نتایح جستجو

  1. @ RESPINA @

    شعر نو

    از هجوم نغمه اي بشكافت گور مغز من امشب: مرده اي را جان به رگ ها ريخت، پا شد از جا در ميان سايه و روشن، بانگ زد بر من: مرا پنداشتي مرده و به خاك روزهاي رفته بسپرده ؟ ليك پندار تو بيهوده است: پيكر من مرگ را از خويش مي راند . سرگذشت من به زهر لحظه هاي تلخ آلوده است . من به هر فرصت كه يابم بر تو مي...
  2. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    روشني است آتش درون شب و ز پس دودش طرحي از ويرانه هاي دور. گر به گوش آيد صدايي خشك: استخوان مرده مي لغزد درون گور. *** دير گاهي ماند اجاقم سرد و چراغم بي نصيب از نور. *** خواب دربان را به راهي برد. بي صدا آمد كسي از در، در سياهي آتشي افروخت. بي خبر اما كه نگاهي در تماشا سوخت. *** گر چه مي دانم كه...
  3. @ RESPINA @

    كوي دوست

    هست شب، يك شب دم كرده و خاك رنگ رخ باخته است . باد - نو باوه ي ابر - از بر كوه سوي من تاخته است . *** هست شب، همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا هم ازين روست نمي بيند اگر گمشده يي راهش را . با تنش گرم،بيابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ - به دل سوخته من ماند . به تنم خسته، كه مي سوزد از هيبت...
  4. @ RESPINA @

    ترانه ها و تصنیف ها...

    خونه خونه این خونه ی ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه ی تاریک چه روزایی رو به یادم میاره اون روزا یادم نمیره دیوار خونه پر از پنجره بود تا افق همسایه ی ما دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود خونه ، خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود...
  5. @ RESPINA @

    ترانه ها و تصنیف ها...

    جنگل پشت سر ، پشت سر پشت سر جهنمه روبرو ، روبرو قتلگاه آدمه روح جنگل سیاه با دست شاخه هاش داره روحمو از من میگیره تا یه لحظه می مونم جغدا تو گوش هم می گن پلنگ زخمی می میره راه رفتن دیگه نیست حجله ی پوسیدن من جنگل پیره قلب ماه سر به زیر به دار شاخه ها اسیر غروبشو من می بینم ترس...
  6. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است.
  7. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم. دست هايم از ياد مشعل ها تهي شده بود. همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود. مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد. لحظه ام از طنين ريزش پيوندها پر بود. تنها مي رفتم، ريزش پيوندها پر بود. تنها مي رفتم، مي شنوي؟ تنها. من از شادابي باغ زمرد كودكي براه افتاده بودم. آيينه ها...
  8. @ RESPINA @

    شعر نو

    باغ باران خورده مي نوشيد نور لرزشي در سبزه هاي تر دويد : او به باغ آمد ، درونش تابناك ، سايه اش در زير و بم ها ناپديد *** شاخه خم مي شد به راهش مست بار . او فراتر از جهان برگ و بر . باغ ، سرشار از تراوش هاي سبز . او ، درونش سبزتر ، سرشارتر. *** در سر راهش درختي جان گرفت . ميوه اش همزاد همرنگ...
  9. @ RESPINA @

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    روشني است آتش درون شب و ز پس دودش طرحي از ويرانه هاي دور. گر به گوش آيد صدايي خشك: استخوان مرده مي لغزد درون گور. *** دير گاهي ماند اجاقم سرد و چراغم بي نصيب از نور. *** خواب دربان را به راهي برد. بي صدا آمد كسي از در، در سياهي آتشي افروخت. بي خبر اما كه نگاهي در تماشا سوخت. *** گر چه مي دانم كه...
  10. @ RESPINA @

    **مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

    تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا زمين نهاده بود.
  11. @ RESPINA @

    **مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

    دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم. از كجا آمده بود؟ به كجا مي رفت؟ تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.
  12. @ RESPINA @

    **مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

    در هواي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف تشنه زمزمه ام . مانده تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بردارد . پس چه بايد بكنم من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال تشنه زمزمه ام ؟
  13. @ RESPINA @

    **مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

    زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوك از افق درك حيات .
  14. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    مانده تا برف زمين آب شود. مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر . ناتمام است درخت . زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوك از افق درك حيات . *** مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد . در هواي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد و نه آواز پري مي رسد...
  15. @ RESPINA @

    شعر نو

    در نهفته ترين باغ ها، دستم ميوه چيد. و اينك، شاخه نزديك! از سر انگشتم پروا مكن. بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست، عطش آشنايي است. درخشش ميوه! درخشان تر. وسوسه چيدن در فراموشي دستم پوسيد. دور ترين آب ريزش خود را به راهم فشاند. پنهان ترين سنگ سايه اش را به پايم ريخت. و من، شاخه نزديك! از آب گذشتم،...
  16. @ RESPINA @

    كوي دوست

    شب را نوشيده ام و بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم. مرا تنها گذار اي چشم تبدار سرگردان! مرا با رنج بودم تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پرپر كنم. مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بر دارم و به دامن بي تار و پود رؤياها بياويزم. *** سپيدي هاي فريب روي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند. طلسم شكسته خوابم را...
  17. @ RESPINA @

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    فرسود پاي خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذيرد آخر كه : زندگي رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود. *** دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود، پايان شام شكوه ام صبح عتاب بود. *** چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست: اين خانه را تمامي روي آب بود. *** پايم خليده خار بيابان. جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه...
  18. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    در دور دست قويي پريده بي گاه از خواب شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد . لب هاي جويبار لبريز موج زمزمه در بستر سپيد . در هم دويده سايه و روشن . لغزان ميان خرمن دوده شبتاب مي فروزد در آذر سپيد . همپاي رقص نازك ني زار مرداب مي گشايد چشم تر سپيد . خطي ز نور روي سياهي است : گويي بر آبنوس درخشد...
  19. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    اي ميان سخن هاي سبز نجومي! برگ انجير ظلمت عفت سنگ را مي رساند. سينه آب در حسرت عكس يك باغ مي سوزد. سيب روزانه در دهان طعم يك وهم دارد. اي هراس قديم! در خطاب تو انگشت من از هوش رفتند. دست هايم نهايت ندارند: امشب از شاخه هاي اساطيري ميوه مي چينند. امشب هر درختي به اندازه ترس من برگ دارد. جرات حرف...
  20. @ RESPINA @

    ترانه ها و تصنیف ها...

    بوی گندم مال من****هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من****هرچی میکارم مال تو اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام****تویی اون مسافر شیشه ای شهر فرنگ پوستم از جنس شبه،پوست تو از مخمل سرخ****رختم از تاول تن پوش،تواز پوست پلنگ بوی گندم مال من****هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من****هرچی میکارم...
بالا