بد نیست پیش از خواندن این نوشتهی، نگاهی به این مقاله که در سایتی با عنوان «زبان فارسی» منتشر شده بیندازید که خالی از هرگونه ارزش علمیست.
نویسندهی یاداشت (دکتر عرفان قانعیفرد) در تعریف خود از لهجه مینویسد: «تلفظ واژههای یک زبان به شیوه گویش یا زبان معین (مانند فارسی را با لهجه انگلیسی حرف میزد) شیوه تلفظ، آهنگ سخن گفتن و ویژگی گفتاری یک ناحیه معین (مانند لهجه یزدی)
شیوه سخن گفتن مربوط به یک گروه شغلی یا اجتماعی، لحن (مانند؛ لهجهاش مثل جاهلها بود).» و بعد زبان گیلکی را لهجهای از «زبان فارسی» میداند!
آیا گیلکی آنگونه که نویسندهی یادداشت ادعا میکند «تلفظ واژههای زبان فارسی به شیوهای متفاوت» است؟
به این جملهی گیلکی دقت کنید:
«یهته خؤجیر لاکؤ بدئم»
این جمله به فارسی میشود: «دختری زیبا را دیدم»
نمیدانم آیا «لاکو» در مقابل «دختر»، «خوجیر» در مقابل «زیبا»، «یهته» در مقابل یای نکره، همگی شیوهی متفاوتی از ادای واژگان هستند؟
آیا واژگانی چون «لاکو» (فارسی: دختر)، «کاول» (فارسی: نوعی بیلچه شخمزنی)، «پیتار» (فارسی:مورچه)، «تاسیان» (فارسی:معادل فارسی ندارد. چیزیست شبیه نوستالژیا)، «ورگ» (فارسی:گرگ)، «گت» (فارسی:بزرگ)، «کؤر» (فارسی:دختر)، «کرک» (فارسی:مرغ) و هزاران هزار واژهی دیگر که در دایرهی واژگانی فارسی معیار و حتا فارسی مناطقی غیر از تهران وجود ندارد، همگی طرز متفاوتی از تلفظ معادلهایشان در فارسی هستند؟
و آیا این ویژگی گرامری تقدم صفت بر موصوف و مضاف الیه بر مضاف (همچون زبان انگلیسی) که اصلا در فارسی وجود ندارد هم نوع خاصی از تلفظ است؟
(پاسخ معروف مدافعان این نظریه، ارجاع پرسندگان به زبان اوستایی و پهلویست. در حالی که وقتی میگوییم زبان فارسی، باید به زبان امروز نگاه کنیم. وگرنه، مشخص است که فارسی هم در کنار کردی و گیلکی و تالشی و… شاخهای از شاخههای درختی کهنتر بوده و از روی اتفاق بقیه بیشتر از فارسی دستنخورده ماندهاند و تنها دلایل تاریخی و سیاسی موجب شده که فارسی زبان رسمی ملت ایران شود. و همین نشانهی غیرعلمی بودن این یادداشت از نظر زبانشناسیست. چرا که نویسندهی محترم در تحلیلی تاریخی و عمودی به تعریفی از زبان فارسی میرسد که دربرگیرندهی هخامنشیان تا امروز است. در حالی که تعریف زبانها باید افقی و در تحلیلی جامعهشناختی باشد. وگرنه مشخص است که همهی زبانهای هند و اروپایی در آغاز یک گونهی زبانی بودند (بر اساس تئوری اشائهی هرمی) و اگر اینگونه تحلیل کنیم باید یک زبان با نام «زبان هند و اروپایی» داشته باشیم که دربرگیرندهی فارسی و گیلکی و انگلیسی و آلمانی و… باشد!)
میبینیم که سه اصل تعریف ارائه شده در یادداشت، دربارهی زبان گیلکی بیاعتبار است. ما گیلکها زمانی «لهجه»ی گیلکی داریم که به تهران میآییم و یا در همین شهر خودمان زور میزنیم که فارسی حرف بزنیم و آن وقت «زبان فارسی» را با «لهجهی گیلکی» حرف میزنیم. کما اینکه اگر یک تهرانی یا اصفهانی یا شیرازی بخواهد گیلکی حرف بزند «زبان گیلکی» را با «لهجهی فارسی» حرف خواهد زد.
دلیل دوم من بر غیرعلمی بودن این یادداشت این است که نویسندهی محترم که گویا مدرک دکترا هم دارند (در چه رشتهای؟ زبانشناسی؟) چندین بار در پیش و پس ادعاهای خود از عبارات «زبانشناسی» و «جامعهشناسی» استفاده کردهاند، اما دریغ از یک تعریف زبانشناختی یا جامعهشناختی.
در زبانشناسی مدرن، به ویژه پس از انقلابی که نوام چامسکی به وجود آورد، دیگر مفاهیمی همچون زبان و گویش و لهجه معنایی ندارد. اینها واژگانی هستند که بیشتر به کار قدرتهای سیاسی و ملتهای در حال ملتسازی میخورند. در زبانشناسی روز، از «گونههای زبانی» نام برده میشود.
به این اعتبار، چون قدرت سیاسی «گونهی زبانی فارسی معیار» را رسمی اعلام میکند، باقی گونهها برچسب «محلی» «گویش» و «لهجه» میخورند.
به حاشیهی جنوبی دریای کاسپین نگاه کنیم:
زبان مردم کاسپی، از گرگان تا تالش طیفی پیوسته است که البته اول و آخر این طیف تفاوتهای برجستهای با هم دارد. اما اگر به بخشهای هممرز نگاه کنیم، این تفاوتها اندک است.
به همین دلیل به قول دکتر نادر جهانگیری (دکتر در زبانشناسی و استاد دانشگاه فردوسی مشهد)، اگر گفتند «لهجه» یا «گویش»، باید پرسید «نسبت به کدام گونهی زبانی»؟ (رجوع شود به گفتوگوی مفصل اینجانب و نیما فرید مجتهدی با دکتر نادر جهانگیری در ضمیمهی شمارهی ۹۹ ماهنامهی گیلهوا؛ ویژهی ادبیات داستانی گیلکی، بهار ۱۳۸۷)
بله! گونهی زبانی غرب مازندران نسبت به گونهی زبانی شرق گیلان لهجه است و گونهی زبانی شرق گیلان هم نسبت به گونهی زبانی غرب گیلان لهجه است. ولی گونهی زبانی شرق گیلان نسبت به گونهی زبانی مردم تهران زبان است!
با توجه به همین اختلال در تعاریف است که دیگر از عبارتهای «گویش» و «لهجه» و «زبان» نمیتوان در جایگاهی علمی استفاده کرد.
جالب است بدانیم که زبانهای دانمارکی و نروژی و سوئدی تنها در چندصد واژه با هم تفاوت دارند. (مقایسه کنید با چندین هزار واژهی متفاوت گیلکی با فارسی) اما چون سه دولت-ملت دانمارک و نروژ و سوئد داریم، پس سه زبان داریم. در حالی که در ایران، با آنکه تفاوت میان زبانهای کردی و گیلکی و بلوچی و فارسی و ترکی و لری و… بسیار زیاد است، به دلیل داشتن یک دولت-ملت، تا همین چند دهه پیش تنها یک زبان داشتیم و حتا زبان ترکی هم به زور به عنوان زبانی جدا پذیرفته شد. این مقاومت هنوز هم ادامه دارد و تداوم آن را در یادداشت جناب دکتر قانعیفرد میبینیم که هنوز زبانهای گیلکی و تالشی را «لهجههایی از زبان فارسی» میدانند! جالبتر آنکه شباهت دو گونهی زبانی گیلکی و کردی به هم خیلی بیشتر است تا گیلکی و کردی به فارسی!
به همین اعتبار است که میخواهم ادعا کنم که در دنیای امروز، «زبان بودن» یا «زبان نبودن» هر گونهی زبانی بستگی مستقیم دارد به اینکه قدرت سیاسی در دست صاحبان کدام گونهی زبانی باشد و اینگونه دستهبندیها در بستر زبانشناسی جایگاهی ندارند.
اینگونه تقسیمبندیها بیشتر از دغدغهای زیبا ریشه میگیرد که عزیزانی نگران از دست رفتن یکپارچگی فرهنگی و سیاسی ملت ایران هستند و نمیدانند که این یکپارچگی ریشههای بسی محکمتر دارد که با به رسمیت شناختن هویتهای قومی و زبانی خدشهدار شود و از روی اتفاق، خدشههای وارد شده همگی معاصر و مربوط به پس از تئوریهای رضاخانی و حزب تجدد بودند که ایران را برابر با دین باستانی زرتشت، نژاد آریا، زبان پارسی و … برنهاند. در حالی که ملیت در مفهوم مدرن خویش، امریست وابسته به حقوق شهروندی.