نتایح جستجو

  1. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    در چشم روز خسته خزيدست رؤياي گنگ و تيرهء خوابي اکنون دوباره بايد از اين راه تنها به سوي خانه شتابي تا سايه سياه تو ، اينسان پيوسته در کنار تو باشد هرگز گمان مبر که در آنجا چشمي به انتظار تو باشد بنشسته خانهء تو چو گوري د ر ابري...
  2. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
  3. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    از من رميده ئي و من ساده دل هنوز بي مهري و جفاي تو باور نمي كنم دل را چنان به مهر تو بستم كه بعد از اين ديگر هواي دلبر ديگر نمي كنم رفتي و با تو رفت مرا شادي و اميد ديگر چگونه عشق ترا آرزو كنم ديگر چگونه مستي يك بوسه ترا در اين سكوت تلخ و سيه جستجو كنم يادآر آن زن، آن...
  4. *زهره*

    فراق یار

    باز در چهره خاموش خيال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستي سوزت باز من ماندم و يك مشت هوس باز من ماندم و يك مشت اميد ياد آن پرتو سوزنده عشق كه ز چشمت به دل من تابيد باز در خلوت من دست خيال صورت شاد ترا نقش نمود بر لبانت هوس مستي ريخت در...
  5. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من شکسته‌ی بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
  6. *زهره*

    fiction and short story

    The Lottery BY Shirley Jackson The Lottery BY Shirley Jackson The people had done it so many times that they only half listened to the directions: most of them were quiet. wetting their lips. not looking around. Then Mr. Summers raised one hand high and said, "Adams." A man disengaged himself...
  7. *زهره*

    fiction and short story

    The Lottery BY Shirley Jackson The Lottery BY Shirley Jackson The morning of June 27th was clear and sunny, with the fresh warmth of a full-summer day; the flowers were blossoming profusely and the grass was richly green. The people of the village began to gather in the square, between the...
  8. *زهره*

    فراق یار

    آرزوئي است مرا در دل كه روان سوزد و جان كاهد هر دم آن مرد هوسران را با غم و اشك و فغان خواهد بخدا در دل و جانم نيست هيچ جز حسرت ديدارش سوختم از غم و كي باشد غم من مايه آزارش شب در اعماق سياهي ها مه چو در هاله راز آيد نگران ديده به ره دارم شايد آن گمشده باز آيد...
  9. *زهره*

    میام الان

    میام الان
  10. *زهره*

    شعر انگلیسی

    O, that you were your self! But, love, you are by William Shakespeare O, that you were your self! But, love, you are by William Shakespeare O, that you were your self! But, love, you are O, that you were your self! But, love, you are No longer yours than you yourself here live. Against...
  11. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اینا شعرایی هستن که همیشه با من بودن:gol::heart:
  12. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    سر كوه بلند آمد سحر باد ز توفاني كه مي آمد خبرداد درخت سبزه لرزيدند و لاله به خاك افتاد و مرغ از چهچهه افتاد سر كوه بلند ابر است و باران زمين غرق گل و سبزه ي بهاران گل و سبزه ي بهاران خاك و خشت است براي آن كه دور افتد ز ياران سر كوه بلند آهوي خسته شكسته دست و پا ، غمگين نشسته شكست دست و...
  13. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    دور از گزند و تيررس رعد و برق و باد وز معبر غوافل ايام رهگذر با ميوده ي هميشگيش، ‌سبزي مدام ناژوي سالخورد فرو هشته بال و پر او در جوار خويش ديده ست بارها بس مرغهاي مختلف الوان نشسته اند بر بيدهاي وحشي و اهلي چنارها پر جست و خيز و بيهوده گو طوطي بهار انديشناك قمري تابستان اندوهگين قناري...
  14. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    مکن بچشم حقارت نگاه در من مست که آب روی شریعت بدین قدر نرود
  15. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    يادمان نمانده كز چه روزگار از كدام روز هفته ، در كدام فصل ساعت بزرگ مانده بود يادگار ليك همچو داستان دوش و دي مانده يادمان كه ساعت بزرگ در ميان باغ شهر پر غرور بر سر ستوني آهنين نهاده بود در تمام روز و شب تيك و تاك او به گوش مي رسيد صفحه ي مسدسش رو به چارسو گشاده بود با شكفته چهره اي...
  16. *زهره*

    كوي دوست

    ديگر اكنون ديري و دوري ست كاين پريشان مرد اين پريشان پريشانگرد در پس زانوي حيرت مانده ، خاموش است سخت بيزار از دل و دست و زبان بودن جمله تن، چون در دريا، چشم پاي تا سر، چون صدف، گوش است ليك در ژرفاي خاموشي ناگهان بي ختيار از خويش مي پرسد كآن چه حالي بود ؟ آنچه مي ديديم و مي ديدند بود...
  17. *زهره*

    شعر نو

    خفتگان نقش قالي، دوش با من خلوتي كردند رنگشان پرواز كرده با گذشت ساليان دور و نگاه اين يكيشان از نگاه آن دگر مهجور با من و دردي كهن،‌ تجديد عهد صحبتي كردند من به رنگ رفته شان، وز تار و پود مرده شان بيمار و نقوش در هم و افسرده شان، غمبار خيره ماندم سخت و لختي حيرتي كردم ديدم ايشان هم ز حال...
  18. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
  19. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاري که مي رسد از راه؟ ِيا نيازي که رنگ مي گيرد در تن شاخه هاي خشک و سياه دل گمراه من چه خواهد کرد؟ با نسيمي که مي تراود از آن بوي عشق کبوتر وحشي نفس عطرهاي سرگردان لب من از ترانه مي سوزد سينه ام عاشقانه مي سوزد...
بالا