اشعار و نوشته هاي عاشقانه

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

[SUB](فروغ فرخزاد)[/SUB]

 

marzi2011

عضو جدید
مهربانی تا کـی...؟

بگذار سخت باشم و سرد

باران که بارید...چتر بگیرم و چکمه

خورشید که تابید...پنجره ببندم و تاریک

اشـک که آمد...دستمالی بر دارم و خشک



می گویند : شاد بنویس ......
نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم ،

که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد...

اما با چشمهای ِ خیس ...!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

در پیراهنی از حریر ابر

به لهجه باران
با من حرف می زنی

و تمام وسعت دلم
لبالب از زلال تو می شود
بگو چگونه باید ترانه سرود
وقتی تمام عاشقانه ها
در تو ردیف می شود؟!
نه...........
تو نمی گذاری
نمی گذاری که من هم
شاعر شوم
با تو باید مثل باران حرف زد
به زلالی گوشه چشمانت.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سیندرلای من[/FONT]

[FONT=&quot]به عشق مهربانی هایت[/FONT]

[FONT=&quot]با اسبی سفید به قصر ملکه سیاهی ها حمله کردم[/FONT]

[FONT=&quot]از روی پل یخی رد شدم[/FONT]

[FONT=&quot]شمشیر به دست شدم / با دیوهای نامرئی جنگیدم[/FONT]

[FONT=&quot]تیرهای زهرآگین را از تنم بیرون کشیدم[/FONT]

[FONT=&quot]تو را از زندان فراری دادم[/FONT]

[FONT=&quot]به پای اسب که رسیدیم[/FONT]

[FONT=&quot]اخم کردی گفتی ماشینت کو؟[/FONT]

[FONT=&quot]گفتم من هستم و احساسم و اسب سفید قصه ها[/FONT]

[FONT=&quot]زانوی غم بغل کردی[/FONT]

--من ماشین لامبورگینی می خواهم

[FONT=&quot]قلبم شکست / رهایت کردم[/FONT]

[FONT=&quot]تو ماندی و ملکه سیاهی ها[/FONT]

[FONT=&quot]من و اسبم غمگین رفتیم[/FONT]

[FONT=&quot]باید به فکر یک عشق دیگر باشم[/FONT]

[FONT=&quot]کسی می داند دخترک کبریت فروش سر کدام چهار راه ایستاده؟[/FONT]


.. [FONT=&quot]نیما هوشمند[/FONT] ..
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میدیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

میتابانی

بال مژگان بلندت را

میخوابانی

آه وقتی که تو چشمانت را

آن جام لبالب از جاندارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته میگردانی

موج موسیقی عشق

از دلم میگذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم میگردد

دست ویرانگر شوق

پر پرم میکند این غنچه رنگین پر پر

من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد

برگ خشکیده ی ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطان خواهش را

در آتش سبز

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را میبینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم گریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش میگفتی چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست




 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از زخم‌های بزرگ
خط کوچکی باقی می‌ماند
و از چشم‌های تو
چه بگویم ...
خاطره‌ی آرنج‌های تو
بر تخت من گود افتاده !

بکتاش آبتین
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی



تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی



لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی



آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی



من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی



تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی



همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی



گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی



انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی


دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی

 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خواب کودکی

در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...​
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
كه سال‌های سال
در انتظار تو
كنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاهِ رفته
تكیه داده‌ام!
 

m.a.r.y.jooon

عضو جدید
شقایق گفت با خنده :
نه بیمارم ، نه تبدارم
اگر سرخم چنان اتش حدیث دیگری دارم ...
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ وزیبایی
نبودم ان زمان هرگز نشان عشق وشیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و
صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه و من
بی تاب و خشکیده تنم در اتشی می سو خت ...
ز ره امد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز انچه زیر لب می گفت شنیدم :....
سخت شیدا بود، نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما ...
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل ارد از ان نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش اندم شفا یابد
چنان چه با خودش می گفت :
بسی کوه وبیابن را بسی صحرای سوزان را به دنبال
گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من ....
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من
به اسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و
اومی رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد ....
پس از چندی هوا چون کوره ی اتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت ، به لب هایی که تاول داشت
گفت :
اما چه باید کرد ؟
در این صحرا که ابی نیست ، به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست ...! و از این گل که جایی نیست ...
خودش هم تشنه بود اما !
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و من در دست او بودم و حالا من
تمام هست او بودم ...
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی اب ، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود
خم شد ، دگر از صبر او کم شد ، دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد .........
انگه ،
مرا در گوشهای از ان بیابان کاشت ، نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت
ز هم بشکافت...... اما ، آه !
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و اسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم روبرو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای اب ، خونش را به من میداد و بر لب های او فریاد
" بمان ای گل "
که تو تاج سرم هستی ، دوای دلبرم هستی
" بمان ای گل "
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی و نام من " شقایق " شد..........
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیمی از زندگیم در انتظار دیدارت گذشت
نیمی دیگر در حسرت رفتنت
ولحظه ای به دیدارت
.
.
.
.
.
.اما آن لحظه به ان دو نیمه می ارزید
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض نیمه‌کاره

تکرار دروغ‌هایت

گلویم را می‌فشارد

از ساده‌لوحی بی‌شرم خاطراتم بیزارم

آنگاه که از خودم می‌پرسم:

«هنوز دوستم دارد؟!...حتی به دروغ-»

 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقـ یعنـے بعد از یه دعـواے مفـصل،


از روی لجـبازے گوشے رو بذارے روے سایلنتــ و برے زیـر پتـو...


بعـد هر چنـد دقیقه یه‌ بار یواشـکے گوشـه‌ے پتو رو کـنار بزنے و زل بزنے به سقفــ،


تا ببـینے نورے از گوشـے افتـاده روے سـقفــ یا نـه.......؟؟
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب دفترچه ی خاطراتم را واسه نوشتن ورق میزدم
تمومی نداره
تا اخرعمر
مهربانی دریغ شده ات را
به من بدهکاری!!!!!!
 

elnz

عضو جدید
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
 

elnz

عضو جدید
در آفتاب کمرنگ زندگیم به دنبال پیاده رویی که نمی دانم به کدامین خیابان منتهی میشود و در تلاطم شاخه های بی برگ،
زیر چتری که مرا از باران جدا میکند، بدنبال نیمکتی میگردم تا دوباره به یاد آورم همه آن روزها را....

 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
هـر چـقدر هم کـِ غـرقـ ِ این قـِصـ ه مے شومـ

بـآز همـ یکـ جآے ِ کار مے لَنـگد هـمـیشـه ؛

مــآ کـِ از این قـرآرـها نداشتـیمـ ...

کـ ِ تـُ بروے و مـن بمآنـم بـآ این همه نـبودنتـ

کـِ تــمآمـ ِ بـودنـتـ را بگیرے !

.

فهمیدے ؟! یکـ جآے ِ کار مے لنـگد !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


نيمه گمشده ام نيستي تا با نيمه ديگر
به جستجويت برخيزم
تو
تمام گمشده مني......
تازِگیا مُد شُده میگَــטּ عِشقِت را وِل کُــטּ اَگِـ ـﮧبَرگَشت مالِـــﮧ פֿودِتَـــﮧ..

اَگِــــﮧ بَرنَگَشت اَز قَبلَم مالِـــﮧ تو نَبودِه...

آخِــــﮧ لَعنَتــے مَگِـــﮧ دارے کَفتَربازی میکُنـےـ ؟ ؟

 

Similar threads

بالا