زهــره مـزن به من دگر ، ای دل شـب خراب من
نـالــه بـزن بـسـان مـا ، ده خـبــر از شـراب من
قلعــه نشـیـن عشــق ما ، روشنـی دو چشــم ما
کـی خبـری به مـا دهـد ، یـا نظری به خواب من
شانه زنم به زلـف خود ، وعده به ما و خلف خود
یـا بـرسان به خلــد خـود ، یا ببـر این سراب من
بـی تـو شـکسـتـه...