نتایح جستجو

  1. غزل *

    عكسهايي از شيك ترين رستوران ها و كافي شاپ ها

    عكسهايي از شيك ترين رستوران ها و كافي شاپ ها عكسهايي ديدني از شيك ترين و زيباترين رستوران ها و كافي شاپ هاي دنيا
  2. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 47 پیشانیم چهار تا بخیه خورد و به خانه برگشتیم. لباسم را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم. اردشیر آمد و گفت: پاشو غذا رو آماده کن گرسنمه. - به من چه؟ من الان درد دارم. - خیلی پررو شدی. درستت میکنم. حیف که الان جون زدنتو ندارم. - من هم دیگه جون با تو زندگی کردنو ندارم. - همیشه از این ورورها...
  3. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 46 تازه فهمیدم منزل جدید او کجاست. در ماههای آخری که هنوز همسرش بودم، زمینی در نیاوران نظرش را جلب کرده بود. بالاخره هم آن را خرید. از اینکه به این سرعت آنجا را ساخته بود تعجب کردم. از زن تشکر کردم و خداحافظی کردم. در ماشین که نشستم، اردشیر پرسید: زنیکه کی بود؟ همسر جدیدش خیلی بهش میاد...
  4. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 45 - وقتی من ناآرومم، تو هم باید همینطور باشی. - چه خودخواه! - خوابم نمیبره. - من چی کار کنم؟ - سرمو گرم کن. - مثلاً غر بزنم خوبه؟ - الهی فدات شم. آخه من نمیتونم با تو قهر باشم. - تو دیگه منو از خودت متنفر کردی، اردشیر. بذار رُک بگم. - من آدم حسودیم. خودم میدونم. گاهی هم غیر قابل...
  5. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 44 به هر ترفندی دست زدم، گریه کردم، قهر کردم، التماس کردم، آخر دعوا کردم و کتک جانانه*ای نوش جان کرد، اما پیروز نشدم. فردایش با یک سرویس جدید طلا برای آشتی آمد. فکر میکرد طلا و جواهر میتواند نیازهای روحی مرا پاسخ بدهد. من دختر احمقی نبودم که مثل حیوان کتک بخورم و با یک سرویس همه چیز یادم...
  6. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 43 - من کاری به تو ندارم. هر چی هم که میخوای برات فراهم کردم. غیر از اینه؟ - من هیچی نمیخوام. فقط آرامش میخوام، احترام میخوام، بچه مو میخوام، البته به شرط امنیتش. نه میذاری آرایش کنم، نه میذاری با کسی تلفنی صحبت کنم، نه میذاری به بچم محبت کنم، نه میذاری از خونه بیرون برم. اینها تازه...
  7. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 42 گفتم: مینا هستم. باز کنین لطفاً. بیچاره انگار جا خورد، چون هیچ صدایی از او در نیامد. فقط در باز شد. یک طبقه بالا رفتم. افسانه و علی*محمد جلوی در منتظر بودند. سلام و احوالپرسی کردیم و تو رفتیم. بیچاره*ها با تعجب به من و سپیده چشم دوخته بودند. افسانه او را از من گرفت و بوسید. بعد علی*محمد...
  8. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 41 نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم و به حال آینده*ای که در انتظارمان بود اشک میریختم. هنوز یه هفته از شروع زندگیم با اردشیر نگذشته بود که چنین پذیرایی ازم کرده بود. در دلم عادل را میخواستم و ستایشش میکردم. او چطور یک هفته قهر مرا پاسخ گفت و اردشیر چطور! بیچاره هرروز معصومانه به خانهٔ...
  9. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 40 - میل ندارم. به زور که نمیتونم بخورم. - من هم میل ندارم. اما غذا تا تازس خوبه. بخور. به زور بخور. کمی از غذا خوردم. پرسید: برای سپیده چیزی درست نکردی؟ - سوپ داشتیم، بهش دادم. سیره. رو به سپیده که در روروکش بازی میکرد گفت: سپیده بیا به به بخور. اما سپیده برعکس همیشه نیامد. از او...
  10. غزل *

    دوباره ارسال کردم اومد دباره قطع شد

    دوباره ارسال کردم اومد دباره قطع شد
  11. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 39 - من چی کار کنم، افسانه؟ هان؟ فکر میکنی خودم کم میکشم؟ دو کلمه به سه کلمه میشه، اعصابش میریزه به هم. من با عادل آروم و منطقی زندگی کردم، نمیتونم بشینم کارهای اینو تماشا کنم. من هم اسیر شدم. مجبور به سکوتم. یه بچه هم که رو دستم مونده. یه کم زیادی به سپیده میرسم، حسودی میکنه. قاتی میکنه...
  12. غزل *

    باشه از این به بعد ولی از سمت راست میتونی هر انازه که دلت میخواد تغییر بدی لازم ازت ممنونم

    باشه از این به بعد ولی از سمت راست میتونی هر انازه که دلت میخواد تغییر بدی لازم ازت ممنونم
  13. غزل *

    خب الا من دوباره 37و38 دوباره بزنم چیکار کنم

    خب الا من دوباره 37و38 دوباره بزنم چیکار کنم
  14. غزل *

    سلام خانمی میتونم منم یه زحمت بدم ببینی تا چند هست من تا بخش 38 گذاشتم ولی تا 36 نشون میده بعد...

    سلام خانمی میتونم منم یه زحمت بدم ببینی تا چند هست من تا بخش 38 گذاشتم ولی تا 36 نشون میده بعد چطوری میشه تشکر گذاشت و ازت خیلی خیلی تشکر میکنم بابت کمکت
  15. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 38 اردشیر به او چشم غره رفت و من با تعجب و گلایه به اردشیر نگاه کردم. به دوستش گفت: والله تا لحظهٔ عقد یه بوسه را از ما دریغ کرده. چی میگی، فرزاد؟ امیدوارم زن خجالتی و مقرراتی گیرت بیفته تا بفهمی من چی کشیدم. خلاصه همه رفتند و من ماندم و اردشیر از خدا بیخبر عاشق و تشنهٔ جسم من. اصلاً رحم و...
  16. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 37 - مگه الان مادرمو نمیبینم چی شده؟ آدم عادت میکنه. بعد هم بابام باید سعادت منو بخواد، نه به به و چه چه مردمو. یه سال بگذره، براش یه نوهٔ مامانی بیاریم، خودش میاد آشتی میکنه. منِ تورو میخوام، مینا. قیمتش برام مهم نیست. هر چی باشه میپردازم. - ممنونم. ایشالله بتونیم زیر یه سقف خوش زندگی...
  17. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 36 پشت فرمان نشست و با عصبانیت پایش را روی گاز گذاشت و رفت. وقتی* به وسط حیاط رسیدم، مادربزرگ از سنگرش بیرون آمد و گفت: رفت بدبخت؟ - آره، رفت. - اگه میدونستم نوه*ام انقدر ستمگره، از خدا بچه نمیخواستم. یا اصلاً طول عمر نمیخواستم. حرف مادربزرگ مثل خنجر به قلبم فرو رفت. شاید دلم از جای دیگر...
  18. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 35 - به خدا دوستت دارم. به خدا عاشقتم. به خدا روز و شبم شدی تو. یه بار بهم اعتماد کن. بعداً هم میتونی* بری پیش عادل. اما اگه الان آشتی کنی، دیگه تمومه*ها. - گریه نکن. دوباره داره خون میاد. چرا اینطور میکنی* تو؟ اعصابم رو خورد کردی اردشیر؟ - چی* کار کنم؟ یه غلطی کردم. نمیدونم باید چطور...
  19. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 34 خلاصه سپیده چند روزی در بیمارستان بود، تا اینکه بهتر شد. در آن چند روز منِ خانهٔ مادربزرگ بودم. نمیگذاشت بروم. می*ترسید بلایی سرم بیاید. زمان امتحانات هم فرا رسیده بود و منِ نخانده سر جلسه میرفتم و خراب می*کردم و برمیگشتم. آنقدر فکر و خیال در سرم بود که چیزی به مغزم فرو نمیرفت. با مادرم...
بالا