هر که سودای تو دارد، چه غم از سود و زیانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که نباشد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند، یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد، مرد مخوانش
چون دل از دست به در شد، مثل کره توسن
نتوان باز گرفتن به همه خلق، عنانش...