نتایح جستجو

  1. غزل *

    نوشته هاي يك كودك نفهم

    ممنون سپیده جون خیلی باحال بود
  2. غزل *

    آجی گلم کجایی چرا پیش ما نمیایی [IMG][IMG]

    آجی گلم کجایی چرا پیش ما نمیایی [IMG][IMG]
  3. غزل *

    کیک طلاق

  4. غزل *

    خواستین بچه داشته باشین حتما اینو ببینید

    خیلی با مزه بود
  5. غزل *

    سلام مهشید خانم کجایی بیا بقیه رمانت بزار :gol:

    سلام مهشید خانم کجایی بیا بقیه رمانت بزار :gol:
  6. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 71 مادر با خانم سپهری تماس گرفت و به اصرار آنها را برای شام دعوت کرد. وقتی پدر و مادر از اتاق من رفتند، تازه بالا و پایین پریدن را شروع کردم. داشتم از هیجان و خوشحالی منفجر میشودم. آرش برایم نوید زندگی آرام و بی دردسر بود. پیام تبریک تولدی دیگر. یک ماه بعد از جشن با شکوه و به یادماندنی...
  7. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 70 مادر دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: بیا اینجا ببینم. روی تخت نشستم. پدر که روی پاتختی نشسته بود گفت: مینا جون، حالا به خودت فشار نیار، فدات شم. بعدا صحبت میکنیم. - نه، حالم خوبه. بذار ببینم چی نظر سپیده رو عوض کرده، عادل. - خوب من از آرش خوشم اومده بود. مخصوصاً از حرف زدنش. اما همیشه تو...
  8. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 69 - خب، اعظم خانم، پاشیم رفع زحمت کنیم. ساعت نه و نیمه. پدر گفت: مگه من میذارم برین؟ شام نخوردیم هنوز. این مینا واسهٔ اینکه به ما شام نده این کارها رو کرد. همه خندیدند. پدربزرگ گفت: بچهام از هر انگشتش هزار هنر میباره. همیشه هم عاشق مهمونه. ما هم که اینجا غذا زیاد خوردیم، پسرم. به دست و...
  9. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 68 به این ترتیب آنها رفتند. نگاه نگران آرش وقت رفتن تا عمق جانم را سوزاند. خودم هم باورم نمیشد ده دقیقه ای اینطور عاشق و وابسته شده باشم. تنها راه وصال، تقدیم دلیل منطقی جواب مثبتم بود. وقتی آنها رفتند، مامان اعظم گفت: مینا، تو هم دیگه زیادی پیله میکنی. نکنه ناراحت شده باشن و دیگه پشت...
  10. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 67 - خب خانمها زیاد برای هم درددل میکنن. اما همیشه سعی میکنن در برابر هم کم نیارن. اینه که شما آقایون نگران نباشین. نمیذاریم حقتون پامال بشه و تعریفتونو میکنیم. بعدش هم که قراره شما مارو آزار ندین. ما هم که دروغگو نیستیم بریم بشینیم پشت سر شما به دروغ صفحه بذاریم. نگاه مملو از عشق و لب...
  11. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 66 در این فرصت به خودم اعتماد به نفس لازم را دادم و از خداوند خواستم که بتوانم حرفهایم را رک و راست بزنم. نمیخواستم زندگی مادر را تجربه کنم. برگشتم و مقابلش نشستم. نگاه عاشقانهاش را از من دریغ نکرد. همانطور که موقرانه نشسته بود، گفت: خب، سپیده خانم، برای خودم خیلی متأسفم که نتونستم توجه شما...
  12. غزل *

    رمان کویر تشنه

    قسمت 65 قبل از عید نوروز به منزل جدید اسباب کشی کردیم و طبق قولی که پدر به خانوادهٔ سپهری داده بود، یک شب از آنها دعوت کردیم تا بیشتر با هم آشنا شویم. منِ هیچ حال خوشی نداشتم. آرش مرد رؤیاهام نبود. همه چیزش خوب بود، اما منِ عاشق مردهای بور بودم با آرش چشم و ابرو مشکی بود. آن شب مامان نصرت و...
  13. غزل *

    رمان کویر تشنه

    - باباش به خودش چه ربطی داره؟ مگه من میخوام با باباش زندگی کنم؟ اومدیم و از ارث محرومش کرد. - سپیده، حیفه. تو نمیدونی چه بچهٔ ماهیه. به خدا لنگهٔ باباته. اتفاقاً چند روز پیشها داشتم به علی محمد میگفتم که از بس این داداش خوبه و به مردم خیر رسونده، خدا یه داماد لنگهٔ خودش بهش داد. - همچین میگین...
  14. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 64 - من به خاله مهناز گفتم شما سابیدنو دوست دارین، گفت بریم ببینیم بابات در چه حالیه. - اِاِاِ، تو گفتی بریم. عجب رویی داره دختره! - ببینین، مادربزرگ، الان هم داره میگه برو بالا ببین چه خبره. مادربزرگ خندید. خاله مهناز گفت: تو ذاتته دیگه. چه میشه کرد؟ به بالا دویدم. در اتاق مادر نیمه باز...
  15. غزل *

    رمان کویر تشنه

    - پس کجا بزنیم، قربونت؟ - کنار پنجرهٔ حیاط بیشتر دوست دارم. - شیشه خطرناکه، مادر. یه موقع رعد و برقه، زلزله اس، میریزه روت خدا نکرده. - لذتی که میبرم خیلی بیشتر از احتماله خطرشه، مامان. عادل جون، بیزحمت جاشو عوض کن. -ای به چشم. - حالا بذار بعد از ناهار، مینا. چه ظالمی هستی تو! - ظالم نیستم، با...
  16. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 63 تا وقت عمل مادر، من و پدر دل توی دلمان نبود. اما به یاری پروردگار مهربان، عمل با موفقیت انجام شد و مادر با رسیدگیهای شبانه روزی من و پدر خیلی زود بهبود یافت و از بیمارستان مرخص شد. به خواهش پدربزرگ بنا شد دوران نقاهتش را در خانهٔ آنها بگذراند. روزی که مادر را به منزل پدریش بردیم،...
  17. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 62 - خب برین بالا ببینینش، عزیزم. چرا هوار میکشین؟ - سردخونه بالاس؟ - سردخونه پایینه. سی سی یو بالاس. - سی سی یو؟ اما اون که مرده بود. - خدا دوباره بارش گردونند. بردنش سی سی یو . - راست میگین؟ - برین عزیزم. برین خدارو شکر کنین. برین طبقهٔ دوم. با خوشحالی به سمت آسانسور دویدم. اما هنوز باور...
  18. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 61 خانم همسایه شربتی درست کرد و به من داد و گفت: انقدر خودتو نزن، سپیده جون. از حال میری ها. همین دوتا بسه که افتادن. اینو به پدرت بده، حالش جا میاد. عموها و زن عمو افسانه رسیدند و پشت سرشان آمبولانس هم رسید. پدر تقریبا بیهوش بود. مات و مبهوت به مادر زل زده بود. عمو علی مجبورش کرد که گریه...
  19. غزل *

    رمان کویر تشنه

    - مگه من نگفتم خودتو قاطی مسالهٔ من و پدرت نکن؟ مگه نگفتم پدرت حق داره هر طور دوست داره زندگی کنه و تصمیم بگیره؟ عذرخواهی کن، سپیده. وقتی دیدم مادر آنطور میلرزد، گفتم: معذرت میخوام. اما فقط به خاطر اینکه فکر نکنین مامانم به من ادب یاد نداده. فقط به خاطر اونه. خداحافظ. مادر بار دیگر از همه...
بالا