مهندکس
عضو جدید
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
سعدی
یک دو روزی می گذارد یار من ، تنها مرا
وه ! که هجران می کشد امروز یا فردا مرا..
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
سعدی
آنكه بر سينه خود سنگ وفا ميزد كو؟یک دو روزی می گذارد یار من ، تنها مرا
وه ! که هجران می کشد امروز یا فردا مرا..
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازددرک این فاصله ها ، دشوار است
آن زمانی که سخن ، از یار است
تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازد
چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد
هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد
که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد
نه اختيار منست اين معاملت ليكندلم گرفته ای دوست هوای گریه با من // گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
نه اختيار منست اين معاملت ليكن
رضاي دوست مقدم بر اختيار منست
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارمتو در اوج بودي، به معنا و صورت // من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
همه عمر برندارم سر از این خمار مستیما را به رندي افسانه کردند // پيران جاهل شيخان گمراه
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یارب به کمند عشق پا بستم کنیک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدمنیست در شهر نگاری که دل ما ببرد // بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایممن به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تورا دیدم و بیمار شدم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم
هم راز عشق و هم نفس جام و باده ایم
سلامما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
سلام
من ترک عشقبازی و ساغر نمی کنم
صدبار توبه کردم و دیگر نمی کنم
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبمن نه آن ترکم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
در این شب سیاهم گمگشته را مقصودترسم درغم ما اشک پرده در شود
این راز سربه مهر به عالم سمر شود
در این شب سیاهم گمگشته را مقصود
از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت
همه عمر برندارم سر از این خمار مستیتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یار هر چند که رعنا و سهی*قد باشد
گر به عاشق نکویی بکند بد باشد
مقصد اهل نظر خاک در توست، بلی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
می شدم در فنا چو مه بیپا // اینت بیپای پادوان که منمیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |