار استاد شهریار سپاه من[/h]منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است


صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست

که این وظیفه محول به اشک و آه من است
[h=3][/h]


صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر

چه روزها که سپید از شب سیاه من است


به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند

عجب مدار اگر عاشقی گناه من است
[h=3][/h]


اگر نمانده کس از دوستان من بر جا

وفای عهد مرا دشمنان گواه من است


هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی

اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است
[h=3][/h]


کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است


تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی

پیاده گر به خط مستقیم شاه من است
[h=3][/h]


نگاه من نتواند جمال جانان جست

جمال اوست که جوینده نگاه من است


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است
[h=3][/h]


چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است

که نغمه قلمم شور و چارگاه من است


خطوط دفتر من سیم ساز را ماند

قلم معاینه مضراب سر به راه من است
[h=3][/h]


کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن

نگین تاج شهان در پر کلاه من است


شکستن صف من کار بی صفایان نیست

که شهریارم و صاحبدلان سپاه من است

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه فرقي ميكند در سيرك يا در خانه؟

خنده ات كه تلخ باشد...

دلت كه خون باشد...

تو هم دلقكي...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگذار چیزی نگویم
واژه ها همه چیز را پیچیده می کنند
و من ساده دوستت داشته ام
پیش از آنکه بدانم احساس چیست
یا رمان عاشقانه ای خوانده باشم
یا کنار پنجره سمفونی باران را بشنوم
ساده دوستت داشته ام
پیش از آنکه بدانم
فنجان قهوه کنار یک شعر عاشقانه
چه معنی دارد
و ترانه های غمگین را
برای چه می سازند
ساده دوستت داشته ام
پیش از آنکه بدانم
چرا یعضی ها
چترشان را زیر باران باز نمی کنند
یا چرا پرنده های تنها
هیچ وقت لانه نمی سازند
بگذار چیزی نگویم
واژه ها همه چیز را پیچیده می کنند
آنها از عشق من به تو
روحشان بی خبر ست
بگذار چیزی نگویم
من ساده دوستت داشته ام
بالاتر از واژۀ عشق
صمیمی تر از رسم گل های سرخ
بگذار چیزی نگویم
و جای خالی این شعر بگوید
که من تو را دوست داشته ام
پیش از آنکه بدانم عشق چیست
و چرا غمگین ست
..... .. .


"پرویز صادقی"
 

bahramh2

عضو جدید
[FONT=&quot]یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بد نگویم به هوا، آب ، زمین[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]مهربان باشم، با مردم شهر[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و فراموش کنم، هر چه گذشت[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خانه ی دل، بتکانم ازغم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و به دستمالی از جنس گذشت ،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]مشت را باز کنم، تا که دستی گردد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و به لبخندی خوش ، دست در دست زمان بگذارم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یاد من باشد فردا دم صبح ، به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش، نگردد فردا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زندگی شیرین است، زندگی باید کرد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گرچه دیر است ولی[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به سلامت ز سفر برگردد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بذر امید بکارم، در دل[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]لحظه را در یابم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]من به بازار محبت بروم فردا صبح[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]مهربانی خودم، عرضه کنم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]یک بغل عشق از آنجا بخرم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یاد من باشد فردا حتما[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چشم بر کوچه بدوزم با شوق[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یاد من باشد فردا حتما[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و بدانم که شبی خواهم رفت[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یاد من باشد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]باز اگر فردا، غفلت کردم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آخرین لحظه ی از فردا شب ،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]من به خود باز بگویم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]این را[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]مهربان باشم با مردم شهر و فراموش کنم هر چه گذشت[/FONT][FONT=&quot] ...

[/FONT]
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیده اید می گویند قفس سینه...
من تا امروز نمیدانستم چرا اسم قفس را رویش گذاشته اند،
اما حالا...
چنان قلبم به در و دیوار این قفس می کوبد،
چنان درد می کشد و رهایی برایش ناممکن است،
که خوب میفهمم معنای این قفس را...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میان تنهای هایم
قدم نمیزند
کسی
میان شلوغیهایم
انچنان قدم میزنند
که گاهی دلم هوس تنهایی میکند
ولی گاهی چقدر ادم خفه میشود
وقتی میخواهد کسی باشد که بفهمدش ولی
هیچ کس نیست تا او را بفهمد
a.m
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اصراری نداشتم
که دوستم داشته باشی
چشمهای تو برای دوست داشتنم
خون گریه کرد
و من فکر میکردم اشکها آیینه اند
اما...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رفتن را همه خوب بلدند
ماندن هنر میخواهد که
کمتر کسی بلد هست
این روزها همه دنبال کنسرو خوشمزه اند
فقط ببخشید کنسرو خوشمزه ای نیستم
تلخ تلخ هستم خیلی تلخ
a.m
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته
شكسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم


از اين فرياد

تا آن فرياد
سكوتی نشسته است.


لب بسته

در دره های سكوت
سرگردانم.


من ميدانم

من ميدانم
من ميدانم


جنبش شاخه ای از جنگلی خبر می دهد

و رقص لرزان شمعی ناتوان
از سنگينی پا بر جای هزاران جار خاموش.


در خاموشی نشسته ام

خسته ام
درهم شكسته ام
من دلبسته ام.



احمد شاملو

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیش از تمام رنگ هایت رنگ کاشی را ( پانته آ صفایی )



بیش از تمـــام رنگ هایت رنگ کاشی را
بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را

روزی زنی درعهد شاه عباس عاشق کرد

سرپنجـــه های روح یک معمــارباشی را

آن وقت شعر و رنگ و موسیقی به هم آمیخت

پوشاند اسلیمـــی تن عریان ِ کاشـــی را

حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق!

تندیس زیبایی که از من می‌تراشی را

روح مرا سوهان بکش، چکش بزن، بشکن

بیرون بریز از من هواها را حواشی را

حل کن مرا ای عشق! ای تیزاب افسونگر!

ذرات روحم تشنه هستند این تلاشی را

از نغمه ها آوازهــــای زنده رودت را

بیش از تمام رنگ هایت رنگ کاشی را

 

Similar threads

بالا