اشعار و نوشته هاي عاشقانه

شهاب شهابی

کاربر فعال
ناراحتین که روز ولنتاین کسیُ ندارین باهاش برین بیرون؟
..
..
..
یادتون باشه یه سریا هستن
که روزپدر و مادر کسیُ ندارن بهش کادو بدن
..
..
..
حواستون به چیزای که دارین باشه نه چیزایی که ندارین
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
عشق پرواز بلندی ست، مرا پر بدهید
بـه مـن اندیشه ی از مرز فراتر بدهید

من بـه دنبـال دل گمشـده ای می گردم
یک پریـدن بـه من از بال کبوتر بدهید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در واپسین لحظات عمرم
تنها دلم میخواهد
کسی دستم را بگیرد
که مرا عاشقانه دوست دارد
نه کسی که
دیگران را عاشقانه دوست دارد و من هم یکی از معشوقهای
هزار رنگش هستم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم میخواهد
مردی کنارم باشد
اما تنها مرا انتخاب کرده باشد
مرا بخواهد تا ابدیت
نه اینکه خیلی ساده با دیدن
زیباروی دیگر
مرا فراموش کند
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
چقد سخته کنار تو،بشه بی حرف دووم آورد
کنارت زندگی کرد و،بدون کینه آرووم مرد

چقد سخته بخندی تو،به اشکای روی گونم
چقد سخته بمونم من،پای ویرونیه خونم

می خوام طاقت بیارم
نگو که رفتن آسونه
دلت پیشه کسه دیگه اس
منم که حکم مهمونه

میشم هم غصه ابرا،پر از آه و پر از فریاد
پر از بغضای بی همدم،میشم زندونی توی باد

کنارت زندگی سخته،پر از دردای دل سوزه
کنارت مردن آسون نیست،مثه برگی که می سوزه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلبی عاشقی دارم
اما عشق را از یاد برده
شاید اغوشی مهربان
دوباره برشگرداند به عشق
اما اگر اغوشی نبود که
مهربان باشد
چه باید کرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سرزمین من
پر از پاکی بود
اما حال
نمیدانم
پاکم یا ناپاک
اخر مرا ناپاک خواند و رفت
و من تنها در گوشه ای
دیدم چگونه
دست در دست دیگری رفت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قسم خورد به ماندن
و رفت
قسم خورد به وفا
و خیلی ساده بی وفایی کرد
قسم خورد روراست باشد
خیلی ساده دروغ گفت
اه
از این قسمها
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که “دوستت دارم”

دیگر لام تا کام حرفى نمیزنم …
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلبم را بازیچه ات کردم
و من چقدر ابلهانه
دوست داشتنت را باور کردم
و تو چه
صادقانه گفتی عاشقم هستی
 

shatel5000

عضو جدید
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد

نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی عاشقانه گفتم دوستت دارم
اهسته گفتی هیس
بلند نگو
میشنود
نمیدانستم
منظورت کسی بود که
در اتاق دیگر منتظرت بود
اری راحت برو به نزدش
که تو لیاقتت همان دوست داشتن اوست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قسم نخورید
ادمها
اگر پای قسم خود نیستید
بگذارید
ساده بگویم
با این قسمهای دروغ تنها
جرمتان افزایش میابد
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
دلخستـه از شبی که چـراغش ستــاره نیست
غمگیـــن کنـارِ پنجـره تنها نشستــه ام
دست از تلاشِ باورِ فردا کشیده ام
آیینه ی سکوتِ رسا را
شکسته ام!
یک چشمم ازغَرابتِ دیدن
نمین ز اشک
یک چشمم از قصورِ حقایق
چو رودِ خون!
در من کسی...
هماره به پهلو نشسته است
تا سر نهد...
به شانه ی تفتیده ی جنون!
از لحظه ها که مستِ تکاپویِ رفتن اند
تنها صدای پایِ ـ چرا؟ ـ
می رسد به گوش!
ساعت چنانکه
تشنه ی درجا دویدن است
بی آنکه ناله ای بزند، می رود ز هوش!
اینجا عبور خاطره با اقتدارِ شب
در امتدادِ کوچه
سرابی همیشگی ست
حتی به ضربِ صاعقه حاصل نمی شود
بیداری از اسارتِ خوابی
که زندگی ست!
گاه از طنینِ آهِ قلم در مسیرِ شعر
در عنفوانِ حادثه پروا نمی کنم
وقتی لبالب از غم و اندوهِ ساری ام
با دفترم...
اقامه ی دعوا نمی کنم!
حاشا هر آنچه واژه مهیا کنم عزاست
نفرین به من...
که شاعرِ این شهرِ مرده ام
وقتی امید و عاطفه را در میانِ راه
بی اذنِ قلبِ خود
به امانت سپرده ام!
در سرزمینِ حنجره روییده بذرِ بغض
باران به چشمِ بسته
تلنگر نمی زند
ابرِ سیه...
که مادرِ طوفانِ گریه هاست
دیگر لگد به بختِ هم آخور
نمی زند!
اینجا... کنارِ پنجره تنها نشسته ام
دلخسته از شبی که
چراغش ستاره نیست
عمری چنین به نامِ رها در اسارتم
بیچاره عاشقی که دلش سنگِ خاره نیست!
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
[h=5]منتـــظر هیــــچ دستی در هیــــچ جای این دنیــــا نبـــاش !

اشک هایت را با دست های خـــودت پــــاک کن ....

که همه رهگـــــذرند
[/h]
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
به سر افکنده مرا سایه*ای از تنهایی
چتر ِ نیلوفر این باغچه*ی بودایی
بین تنهایی و من راز بزرگی*ست، بزرگ
هم از آن*گونه که در بین تو و زیبایی
بارَش از غیر و خودی هر چه سبک*تر؛ خوش*تر
تا به ساحل برسد رهسپَرِ دریایی
آفتابا تو و آن کهنه*درنگ*ات در روز
من شهاب*ام، من و این شیوه*ی شب*پیمایی
بوسه*ای دادی و تا بوسه*ی دیگر مستم
کس شرابی نچشیده*ست بدین گیرایی
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می*گذارم که قلم پُر شود از شیدایی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
فرض کن به عکاس بگویم ؛
تمام موهای سپیدم را سیاه کن ؛
چین و چروک های صورتم راهم ماست مالی کن ؛
و حتی از آن لبخند هایی که دوست دارد برایم بکار ؛
باز هم از نگاهم پیداست که چقدر ،
به نبودنش ....
خیره مانده ام ...
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
کهن ترین احساس من به تو
هر چند چروکیده و سالخورده شده
اما
خیال مرگ ندارد.
از گذشته تا هنوز دوستت دارم
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
گاهی تنهایی آن قدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
سهم "مــــــــن" از "تــــــــو "
عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!!
هـــــمان ...
دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست
که روزها دیوانه ام می‌کند ،
شب ها شاعر ...........!!!
گــرچه ،..
من شــعر نمی گویم !
آنــــچه می خـــوانی ،
شکوه هایی ست که تاب را از دلــــم ربوده است ... !!!
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
دیوار احساس من را

همه …

کوتاه می پندارند

اما چه می دانند

در پس این دیوار کوتاه

زمینش عمق فراوان دارد …
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
دلم شور می زَنَد زیــــبا...
تُو... کُجایِ ایـن قِصـه خَسـته شُدی که هیج کَس نَفَهمیـد؟
کُجایِ ایـن دُنیـا را بــه دَریـــا کِشاندی که چِشمانَت اینجا تَر شُد؟!
حالِ مَن خوب نیـست زیـــبا...
حالِ مَن خَرابِ خَرابِ خَراب اَست...
مَن کُجایِ ایـن خَراب شُده بودَم که تُو بُغض کَردی؟!
بُغض نَکُن زیــــبا...
عُمریـســت لَبخَندِ تُو ما را زِنده نِگه داشتـــه...
بُغض که می کُنی دِلَم چَنگ می شَوَد...
اَگَر نَخَندی...
قاتِل میشَوَم زیـــــبا...
هَمه یِ اَشک هایَم را بَر میدارَم...
می اُفتَم به جانِ این فاصله هـا...
می اُفتَم به جانِ ایـن دَرد های لَعنَتی...
می کُشَمِشـان...
بــه خوبی هایَت قَسَم
اَگَر نَخَندی...
قاتِل میشَوَم زیـــــبا...
""حالِ من خوب نیـست ...
حالِ مَن خَرابِ خَرابِ خَراب اَست..."""
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
[h=5]عجـــــــــایب هشت گانه اند...

آغــــــــوشِ "تـــــــــو"

هیچ بُعـــــــدی ندارد
واردش کــــــــــه شوی ،

زمــــــان بی معنــــــــا میشـود...

بی آنکـه نفـــــس بکشی روحـــــــــــَت تازه می شود ...
[/h]
 

Similar threads

بالا