اشعار و نوشته هاي عاشقانه

succulent

عضو جدید
بین ما فاصله ای نیست بجز فراموشی
تو را به یاد خواهم آورد
تو را به یاد خواهم داشت
تو را هر شب در رویاهایم تکرار خواهم کرد
و هر روز که برمیخیزیم گوشه لبم لبخند است
بین من و تو رازهای نگفته ایست
که هرگز به کلام نخواهم آورد
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا بازگشته ای ؟؟؟؟
خیلی دیر شده ...
من دیگر مرده ام
یک جسد کاهی که روح و احساسی ندارد
برو...
تو باید تاوان پس بدهی
تاوان روزهایی که نبودی
تاوان بی وفایی هایت
تاوان روزهایی که من مرگ را زندگی کردم
برو...
تو باید تاوان پی بدهی
 

succulent

عضو جدید
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!

عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!
دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.

نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ،
شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.

تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست

بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ،
بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست.

تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب از مهتاب سر میره، تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست، تو خوابیدی جهان خوابه

زمین دور تو می‌گرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو، عجب عمقی به شب داده


تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می‌شه که تو چشمات‌و می‌بندی


تو رو آغوش می‌گیرم تنم سرریز رویا شه
جهان قد یه لالایی توی آغوش من جا شه


تو رو آغوش می‌گیرم، هوا تاریک‌تر می‌شه
خدا از دست‌های تو به من نزدیک‌تر می‌شه


زمین دور تو می‌گرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده


تموم خونه پر می‌شه از این تصویر رویایی
تماشا کن، تماشا کن چه بی‌رحمانه زیبایی


روزبه بمانی




 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
این منصفانه نیست
من پیر شده باشم
و تو در خیالم
درست مثل روزی که ترکم کردی
زیبا و جوان
همین شده که هیچ‏ کس
باور نمی کند
معشوق من بوده باشی
 

succulent

عضو جدید
یک مرد چه میخواهد ؟
دستی که بگیرد در دست
چتری که بگیرد بر دوش
یک همقدم عاشق
با او بشود مدهوش !
 

succulent

عضو جدید
عقل تا تدبیر و اندیشه کند

رفته باشد عشق تا هفتم سما

عقل تا جوید شتر از بهر حج

رفته باشد عشق بر کوه صفا . . .


(ویکتور هوگو)
 

succulent

عضو جدید
نخورده می،چه داند شراب یعنی چه/ندیده آب چه داند سراب یعنی چه

درست نیست که بدانی چه حالتی دارم/مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه . . .
 

succulent

عضو جدید
آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت

که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف

و من از دور ببینم که پر از لبخند است

چشم و دنیا و دلت …
 

succulent

عضو جدید
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم

می گویند باران رساناست ، شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند . . .
 

succulent

عضو جدید
آدم ها حق دارند آغوشی داشته باشند

که وقتی بغض داشت خفه شان می کرد بهش پناه ببرند

و ایمان داشته باشند تا وقتی که آنجا هستند دست هیچ غمی بهشان نمی رسد . . .
 

succulent

عضو جدید
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی رنج را نباید امتداد داد

باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد

از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
 

succulent

عضو جدید
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
 

succulent

عضو جدید
ديـــوار مست و پنجـــره مست و اطاق مست!

اين چندمين شب است که خوابم نبرده است

رؤيای « تو » مقابل « من » گيج و خط خطی

در جيـــغ جيــــغ گردش خفـّاشهــــای پـست

رؤيای « من » مقابل « تو » - تو که نيستی!-

[ دکتر بلند شد... و مــــرا روی تخت بست ]

دارم يواش واش... کــــه از هوش می رَ...رَ...

پيچـيده توی جمـجمه ام هی صدای دست ↓

هی دست ، دست می کنــی و من که مرده ام

مردی که نيست خسته شده از هرآنچه هست!

يا علم يا کـــه عقل... و يا يک خدای خوب...

- « بايد چه کار کرد ترا هيچ چی پرست؟! »

من از...کمک!...هميشه...کمک!...خسته تر... کمک!!

[ مــــامـــــــان يواش آمد و پهلــــوی مــــن نشست ]

- « با احتياط حمل شود که شکستنيـ ... »

يکهو جيرينگ! بغض کسی در گلو شکست!
 

succulent

عضو جدید
آرام نیستم . چه میخواهم؟
یــــــــــــــــک آغوش؟
یـــــــــــــــک محبت سرد؟
نه، نمیخواهم.
نمیخواهم از روی ترحم باشد.
کجاست یک آغوش گـــــــرم؟
یک شانه که بتوان به آن تکیه کرد.
آری، در کنج تنهایی و کنار غم و غصه هایم
زانوهای مهربانی دارم که مرا در آغوش بکشد.
گویی که همه کس من است.
سرم به شانه اش تکیه میکند.
اوست که تنهائیم را درک میکند.
همـــــــــان آغــــــــــــــوش . . .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زیباترین کلام میدانی چیست
انجا که
نا تو را میبرم
و تمام اتاقم پر میشود
از نامت و
چشمانم بارانی میشود
تنها همین لحظات
کمی از
دلتنگیم را میکاهد
 

succulent

عضو جدید
تنها ایراد این تاپیک ها اینه که نمیشه برای هر پست بیشتر از یه بار تنکس زد.
بچه ها همتون فوق العاده این:gol::gol::gol::gol::gol::gol:..
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نامت که میاید
به خودم قول میدهم
صدایم نلرزد
و پاهایم را محکم روی زمین قرار دهم
تا مبادا
بفهمی
چقدر دل تنگت بودم و
چقدر
با دیدنت دلم میخواهد
تمام بغضهایم را
در اغوشت خالی کنم
 

mehrnoosh19

عضو جدید
كوچ

كوچ

تازه کوچ کردن رو شروع کرده بودیم هر روز دوست های جدید دور و اطرافمون میدیدیم یکم از دوستام ضعیف تر بودم واسه همین همیشه همین پایین ها بال میزدم
یه روز یکی به اون بالا اشاره کرد و گفت : اونو میبینی؟ اون از همه بالاتره !
سرم رو بالا کردم و دیدمش !! اون بالای بالا ، واقعا بی نظیر بود...
چشمام رو که باز کردم دیدم عاشقش شدم! یه غمی دلم رو گرفت با خودم گفتم : خوش به حالش...
من اندازه ی اون نیستم!
من این پایین نشستم سرد و بی روحتو داری میرسی به قــــــــــــله ی کوهداری هر لحـــــــــظه از من دور میشیازمن دل می کــــنی ، مجـــبور میشی​
روز ها گذشت و من روزگار و هدفم شده بود اون ... چشمام به بال زدنش بودبا خودم می گقتم : "یعنی میشه من مثل اون باشم؟"من به عشق اون بال میزدم ... تو این بین ، خیلی بال زدم اما نتیجه ای نداشت. گاهی می بریدم گاهی حسادت!یه جور حسادت از جنس علاقه اما...حالا من رسیدم همون بالا ... آره ، هم اندازه ات شدم. تو چشمم تو بودی و من به حدّ تو رسیدم​
ولی تو دیگه تو این راه نیستی!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

succulent

عضو جدید
اینــــ بـــــار ڪــــہ آمــــدے

دستــانتــ را روے قلبمـــ بـــگـذار

تـــــا بفهمــے اینــــ دلــــ …

بــــا دیــــد نــــ تــــــــو

نــمــے تــپـــد,

مــے لـــــــرزد
 

succulent

عضو جدید
هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،

نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوای بــی تــــــــــــــو!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی انسوی ورای خیالم
تو را میبینم که
دست در دستم گذاشته ای
و با هم در باغی زیباقدم میزنیم
چه خوش لهجه میشوند
پرندگان
وقتی کنارت هستم
عشق من
 

Similar threads

بالا