شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی سوخته
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
کارت عالی بود
منم این داستان رو 5 سال پیش وقتی امتحان جبر داشتم خوندم
دوسال پیشم هم دو باره با کلی ذوق خوندم
و حالا هم برای سومین بار دارم می خونم
واقعا داستانش خیلی گیرا و جا لبه
مثل همیشه ملیسا جان کارت عالی بود گلم
ياس کبود به بار مینشاند
بر رنج خاطراتام
آميختهای ازعشق و آرزو را ...
بارها اين قمری غمگين
که زندانی حنجرههای نياموختنیام بود
از سکوت من
تا تو
که دورترين تولد من بودی
تاترانهی رها شدن
پريده بود