آن کلاغي که پريد
از فراز سر ما
و فرو رفت در انديشهء آشفتهء ابري ولگرد
و صدايش همچون نيزهء کوتاهي . پهناي افق را پيمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه ميدانند
همه ميدانند
که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس
باغ را ديديم
و از آن شاخهء بازيگر دور از دست
سيب را...