آدمهاي خوب.... آرزو صالحي
آدمهاي خوب.... آرزو صالحي
آدمهاي خوب سرم را زير آب سرد شستند تا از دنياي مجازي خارج شوم. آدمهاي خوب تو دنياي واقعي زندگي مي کردند. آنها قلم مو داشتندو با رنگهاي دلخواهشان مناظر اطراف را رنگ مي کردند. من نمي توانستم بيرون باشم و از مناظر اطراف لذت ببرم. عميقا...
جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
وین شب تنهای تاریکی به پایان کی رسد؟
ای صبا، باز آمدن دورست یوسف را ز مصر
باز گو تا: بوی،پیراهن به کنعان کی رسد؟
حاصل عمر گرامی از جهان دیدار اوست
من به امیدم کنون، تا فرصت آن کی رسد؟
روز و شب چون گوی دستش در گریبان منست
دست من گویی...
تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
ز زلف پرشکنت مشک ناب میریزد
متاب زلف خود، ای آفتاب رخ، دیگر
که فتنه زآن سر زلف به تاب میریزد
به هر سخن، که لب همچو شکر تو کند
مرا دگر نمکی بر کباب میریزد
به یاد روی تو هر بامداد دیدهی من
ستاره در قدم آفتاب میریزد
مرا بر آتش هجرت...
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
دگر چو روی به پیچم به من در آویزد
اگر برابرش آیم به خشم برگردد
وگر برش بنشینم به طیره برخیزد
به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
کسی بجوید و با مهر او در آمیزد
شبی که بر سر کویش گذر کنم چون باد
رقیب او ز جفا خاک بر سرم بیزد
و گر به...
چه شد شاعر که در باغم گلي ديگر نميرويد
به آهنگ قدمهايم کسي شعري نميگويد
چه بيهوده,گل آلوده,که باران هم نميشويد
ببين حتي گل شب بو , شب مارا نميبويد
هنوز از تو در اين ميدان,صميميتر نميبينم
از اين تنها درخت شب,کسي را سر نميبينم
هنوز اين من,هنوز اين تو,قديميتر ولي از نو
بجز چشم سياه تو,شبي ديگر...