اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشعار و نوشته هاي عاشقانه

ارام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را
داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

بگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را میکشیدم

و هر زمان خوابش را

میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....

در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ،

عشق است که من و تو را

نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو
،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی

همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی
،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،


چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
 

ghazal.

کاربر فعال
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
 

ghazal.

کاربر فعال
یک حکیم سالخورده‌ی چینی از دشتی پر از برف رد می‌شد که به زنی برخورد که گریه می‌کرد. حکیم پرسید:
- شما چرا گریه می‌کنید؟
- چون به زندگی‌ام فکر می‌کنم، به جوانی‌ام، به آن چهره‌ی زیبایی که در آینه می‌دیدم و مردی که دوستش داشتم. این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او می‌دانست که من بهار زندگی‌ام را به خاطر می‌آورم و گریه می‌کنم.
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطه‌ای خیره شد و به فکر فرو رفت. عاقبت، گریه‌ی زن بند آمد. او پرسید:
- شما در آن‌جا چه می‌بینید؟
حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت. می‌دانست که من در زمستان همیشه می‌توانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم.

برگرفته از: کتاب مكتوب - پائولوکوئیلو
 

ghazal.

کاربر فعال
در باغ دیوانه خانه ای قدم می زدم که جوانی را سرگرم خواندن کتاب فلسفه ای دیدم.
منش و سلامت رفتارش- با بیماران دیگر تناسبی نداشت.کنارش نشستم و پرسیدم:
"اینجا چه می کنی ؟"
با تعجب نگاهم کرد. اما دید که من از پزشکان نیستم. پاسخ داد:" خیلی ساده پدرم که وکیل ممتازی بود.می خواست راه او را دنبال کنم. عمویم که شرکت بازرگانی بزرگی داشت . دوست داشت از الگوی او پیروی کنم. مادرم دوست داشت تصویری از پدر محبوبش باشم .
خواهرم همیشه شوهرش را به عنوان الگوی یک مرد موفق مثال می زد.
برادرم سعی می کرد مرا طوری پرورش بدهد که مثل خودش ورزشکاری عالی بشوم.
مکثی کرد و دوباره ادامه داد:
"در مورد معلم هایم در مدرسه -استاد پیانو- و معلم انگلیسی ام هم همین طور شد. همه اعتقاد داشتند که خودشان بهترین الگویند . هیچ کدام آنطور به من نگاه نمی کردند که باید به یک انسان نگاه کرد... طوری به من نگاه می کردند که انگار در آیینه نگاه می کنند.
بنابراین تصمیم گرفتم خودم را در این آسایشگاه بستری کنم. اینجا دست کم می توانم خودم باشم."

برگرفته از: کتاب قصه هایی برای پدران. فرزندان. نوه ها- پائولوکوئیلو
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
..
...
از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .

اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !

کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه

تحمـــــل میکـنَــــد . . .

بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!
 

سارا..

عضو جدید
تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ “تبلـــورت” مهمه


اهل کجا بودنت مهم نیست ،”اهــل و بـجـا” بودنت مهمه

منطقه زندگیت مهم نیست ، “منطــق زنـدگـیت” مهمه

و گذشته ی زندگیت مهم نیست

امــروزت مهمه که چه گــذشتـه ای واسه فــردات میسازی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عاشقانه نمیسرایم
عاشقانه نمیخندم
عاشقانه سخن نمیگویم
عاشقانه صبوری نمیکنم
تازگی از هیچ عاشقانه ای حتی خوشم نمیاید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تمام دوستت دارمها
دروغ هست
اخر این دوستت دارمها چه ارزشی دارد
اخر تمام دوستت دارمها دورغ هست
این حرف تمام ادمها به همدیگر هست
حتی حاضر نیستن به چشم هم نگاه کنند
به جسم خسته هم نگاه کنند
فقط به یک دیوار سرد مینگرند تا بگویند دوستت دارمها دروغ هست
اگر میخواستم مثل دیگران باشم
با هر بار نگاه به دیوار که میانداختی
قلبم به لرزه نمیافتاد
میدانی تنهایی زیبا هست وقتی
یادت در ذهن و قلبم همیشگیست
اخر نمیتوانی یادت را از من بروبایند
اخر نمیتوانی با هر بار امدن و جوانه زدن امید
مرا با ناامید کردن
برها کنی
اخر یادت همیشه هست حتی با اینکه خودت
یادت رفته
روزی هزار بار چه میگفتی و چه میگفتم
وقتی دیگر باور نداری مرا
وقتی تمام حرفهایم را دروغ میدانی
سکوت میکنم
هر جور که دوست داری قضاوتم کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خـسـتـه*تـر از آنـم

کـه لـیـوانـی چـای

آرامـَم کـنـد..

آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـی*خـواهـم

... در جـنـگـلـی نـاشـنـاس

وقـتـی کـه آسـمـان

از لا*بـه*لای شـاخـه*هـا

سـرک مـی*کـشـد .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود !!!

پــــــــس خواهم زد

تنــــــــــها

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم

 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز


حالا که آمده ای


قبول کن

جاده ها به جایی نمی رسند

این بار از مسیر رودخانه می رویم

محمدرضاعبدالملکیان
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز


بین خودمان باشد....

چند روزیست دست هایم را

با چند کتاب و نوشته

سرگرم کرده ام،

اما گول نمی خورند

هیچ چیز معجزه دست های تو نمی شود...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدای باران زیباترین ترانه خداست

که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛

نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم . . .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
قرار بود ...
چه عاشقانه ...
" پرواز " کنیم ...
.
.
.
" پر " زد و رفت ...
تا من بمانم ...
با دهانی که ...
از تعجب " واز " است ...
 

shatel5000

عضو جدید
در دستانم
خطی نیستنه خطی که طول عمرم را نشان دهدنه خطی که آینده‌ام را بگویدو نه خطی که مرا به کسی برساندمنتمام خطوط دنیا رادر چشمانم پنهان کرده‌امتا از نگاه متعجب کف‌بین‌هادلم خنک شود
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نایاب شده‌ای
مثل صدای قمر، تارِ یحیا
مثلِ یک موسیقیِ ناب.
کمی پیدا شو!

( رضا کاظمی )
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلگیـــر " نبــاش!

دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛

رهـــا نمـی شــوی.....!

یــادت بــاشد :

"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛

بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آسمان

و هر چه آبیِ دیگر

اگر چشمان تو نیست

رنگ هدر رفته است.

بر بوم روزهای حرام شده

چه رنگ‌ها که هدر رفتند

و تو نشدند .
 

shatel5000

عضو جدید
زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ،
گاه با یک دل تنگ،
گاه باید رویید، در پس یک باران،
گاه باید خندید، بر غمی بی پایان...
 

Similar threads

بالا