گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درستست که من توبه شکستم
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم
ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود
از بند تو برخاستم و خوش بنشستم
از روی نگارین تو بیزارم اگر من
تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم
زین پیش...
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال...
چون ميهمانان به سفره ي پر ناز و نعمتي
خواندي مرا به بستر وصل خود اي پري
هر جا دلم بخواهد من دست مي برم
ديگر مگو : ببين به کجا دست مي بري
با ميهمان مگوي : بنوش اين ، منوش آن
اي ميزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بيفتم کنار...
با نوازشهاي لحن مرغکي بيدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوي خواب
چون گشودم چشم ، ديدم از ميان ابرها
برف زرين بارد از گيسوي گلگون ، آفتاب
جوي خندان بود و من در اشک شوقش گرم گرم
گرد شب را شستم از رخسار و جانم تازه شد
شانه در...
هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز
آن شب که عالم عالم لطف و صفا بود
من بودم و توران و هستي لذتي داشت
وز شوق چشمک مي زد و رويش به ما بود
ماه از خلال ابرهاي پاره پاره
چون آخرين شبهاي شهريور صفا داشت
آن شب که بود از اولين شبهاي مرداد
بوديم ما بر تپه اي...
سهراب سپهری
سهراب سپهری
از مرز خواي مي گذشتم
سايه تاريك يك نيلوفر
روي همه اين ويرانه فرو افتاده بود
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟
در پس درهاي شيشه اي روياها
در مرداب بي ته آيينهها
هر جا كه من گوشه اي از خودم را...
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا...
در شب شرارتي است كه من گريه مي كنم
و صبح بر صداقت من رشك مي برد
با خوابهاي خاطره خوش بودم
هر چند خواب خاطره ام تلخ
ديگر تو را به خواب نمي بينم
حتي خيال من
رخساره تو را
از ياد برده است
ديروز طفل خواهرم از روي ميز من
تصوير...