نتایح جستجو

  1. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 16 برق از چشمم جهید. قلبم روشن شد. انگار عزراییل را جواب کرده باشم، جان تازه گرفتم. - شما در حقش مادری می*کنین. اون هم گناهی نداره. باشه، من به مینا میگم. اما گمان نکنم مینا به آقا اردشیر جواب مثبت بده... من و حسین که همیشه رو ایمان و وجدان و انسانیت شما قسم...
  2. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 15 - بفرمایین. - سلام. - سلام. حال شما چطوره؟ - خوبم البته با شنیدن صدای شما. - لطف دارین. - شما چطورین؟ - زیاد سر*حال نیستم. - خدا نکنه. آخه چرا مینا خانم؟ - مهم نیست. - قرار شد همه چیزو به هم بگیم، مگه نه؟ - خب آره، آقا اردشیر، اما.... - بگین. خواهش...
  3. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 14 - مگه زده به سرت؟ ما یک ساله منتظر چنین روزی هستیم. منتظر بودن دیپلم بگیری. - من میخوام برم دانشگاه. - خوب عادل از خداشه. کمکت هم میکنه. - نمیخوام. شما حمیدو نخواستین، امروز نوبت منه. من هم عادلو نمیخوام. - می*زنیم تو سرت و میفرستیمت خونه*اش. بدبخت...
  4. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 13 -آهان متوجه شدم. یه کم حسود تشریف دارین. اما خدمت شما عرض کنم که من دختر اون مادرم. فکر کرده*این واسهٔ چی به شما جواب منفی* میدم؟ واسهٔ اینکه همین اتفاق نیفته و بعداً کسی* نتونه روم اثر بذاره. اینجا بود که به فکر فرو رفت. به فنجان قهوه*اش چشم دوخت. آنقدر...
  5. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 12 من وقتی* مشغول درس*خواندن بودم چند باری به عادل توجه کردم، اما عادل جز یکبار نگاهی* به من نکرد. خوش*قول بود و با اعتماد به نفس چنان با جدیت به کارش پرداخته بود که در دل به او آفرین گفتم. جداً مهندسی* و این همه موفقیت برازنده*اش بود. یک ساعت و نیم گذشت...
  6. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 11 -نیازی به بالش ندارم. امکانات رفاهی* خونه شما از سر ما زیاد هم هست. من در را نیمه باز گذاشتم، اما عادل آن را بست و سوار ماشینش شد. به منزل برگشتم و در حالی* که غر میزدم شروع به جمع کردن وسایلم کردم. سپس پلوور آبی* خوشرنگی پوشیدم و شلوار مشکی*ام را با...
  7. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 10 -همه چیز عادی می*شه مینا خانم. زیبایی، تحصیلات، تیپ، شیطنت. چیزی که هرگز از بین نمیره و همیشه شکل خودشو حفظ میکنه و همیشه مهمه، محبّت، اخلاق خوبه، معنویاته. شاید العان حرف منو قبول نداشته باشین، ولی* وقتی* به سن من برسین، همهٔ اینها رو میفهمین. حالا منو...
  8. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 9 -این کجاش منطقیه که چون مادرم با زن عموم نمیسازه، من هم نمیتونم بسازم؟ -و علت مخالفت پدرتون چیه؟ -شاید چون به حرف مادرمه. یا شاید هم بهترشو سراغ داره. نمیدونم. -اونها هردوشون به خوشبختی* شما فکر می*کنن. من مطمئنم اگه پسر عموتون آدم دلخواه مادر و پدرتون...
  9. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 8 صیغهٔ عقد که بینتون جاری بشه، یه دنیا احساس هم بینتون جاری میشه. -اون لحظه اگه احساس کنم عزراییل کنارمه، خیلی* خوشحال میشم به خدا. -میگم خلی، بابات میگه نه. -من حمیدو دوست دارم ، جز اون هم با کسی* ازدواج نمیکنم. -تو بیخود میکنی* دخترهٔ پررو. مگه اون روز من...
  10. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 7 رنگ از رخسار حمید پرید. نگاه حسودانه*ای به من کرد و گفت: تو هنوز دهنت بو شیر میده، مینا. نکنه گولشونو بخوریها! بهتر از اونها واسهٔ تو هست. -معلومه که هست. موضوع اینه که اونها فکر می*کنن بهتر از من دیگه نیست. -کمی* بعد یک روز دیدم مادر دوباره دارد آنها...
  11. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 6 بالاخره آن* شب به پایان رسید و مهمانهای عزیز ما رفتند، اما تا پاسی از شب صحبتشان در خانه باقی* بود. پدر چشمش عادل را گرفته بود و مراتب از او تعریف میکرد. میگفت: چقدر خوش*سیما و باوقار شده. آدم حظ می*کنه. ماشاالله دست راست باباشه. طرح ساخت و ساز میده و پول...
  12. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 5 عمو علی* نگاه دلسوزانه*ای به من کرد. سریع به افسوس تکان داد و گفت: من فقط اجازه داشتم تا این حد راهنماییت کنم. قضاوت در مورد دیگران در حد من نیست عزیزم. حالا هم چاییتو بخور و اونقدر فکر نکن. آخرش انیشتین میشی*، اونوقت به ما عموهای خنگ نمیخوری! آن* شب با...
  13. غزل *

    سلام ممنون شما خوبی

    سلام ممنون شما خوبی
  14. غزل *

    رمان کویر تشنه

    با حالتی جدی گفتم: باش، بهش میگم عمو. خودتونو ناراحت نکنین. -یه موقع حرفی* نزنی* ها! جون مادرت نگی* من چی* گفتم. -خودتون الان گفتین بگو دختر این طوری می*ترشی. -یعنی* من خودم داشتم به اون می*گفتم. -که این طور. من فکر کردم که باید برم مو به مو به خاله مهناز بگم که شما چی* گفتین. -نه خیر، تو بیجا...
  15. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 4 -خوب حالا که اومده*ی پیش یه عالمِ فیلسوفِ عارفِ دانشمندسالک....... -اِه، عمو، بس کنین دیگه، شب شد. -بچه، دارم خودمو معرفی* می*کنم. -اگه مامان معنا رو پسندید، میفهمم اینهایی که گفتین هستین. -پس خوبگوش کن. انسان عاشق یکی* مثل توئه. مگه همیشه نمیگی من عاشق...
  16. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 3 -اول بگین آقا ارسلان و زن و بچه*اش چه نسبتی با بابام داشتن. عمو علی* اخمهایش درهم رفت و گفت: نشد! تو گفتی* باید چیزی رو معنی کنم، نگفتی باید جّد وآباد شناسی* کنم. -آخه سر خاک بابام بودن. -خوب باشن مگه اشکالی* داره؟ آدمتا بهشت زهرا میره، سر خاک غریبه و دوست...
  17. غزل *

    رمان کویر تشنه

    برای اولین بار از بریدن کیک تولدم بدم آمد. به حدی عصبی شده بودم که دوستم، فریال، که در حال فیلمبرداری بود، گفت: مگه می*خوای آدم بکشی که این طور چاقو رو فرو میکنی*؟ آخر شب، موقع خداحافظی عمو را بوسیدم و گفتم: عمو جون، من باید حتماً با شما صحبت کنم. گمون نکنم عمر زیادی داشته باشم. عمو خیلی* خونسرد...
  18. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 2 یک سال و اندی دیگر گذشت و به راز مادرم پی نبردم. بعد از گرفتن دیپلمخودم را برای کنکور آماده کردم، اما آن* سال موفق نشدم. علتش فقط و فقط فکر مشغولمبود. تمرکز نداشتم و هنوز جا و شخصیت خودم را پیدا نکرده بودم. اگر بگویم سر کنکورحواسم پیش خاطرات مادرم و پدر...
  19. غزل *

    برای اطمینان بازم سر زدم تا 5 امروز بازم میزاری

    برای اطمینان بازم سر زدم تا 5 امروز بازم میزاری
  20. غزل *

    سلام صبح شما هم بخیر دیروز که خوندم تا قسمت 5 بود

    سلام صبح شما هم بخیر دیروز که خوندم تا قسمت 5 بود
بالا