اشعار و نوشته هاي عاشقانه

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تابی خبر بمیرد ٬ در درد خود پرستی
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
يار مفروش به دنيا که بسي سود نکرد

آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو
در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است
آن آشنای ره که بود پرده دار کو
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دور از تو هر شب تا سحر ، گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی ، از گریه ی بی حاصلم ؟

چون سایه دور از روی تو ، افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو، وای از امید باطلم

از بسکه با جان و دلم ، ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گُل ، بوی تو خیزد از گِلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟
و آن مایه ی آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل، آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل، وز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده ام، بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو ، دیوانه ام یا عاقلم؟

چون اشک می لرزد دلم از موج گیسوئی رهی
با آن که در طوفان غم ، دریا دلم دریا دلم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیوانه ی عشقم من و مجنون نگاهی
با گنج هنر فارغم از مالی و جاهی
گلشن، دلم از منظره ی روی سپیدی
روشن ،شبم از شعشعه ی چشم سیاهی
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
از شوق به رقص آوردم چامه ی نغزی
آن گونه که رقصد ز دم باد گیاهی
گه زخمه به دل می زندم پنجه ی سازی
گاهی به نوا می کشدم شور سه گاهی
ما مشعل عشقیم و کند محفلمان گرم
آتشکده ی شعر تری، شعله آهی
یعقوب زمانم من در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی
ای مدعی ای آنکه به دشنام پیاپی
ما را بنوازی ز حسد گاه به گاهی
در غیبتم از رشک شنیدم شب و روزت
باشد شب طاعون زده یی، روز تباهی
اما به حضورم همه تن مدح تمامی
گاهی به زبانبازی و گاهی به نگاهی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد
انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد

بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست
گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد

پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز
از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد

سرمه‌ای خواهم که جز یک رو نبینم ، عشق کو
تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد

گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت
بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد

وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل
دست امید وفای وعده دامانم کشد

در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی
کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد

آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود
دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای غم که حجاب صبر بشکافته ای
بی تابی من دیده و برتافته ای
شب تیره و یار دور و کس مونس نه
ای هجر بکش که بی کسم یافته ای
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده موافقت بکن جیحون شو
ای جان تو عزیر تر نه ای از یارم
بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
 

jiji_narenji

عضو جدید
Don't Answer the phone by LEFT ear Do not drink coffee TWICE a day Do not take pills with COOL water Do not have HUGE meals after 5pm Reduce the amount of TEA you consume Reduce the amount of OILY food you consume Drink more WATER in the morning, less at night Keep your distance from hand phone CHARGERS Do not use headphones/earphone for LONG period of time Best sleeping time is from 10pm at night to 6am in the morning Do not lie down immediately after taking medicine before sleeping When battery is down to the LAST grid/bar, do not answer the phone as the radiation is 1000 times Forward this to those whom you CARE about
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش

هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند
این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش

لازم ناکامی عشق است استغنای حسن
نیست جای شکوه گر میراندم از کوی خویش

چون پسندم باز فتراک تو ، زیر پا فکن
این سری کز بار او فرسوده‌ام زانوی خویش

سود وحشی چهره بر خاک درش چندان که شد
هم خجل از راه او هم منفعل از روی خویش
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
رنجم چه دهی؟ که زار و گریانم من
ترکم چه کنی؟ که بی تو عریانم من
بر پیکر ناتوانم از بی مهری
آتش چه زنی؟ که جمله بریانم من
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است آن که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد



زندگی آنقدر عجیب نیست که شما تصور می کنید....زندگی آنقدر عجیب است که شا نمی توانید تصورکنید.:confused:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال
دل مستم هنوز مخمور است

دست ازین عاشقی نمی‌دارد
دایم از یار اگرچه مهجور است

حال آشفته بر رخش فاش است
شعله و نار پرتو نور است

حکم داری به هر چه فرمایی
که عراقی مطیع و مامور است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته

ز بس در پردهٔ افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته

دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

تن را بگذار تا شوم من جانت
جان را در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت:gol:
 

م.سنام

عضو جدید
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند


عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند


ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آن که خدمت جام جهان نما بکند


طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاهی شعر سراغم را میگیرد٬ گاهی هوای تو ، تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را

غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را

صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را

با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عیار خویش را

بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را

کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
این بنای طاقت نااستوار خویش را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شفاعت كن كه كوه خشم من با بوسه تو ذوب ميگردد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاآينه رفتم كه بگيرم خبرازخود
ديدم كه در آن آينه هم جزتوكسي نيست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل عارفان ببردند و قرار پارسایان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه بر سر زبانند و تو در میان جانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو میان ما ندانی که چه می​رود نهانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه به وصل می​رسانی نه به قتل می​رهانی[/FONT][/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم

قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم

خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
گل به دستم ده و از پای درآور خارم

بر دلم بار گران شد چو ز من دور شدی
بار ده پیش خود و دور کن از دل بارم

تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد
که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟

ز آتش سینهٔ ریشم خبرت شد گویی
که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم

اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید
دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار

خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است

هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته اند

گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است :gol:
 

Similar threads

بالا