نتایح جستجو

I'm so tired... by Toru Uemura I'm so tired... by Toru Uemura I'm so tired... I'm so tired and tired for I've shut my heart for long... No one but you...

Human Dignity by William Butler Yeats Human Dignity by William Butler Yeats Human Dignity Like the moon her kindness is, If kindness I may call What has no comprehension in't, But is the same for all As though my sorrow...

Blossom, The... by William Blake Blossom, The... by William Blake .Blossom, The.. Merry, merry...

Your love and pity doth th' impression fill by William Shakespeare Your love and pity doth th' impression fill by William Shakespeare Your love and pity doth th' impression fill Your love and pity doth th' impression fill Which vulgar scandal stamped upon my brow; For what care I who calls...

A shady friend for torrid days by Emily Dickinson A shady friend for torrid days by Emily Dickinson A shady friend for torrid days...

In the Greenest of our Valleys by Edgar Allan Poe In the Greenest of our Valleys by Edgar Allan Poe In the Greenest of our Valleys I. In the greenest of our valleys, By good angels tenanted, Once fair and stately palace -- Radiant...

Another Day by Charles Bukowski Another Day by Charles Bukowski Another Day having the low down blues and going into a restraunt to eat. you sit at a table. the waitress smiles at you. she's dumpy. her ass is too big. she radiates kindess and symphaty. live with her 3 months and a man...

Gentleman Alone by Pablo Neruda Gentleman Alone by Pablo Neruda Gentleman Alone The young maricones and the horny muchachas, The big fat widows delirious from insomnia, The young wives thirty hours' pregnant, And the hoarse tomcats that cross my garden at night, Like a collar of...

Somebody Similar by NAYYAR SHABBIR AHMAD Somebody Similar by NAYYAR SHABBIR AHMAD Somebody Similar...

Kid Jokes Kid Jokes Two brothers were always getting into trouble in their neighborhood. The people in the neighborhood started complaining to the parents about the boys. So the boys parents decided to have their priest talk to the boys. The priest asks to speak to the boys alone, requesting...

Cannibal Jokes Cannibal Jokes Cannibals capture three men. The men are told that they will be skinned and eaten and then their skin will be used to make canoes. Then they are each given a final request. The first man asks to be killed as quickly and painlessly as possible. His...

Educational Jokes Educational Jokes Joe, a college student, was taking a course in ornithology, the study of birds. The night before the biggest test of the semester, Joe spent all night studying. He had the textbook nearly memorized. He knew his class notes backward and forward. Joe was...

آن تيره مردمکها، آه آن صوفيان سادهء خلوت نشين من در جذبهء سماع دو چشمانش از هوش رفته بودند ديدم که بر سراسر من موج مي زند چون هرم سرخگونهء آتش چون انعکاس آب چون ابري از تشنج بارانها چون آسماني از نفس فصلهاي گرم تا بي نهايت تا آنسوي حيات گسترده بود او ديدم در وزيدن...

تنهاتر از يک برگ با بار شاديهاي مهجورم در آبهاي سبز تابستان آرام مي رانم تا سرزمين مرگ تا ساحل غمهاي پائيزي در سايه اي خود را رها کردم در سايهء بي اعتبار عشق در سايهء فرّار خوشبختي در سايهء نا پايداريها شبها که مي چرخد نسيمي گيج در آسمان کوته دلتنگ شبها که مي پيچد مهي...

همه شب با دلم کسي مي گويد «سخت آشفته اي زديدارش صبحدم با ستارگان سپيد مي رود، مي رود، نگهدارش» من به بوي تو رفته از دنيا بي خبر از فريب فرداها روي مژگان نازکم مي ريخت چشمهاي تو چون غبار طلا تنم از حس دستهاي تو داغ گيسويم در تنفس تو رها مي شکفتم ز عشق و مي گفتم «هر که...

در تمام طول تاريکي سيريرکها فرياد زدند : " ماه ، اي ماه بزرگ ..." در تمام طول تاريکي شاخه ها با آن دستان دراز که از آنها آهي شهوتناک سوي بالا ميرفت و نسيم تسليم به فرامين خداياني نشناخته و مرموز و هزاران نفس پنهان ، در زندگي مخفي خاک و در آن دايرهء سيار نوراني ، شبتاب...

آن روزها رفتند آن روزهاي خوب آن روزهاي سالم سرشار آن آسمان هاي پر از پولک آن شاخساران پر از گيلاس آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها - به يکديگر آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها آن روزها رفتند آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من آوازهايم ،...

در هواي گرفته ي پاييز وقت بدرود شب، طلوع سحر پيله اش را شكافت پروانه آمد از دخمه ي سياه به در بالها را به شوق بر هم زد از نشاط تنفس آزاد با نگاهي حرصي و آشفته همره آرزو به راه افتاد نقش رخسار بامداد هنوز بود پر سايه از سياهي سرد داشت نقاش خسته از پستو كاسه ي رنگ زرد مي آورد رد شد از...

تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید تبارک الله از این ره که نیست پایانش

وقتي كه روز آمده ، ‌اما نرفته شب صياد پير ، ‌گنج كهنسال آزمون با پشتواره اي و تفنگي و دشنه اي ناشسته رو ، ‌ ز خانه گذارد قدم برون جنگل هنوز در پشه بند سحرگهان خوابيده است ، و خفته بسي راز ها در او اما سحر ستاي و سحرخيز مرغكان افكنده اند و لوله ز آوزها دراو تا وحش و طير مردم اين شهر سبزپوش...