خدايا! پر از كينه شد سينهام
چو شب رنگ درد و دريغا گرفت
دل پاكروتر ز آيينه ام
دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست
همه خشم و خون است و درد و دريغ
سرايي درين شهرك آباد نيست
خدايا! زمين سرد و بي نور شد
بي آزرم شد، عشق ازو دور شد
كهن گور شد، مسخ شد، كور شد
مگر پشت اين پردهي آبگون
تو ننشسته اي...