اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را می خواهم و دانم که هرگز


به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

زپشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یاری رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

زپشت میله ها هرصبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر کنم آواز شادی

لبش با بوسه آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باورت داشتم از روز نخست،


آمدی تا باشی،


و پر از شعر،


پر از همهمه بودی،


اما،


هیچ حرفی نزدی،


پر از گفتن دلدادگیت،


پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،


باز حرفی نزدی،


و فقط خندیدی،


خوب من،


میفهمم


از دو چشمت همۀ حرف تو را،


بی کلام اینجا باش.


آخر اینجا بودن،


نیست محتاج صدا.


بودنت با دل من،


بی صدا هم زیباست





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=3]رز صورتی[/h]

واسه‌ت چند تا شمع روی میز روشنه.. کنارش یه شاخه رز صورتی
یکم اونطرف‌تر منم که میخواد.. تورو داشته باشم به هرقیمتی
پس پنجره فصل پائیزیه.. داره دست تکون میده ابرسیاه
هوا سردو غمگین و بارونیه.. درست مثل من توی این لحظه‌ها
نمیدونی دلتنگی خیلی بده.. نمیخوام ازت دوربشم بیش ازین
بیا بگذر از این همه فاصله.. بیا ساعتی پیش قلبم بشین
کنارم بشین با تو حالم خوشه.. بذار عطر تو باشه تو این فضا
بذار اون رز صورتی تازه شه.. بذار که جدایی بشه روسیا
ترانه‌سرا: اعظم‌هاشمی
 

mehran-67

عضو جدید
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"




هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی:

هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده
!!!!!!!!!!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کرگدن ها هم عاشق می شوند


کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می‌رفت.. دم‌جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن‌ها تنها هستند.
دم‌جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی‌خواهم.
دم‌جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می‌خارد، لای چین‌های پوستت پر از حشره‌های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره‌های پوستت را بردارد!
کرگدن گفت: اما من نمی‌توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می‌گویند پوست کلفت.
دم‌جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می‌شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم‌جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند!
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی‌بینم!
دم‌جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی‌کنی، آن را نمی‌بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم!
دم‌جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم‌جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می‌زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم‌جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می‌تواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می‌گویی یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: یعنی.. بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار..
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می‌گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید؛ اما دمجنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می‌خاراند.
داشت حشره‌های ریز لای چین‌های پوستش را با نوک ظریفش برمی‌داشت..
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می‌آید؛ اما نمی‌دانست دقیقاً از چی خوشش می‌آید!
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می‌خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم‌های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم‌جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می‌کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می‌شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می‌کنی؛ اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم‌جنبانک چه می‌گوید؛ اما فکر کرد لابد درست می‌گوید؛ روزها گذشت.. روزها، هفته‌ها و ماه‌ها.. و دم‌جنبانک هر روز میآمد و پشت کرگدن می‌نشست، هر روز پشتش را می‌خاراند و هر روز حشره‌های کوچک را از لای پوست کلفتش برمی‌داشت و می‌خورد و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یکروز کرگدن به دم‌جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این کهدم‌جنبانکی پشتش را می‌خاراند و حشره‌های پوستش را می‌خورد احساس خوبیدارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم‌جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می‌کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می‌خواهم تو را تماشا کنم.
دم‌جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم‌های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد..
اما سیر نشد.. کرگدن می‌خواست همین طور تماشا کند..
کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ‌ترین صحنه ی دنیاست و این دم‌جنبانک قشنگ ترین دم‌جنبانک دنیا و او خوشبختترین کرگدن روی زمین!
وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدنترسید و گفت: دم‌جنبانک، دمجنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکمرا که می‌گفتی؛ اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم‌جنبانک برگشت و اشک‌های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دمجنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می‌کند، قلبش از چشمش می‌افتد یعنی چی؟
دم‌جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن‌ها هم عاشق می‌شوند!
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می‌چکد.
کرگدن بازهم منظور دم‌جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم‌جنبانک باز حرف بزند،باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم‌هایش بریزد، یک روز حتماً قلبشتمام می‌شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم!حالا که دم‌جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران

آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل

لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران

گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"

"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"

بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز

زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران

پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند

ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران

وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران
 

elnaz gol

عضو جدید
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آهنگ اشتیاق دلی درد مند را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آزار این رمیده ی سر در کمند را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]عمریست در هوای تو از آشیان جداست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خواهم که جاودانه بنالم به دامنت[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شاید که جاودانه بمانی کنار من[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو آسمان آبی آرامو روشنی [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]من چون کبوتری که پرم در هوای تو[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با اشک شرم خویش بریزم به پای تو[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي مهربانتر از من
با من
در دستهاي تو
آيا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دريغ کردي
تنها تويي
مثل پرنده هاي بهاري در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسيم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهرباني تو با من
در کوچه باغهاي محبت
مثل شکوفه هاي سپيد سيب
ايثار سادگي است
افسوس آيا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مايوس مي کند؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجایی عشق ؟؟؟
خیلی تنهام ...
از تنهایی خسته شدم ...
منتظر یه عشقم ...
یه عشق حقیقی ...
کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...
کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...
مثل کویری که منتظر بارونه ...
کاش
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



هیچکس برای تشییع شقایق نبود جز باد.....

و زوزه هایش

که در صحرا مرثیه میخواند

از حنجرهء آسمان

آنقدر که ابر از مویه های باد گریست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمهایت دیگر نگاه نمیکنم

همه امید زندگی من بودند ،

آن دو سرچشمه عشق.

وقتی چشمه ها خشکیده اند؛

نگاه به آنها ،تنها،

تحمل رنج سراب است، سراب ....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضے ها رو باید از تــ و رویـــآت بڪشے بیرون
و محــــ ڪم بغلش ڪنے،
بعــــ د آروم در گوشش بگے :
آخــــ ه تو چرا واقـــ ــ ــعے نیستے لامّصبـْ. . . !!؟؟
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آمده ام که با تو راهی بشوم

آنی که تو از دلم بخواهی بشوم

دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!

می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای اعتراف به کلیسا می روم ...
روی در روی علفهای روئیده بر دیوارکهنه می ایستم
و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم .
بخشیده خواهم شد ؟!
به یقین علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل های آفتاب گردان در روزهای ابری بلاتکلیف اند.

مثل من در روزهای بی تو بودن. . . !
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



امشب این دل شرجی غم میشود

چشم من آوار شـــــــــبنم میشود

شهر شب در سوگ باران بی صدا

قامتش بر زیر غـــــــم خم میشود

آســــــــــــمان میداند این درد مرا

عمـــر شب از درد من کم میشود

میشـــــــود باران غم این گریه ها

تیر غــــــم بر سینه مرهم میشود





 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن باران ، بزن بر دل که محتاجم به باریدن

بزن تا اشک چشمانم ، در آمیزند با دیدن

بزن بر من ، بشوی از تن ، غبار خستگی ها را

بزن تا جان بگیرم من ، که بیمارم ز خشکیدن
بزن باران که بی تابم از این عشق و پریشانی
بزن تا شاید از عشقم ، ببینم عشق و خندیدن
بزن تا دل شود سیراب از این عطشانی و هر دم
بگوید من شدم آزاد از این ترس و هراسیدن
بزن بر آتش عشقم ، خنک کن این دل سوزان
که این طوفان بیفزاید ، به شعله های نالیدن
بزن ، این عشق پنهانی نشاید در نهان گفتن
بزن باران ، بزن بر دل که محتاجم به باریدن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
به فرياد خاموش دل بسته ام
جدا ماندم از خواهش خواستن .
ز نامهربان مردمی مردمان
چه گويم به فرياد خاموش من ؟
در اين آزمندان جويای نام
من و شعر و مرتاضی و سوختن .
ز زاهد نمايان تقوی فروش
چه گويم به فرياد خاموش من ؟
غرور من از آزمندی بدور
سرود من و خويشی خويشتن .
از اين جمع پيغمبران دروغ
جدا باد فرياد خاموش من


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه
نگـــــــــــو

دلــــم گرفتـــــــه
نمی خوامت نمیشـه؛
..................نگو بدون من نمیشه
........................با تــو دیگه آخر خـط
..........................رسیــدم گفتــی برو
..........................باشـه میـرم تو که پا
........................رو دلم گذاشتی فکر
..................میکردم اینـا همه یـه
...کابــوس ولی... منـو
ســوزونــدی عشـق
مــن نموندی سهــم...
من ازتو چه بود با یه..................
دنیــا خـــاطره رهام........................
کـــردی و گفـــــتی..........................
خــــداحافـــــظ فکر..........................

نمی کردم یـه روزی........................
بری وبسوزم ازغمت..................
فکرنمیکردم همـدرد...
غصـــه ها شـم بزار
بمــــــــــونـــم
نگــــــــو
برو
.
سهم من از تو چه بود ؟

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلمو دادم به دستات
که نگی دوستت ندارم
تو می دونستی تو دنیا
جز تو همدمی ندارم
من ترانه سر بریدم
پیش هر بود و نبودت
با تو عاشقونه گفتم
از تو و نبض حضورت
اون همه جمله که گفتی
اون همه دوستت دارم هات
یعنی واقعا دروغ بود
اون همه شوق تو چشمات
حالا تو رفتی عزیزم
تو به من کردی خيانت
قسمت من یعنی این بود
یه سکوت سرد و مفرط
تو که رفتی به سلامت
وعدمون روز قیامت
منم و سوال مبهم
که چرا کردی خيانت ..




برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 800x600 پیکسل میباشد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت را می پذيرم

اگر بدانم،

روزی با تو سخن خواهم گفت. . .

تيره بختی را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .

مرگ را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی تو خواهی فهميد . . .

که دوستت دارم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
فــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــریــــــــــــاد

فــــــــــــــــــــریــ ـــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو
فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد
و هــــــــــــــنــــــــــوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت
و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته
هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته

زیـــــــــبایــــــم
هنوز نتوانسته ام درد عمیق
نبــــودن و رفتـــــــنت را باور کنـــــم

عشــــــــــــــــــــــق من
هنوز صـــــدای زیبای مستیت
و هنوز گم شدن در قطره قطره ی
بـــــــــــــعد صدایت فراموشم نشده
و بــــــــــه خدای اسمان ها قســـــــــم
هـــــــنــــــوز کـــــه هــــنـــــوز اســـــــــت
عروجی که با تو بودن برایـــم اورده پایان نیافته

پرنده را که ازاد کنی
روزی برمــــــــــی گردد
و مــــــــــــــن خاکـــــــی
از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی
زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم
روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم
و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود
بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم
مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی
مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک
چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگــــ ـــــــــــــی دارد!!!!!!!
مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــن می ایـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم مـــــــــــــــنــــــــ ــــــــــــتـظــــــــــ ـــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــ اش

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتوبه صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنوبه عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت

امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت

می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

ای با دل من آشناتر از من ای خوب
دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هميشه ترا مي ستودم
من هميشه بهار را در چشمان تو مي ديدم
من هميشه از دوريت رنج مي بردم
من هميشه در کنارت دنيا را زيبا مي ديدم
من هميشه محو تماشاي نگاهت بودم
من هميشه مشتاق شنيدن صدايت بودم
من هميشه ، همه جا فقط ترا مي ديدم
من هميشه در التهاب ديدارت مي سوختم
من هميشه برايت بهترين ترانه ها را مي سرودم
افسوس که تو هميشه با همه اينها بيگانه بودي
 

Similar threads

بالا