اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی پنجره ای ، غریبه ای در وهمی / عشق است اگر از آن نداری سهمی

فهمیدن عشق عاشقی می خواهد / یک روز بزرگ می شوی می فهمی . . .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر دوباره عاشق شدی نترس ، راهت رو ادامه بده ، عشق پله و تو رهگذر ، پس عبور کن .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حسرت می بافم...
با قلاب های پشیمانی!
و نخواهم بخشید این قصه را...
من را...
تو را...
اما حافظ می گفت تو هم دل سپرده بودی!
راست هم می گوید...
4روز نگاه کردم...
نگاه کردی...
و آخر این خیره ها کار دستمان داد...
و قلبم...تیر میکشد نه کم!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند .
ازین پنجره
شامگاه را پیشواز می کنم .
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هر چی که بشه هر جا که باشی
حتی اگه ازم نگی. ننویسی
صدام نکنی
نگام نکنی
حتی اگه بری
حتی اگه نباشی
حتی اگه نباشم
دوست دارم...
دوست دارم.....
 

z.19.P

عضو جدید
يار مرا ،غار مرا، عشق جگر خوار مرا / يار تويي ،غار تويي،خواجه نگه دار مرا
نوح تويي،روح تويي،فاتح و مفتوح تويي/ سينه ي مشروح تويي، بر در اسرار مرا
 
آخرین ویرایش:

سروین

عضو جدید
حرف طرب انگیز (فریدون مشیری)

حرف طرب انگیز (فریدون مشیری)

هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست
هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست
عشق می ورزم و ی سوزم و فریادم نه
دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست
نور می بینم و می رویم و می بالم شاد
شاخه میگسترم و بیم ز پاییزم نیست
تا به گیتی دل از مهر لبریزم هست
کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست
بخت آن را که شبی پاک تر از باد سحر
با تو ای غنچه نشکفته بیامیزم نیست
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق
چاره جز آنکه
به آغوش تو بگریزم نیست


:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بابا طاهر

بابا طاهر

بتا تا زار چون تو دلبرستم
بتن عود و بسینه مجمرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بی
به هفتاد و دو ملت کافرستم

اگر روزی دو صد بارت بوینم

همی مشتاق بار دیگرستم

فراق لاله رویان سوته دیلم

وز ایشان در رگ جان نشترستم

منم آن شاخه بر نخل محبت

که حسرت سایه و محنت برستم

نه کار آخرت کردم نه دنیا

یکی بی سایه نخل بی‌برستم

نه خور نه خواب بیتو گویی

به پیکر هر سر مو خنجرستم

جدا از تو به حور و خلد و طوبی

اگر خورسند گردم کافرستم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد
باز اید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین مثال از نفس سرد و روی زرد
در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت
کی می رسند خانه پرستان خوابگرد
خونی که ریخت از دل ما ، سایه ! حیف نیست
گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فرياد من سكوت كردن است...

ابراز عشق من قهر كردن است...

شادي من گريه كردن است...

امّا وقتي تو را ميبينم از شادي عشقمو با فرياد ابراز مي كنم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بامی نیستم

برای نشستن

آسمانی ام برای پرواز…

به یاد داری؟…
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تا فرصت هست
در کلبه نگاهت مي نشينم
برفها را مي روبم
خيال تو را ميخوابم
زمستان تمام مي شود و
تو بر مي گردي
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته اند
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست......
:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدار ... !

ابتدای را ه را ساده بنگر
و تنهایی هایت را با بوی نمناک بهار بیامیز
وکلامت را همدوش باورهایم ساز .
ودستانت را به دستان مبهم باد بسپار
وانتهای این مسیر فیروزه ای مرا ببین .
واینک٬
به احترام تبسم واژه های اشک
مرا مهمان چشمهایت کن... !
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
خواهم امشب را که با غم سر کنم

دفتری با اشک چشمم تر کنم

نام آن دفتر نهم دیوان عشق

اشک را عنوان آن دفتر کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد.

نمی توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه باید تنها از خود رنجید که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ...

و این خود دردی کشنده است ...

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
پروانه بی آنکه خود بداند گرده می افشاند

از گیاهی به گیاهی

و ما ناگهان عاشق می شویم

در نسیمی که نمی دانیم

از کدام سو می وزد
 

Similar threads

بالا