سلام دوستان عزيز


صبح علي الطلوع افتاب نزده زنگ زدن که دهه بده بياد اون برق خوشگله رو

ماهم که گردن از مو نازکتر يه چشم درست ودرمون وفرتي در خدمت مردم
بعد شال وکلاه کرديم که برگرديم ولايت وکاراي اداري که مونده رو انجامش بديم اما اي دل غافل جاده هارو برف گرفته اين هوارمگه ماشين سرويس راه ميره
راننده هم مثل همه ما شاکي از زمين وزمان
تاير جفتيش شده اينقدر -برا تعويض روغن فلان قدر دادم - بچم مريض شده واله وبله
ماهم مطابق معمول عادت به شنيدن وتکان سري از سر تاسف که باري اي برادر همين هست که بود!
ميرسم به ميدان خروجي شهر سرما تا مغز استخوان نفوذ ميکنه راه 45دقيقه اي رو 1.5 ساعته اومده واز حالا مطمئنم که به کارام نميرسم واينم ميره پيش هزاران کاري که بايد ميکردم وفرستادمش تاريکخانه اشباح تا در فراموشي من بلولند
ميرم به همون اژانس مسافرتي بين راهي (دل خوشي از اتوبوسهاي اين مسير ندارم ولي...) با بيشتر راننده ها بعد دوسال رفت وامد مداوم رفيق شدم بيشترشون منو ميشناسن . سلام واحوالپرسي وبعدش سخن جمع ادامه پيدا ميکنه
-:اقا يعني چي اين کارامن اين برج 1200 تا بنزين سوزوندم مگه ميشه سهميه مارو بکنن 750 تاوپشت سرش اعتراض وناله وفحش و....بماند!!! دراين گير ودار ميبينم تنها مسافر اژانسي که هميشه شلوغ بود انگار منم از يکي از بچه ها که بيشتر باهاش رفيقم ميپرسم وميگه امروز کلا مسافر کم بوده
اي دل غافل ...شانس مارو ببين
سيگاري تعارف ميکنه ومن نگاهي سراسر هوس بهش ميندازم ولي لطف ودلگرمي دوستان ...همکاران...خانواده ...وحتي دوستاني که يکبار هم مرا نديده اند رو بخاطر ميارم واز خيرش ميگذرم!!
نبايد اينقدرهم بيمعرفت بود
تشکري ميکنم وميگم چندروزيه که گذاشتمش کنار
ميخنده!
ميگه تعطيل کردي داداش
ميخندم !
ميگم سعي ميکنم ترکش کنم
ياد حرف يکي از عزيزترينها ميافتم
:حاجي بعد اين همه مدت ميبينم که هيچي رو از دست ندادم ودرواقع درست ترين حرف رو همين عزيز ميزنه
اخرين چاره يا حساب کردن دربستيه يا اتوبوسهاي درپيت اين مسير
عنکبوتايي که تو جيبم لونه کردن از درد شيکمشون مينالن وبالاجبار راهي اتوبوس ميشيم
يه بنز مدل 1978 با يه راننده قديمي تر از خودش
کرايه هاشونو 30% افزايش دادن
کاري که تو سه سال اخير کلا 25% بوده
مگه ميشه به کسي هم شاکي شد اقا تخم مرغ شده 2100 تومن
بقال محله رييس جمهور هم ديگه ياد گرفته 100 تومن بالاتر ميده حالا اين وسط پرتقال فروش کي بوده الله واعلم
تو اتوبوس هم که خلوت خلوت سه چهارتا پيرمرد وپيرزن ويه سرباز ويه دانشجوي از دنيا بيخبر که صداي خروپفش همه جا رو برداشته ويه خانم جوان رديف اول
رديف سوم ولو ميشم ولو تو درياي افکارناتمامم
يخورده که طي طريق ميکنيم همون خانم جوون رديف اولي با لهجه اي که نشون ميده مال ايران نيست سوالي در مورد اينترنت وايرلس واينکه با لب تاپش نميتونه متصل بشه از همون سربازه که رديف اول نشسته ميپرسه
سرباز هم درحال سبک سنگين کردن لغات تازه اي هست که الان شنيده
بهش سلامي ميکنم وميگم تو ايران فعلا دسترسي ازاد نيست ....جواب سلاممو ميده وبا چشمايي که گرد شده دليل ميخواد
چي بگم؟!!!
سر صحبتمون گرم ميشه واز هر دري سخني
ميگه داره وکيل ميشه...اهل باکو هستش وبرا يه برناکه کاري وديدار با دوستان سابقش اومده وحالا هم داره همينجوري برا دلش ميگرده تا دوسه روز ديگه برگرده
ميگه ما کمتر از ايرانيها داريم ولي از اوني که داريم خوب وبه بهترين شکل استفاده ميکنيم
تلخندي ميزنم وميگم جوابم هيچ هست
از مکاري سياست ميگه ومشکلاتي که با علي اف ها داشتند مردمش
هم از خوبيش ميگه هم بجاش انتقاد ميکنه ومن ميمونم ودنيايي از تشويق وحمايت!!!از دولتم!!!!
به جنگشون با ارمنستان گريز ميزنه وسياست دوگانه ايران ومن ميگم همينه
سياست يعني همين
ارمنستان
کشوري که به درازاي تاريخ به ايران نارو زده واکنون مصلحتي دوست هست پس اذربايجان دوست امريکا ميشه
همه به دنبال منفعت خودشونن
شالي رو به رسم حجاب ما ايراني جماعت به سرش بسته تا جاي روسري رو بگيره واونم هي سر ميخوره
ناشي بودنش تو حفظ اون کاملا خنده داره ومنم دريغ نميکنم اين خنده رو
تيپ کاملا ساده اي داره واخلاقي گرم ودوستانه
درمورد حجاب وپوشش ميگهواينکه اونا هم مسلمونن ولي هيچ اجباري براشون نيست ومن هيچي نميگم چون اصلا ديدي ندارم که دفاعي هم بکنم کاش ماهم مثل اکثر کشورهاي مسلمون يا دوسال اول انقلاب مردم رو مختار ميزاشتيم براي انتخاب
کاش....
چندتا فايل ازش ميگيرم که مطمئنم پيدا کردنشون تو نت کاريست در حد شق القمر ومتعجبانه به تشکر مسلسل وار من ميخندد
از اون مسافرتها بود که سيرزمان درش گم ميشه
من بايد زودتر پياده بشم اخه از اين يکي اتوبان بايد برم خونه وازش خداحافظي ميکنم
کارتشو ميده ومشتاقانه دعوتم ميکنه براي ديدن کشور زيباشون
دستش رو دراز ميکنه تا رسميت ببخشه خداحافظيمونو ومن زير نگاههاي سنگين ومتعصبانه پيران اتوبوس وبالاخص شاگرد شوفر که ازاول تا اخرراه چپ چپ نگاهم ميکرد دستش را ميفشارم
فارغ از هرنگاهي وفقط با حس انسان بودن
که کاش هميشه کارهايمان رنگ وبوي انسانيت داشت
تغيير چهره اش نشان ميدهد مثل اغلب دوستانم از فشاردادن دستش ناراحت است(اي خدا پدر اين کارگري رو بسوزونه) ومن بلافاصله دستش را با يک عذرخواهي مختصر رها ميکنم واز اتوبوس پياده ميشوم
ولي
دنيايي از سوال جلو چشمانم رژه ميرود
چرا؟؟؟
موفق باشيد