فریدون مشیری
فریدون مشیری
چرا از مرگ مي ترسيد
چرزا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
مپنداريد بوم نا اميدي باز
به بام خاطر من مي کند پرواز
مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است...
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي مي کند پرواز
رود آنجا که مي يافتند کولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها که...
ماهي وجفتش از ابراهيم گلستان
ماهي وجفتش از ابراهيم گلستان
مرد به ماهي ها نگاه مي كرد. ماهي ها پشت شيشه آرام و آويزان بودند. پشت شيشه برايشان از تخته سنگ ها آبگيري ساخته بودند كه بزرگ بود و ديواره اش دور مي شد و دوريش در نيمه تاريكي مي رفت. ديواره ي روبروي مرد از شيشه بود. در نيم تاريكي...
ساده بودي مثل سايه
مثل شبنم رو شقايق
مثل لبخند سپيده
مثل شبگريه ي عاشق
بي تو شب دوباره آينه رو به روي غم گرفته
پنجره بازه به بارون ، من ولي دلم گرفته
واژه رنگ زندگي بود وقتي تو فكر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتي از تو مي سرودم
وقت راهي...
باور نداشتم که گل آرزوي من
با دست نازنين تو بر خاک اوفتد
با اين همه هنوز به جان مي پرستمت
يا الله اگر که عشق چنين پاک اوفتد
مي بينمت هنوز به ديدار واپسين
گريان درآمدي که : فريدون خدا نخواست
غافل که من...
سهراب سپهری
سهراب سپهری
آسمان پرشد از خال پروانه هاي تماشا
عكس گنجشك افتاد در آبهاي رفاقت
فصل پرپر شد از روي ديوار در امتداد غريزه
باد مي آمد از سمت زنبيل سبز كرامت
شاخه مو به انگور
مبتلا بود
كودك آمد
جيب هايش پر از شور چيدن
اي بهار جسارت...