نتایح جستجو

  1. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    ای دل، قلم نقش معما می‌باش فراش سراپردهٔ سودا می‌باش مانندهٔ پرگار به گرد سر خویش می‌گرد و به طبع پای بر جا می‌باش
  2. *زهره*

    فخرالدین عراقی

    بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون که بی‌تو زار چنان شد که: من نگویم چون؟ ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟ چنان که هر که ببیند برو بگرید خون بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون نه پای آنکه ز پیش زمانه بگریزد نه روی آنکه ز دست بلا شود...
  3. *زهره*

    فخرالدین عراقی

    ز دلتنگی به جانم با که گویم؟ ز غصه ناتوانم، با که گویم؟ ز تنهایی ملولم، چند نالم؟ ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟ به عالم در، ندارم غمگساری نمی‌دارم، ندانم با که گویم؟ ز غصه صدهزاران قصه دارم ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟ چو مرغ نیم بسمل در غم یار میان خون تپانم، با...
  4. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته ز بس در پردهٔ افسانه با او حال خود گفتم گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش دل...
  5. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    خدایا قطره‌ام را شورش دریا کرامت کن دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن نمی‌گردانی از من راه اگر سیل ملامت را کف خاک مرا پیشانی صحرا کرامت کن دل مینای می را می‌کند جام نگون خالی دل پر خون چو دادی، چشم خونپالا کرامت کن درین وحشت سرا تا کی اسیر آب وگل باشم؟ مرا راهی به سوی...
  6. *زهره*

    غزل و قصیده

    فلک به آبلهٔ خار دیده می‌ماند زمین به دامن در خون کشیده می‌ماند طراوت از ثمر آسمانیان رفته است ترنج ماه به نار کفیده می‌ماند شکفته چون شوم از بوستان، که لاله و گل به سینه‌های جراحت رسیده می‌ماند زمین ساکن و خورشید آتشین جولان به دست و زانوی ماتم‌رسیده می‌ماند کمند...
  7. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
  8. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
  9. *زهره*

    داستان هاي كوتاه

    # ذبيحي، شکرالله # چهره # ذبيحي، شکرالله # چهره در باز مي شود ، رفيق پيراهنش را مي کَنَد . هوا گرم است پنکة روشن اتاق را به دوران مي اندازد . در اين اوايل بعد از ظهر مي خواهم بنويسم . نوشتن نيز آرامم نمي کند . هيچ مُسَکني نيست . تنها راه خلاص شدن مُردن است .حس مي کنم از چيزي بيزارم ،...
  10. *زهره*

    شعر نو

    در جوي زمان در خواب تماشاي تو مي رويم سيماي روان با شبنم افشان تو مي شويم پرهايم ؟ پرپر شده ام چشم نويدم به نگاهي تر شده ام اين سو نه آن سو يم و در آن سوي نگاه چيزي را مي بينم چيزي را مي جويم سنگي مي شكنم رازي...
  11. *زهره*

    فخرالدین عراقی

    بازم از غصه جگر خون کرده‌ای چشمم از خونابه جیحون کرده‌ای کارم از محنت به جان آورده‌ای جانم از تیمار و غم خون کرده‌ای خود همیشه کرده‌ای بر من ستم آن نه بیدادی است کاکنون کرده‌ای زیبد ار خاک درت بر سر کنم کز سرایم خوار بیرون کرده‌ای از من مسکین چه پرسی حال من؟ حالم از...
  12. *زهره*

    فخرالدین عراقی

    مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان از فراقش سخت زارم، الغیاث ای دوستان می‌تپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون ننگرد در من نگارم، الغیاث ای دوستان از فراق خویش همچون دشمنانم می‌کشد زانکه او را دوست دارم، الغیاث ای دوستان دیده‌اید آخر که چون بودم عزیز در گهش؟ بنگرید اکنون چه...
  13. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    دل زان بت پیمان گسلم می‌سوزد برق غم او متصلم می‌سوزد از داغ فراق اگر بنالم چه عجب یاران چه کنم، وای دلم می‌سوزد
  14. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    وحشی که همیشه میل ساغر دارد جز باده کشی چه کار دیگر دارد پیوسته کدویش ز می ناب پر است یعنی که مدام باده در سر دارد
  15. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش لازم ناکامی عشق است استغنای حسن نیست جای شکوه گر میراندم از کوی خویش چون پسندم باز فتراک تو ، زیر پا فکن این سری کز بار او...
  16. *زهره*

    وحشی بافقی

    وه که دامن می‌کشد آن سرو ناز از من هنوز ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز ناز بر من کن که نازت می‌کشم تا زنده‌ام نیم جانی هست و می‌آید نیاز ازمن هنوز آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق سالها بگذشت و می‌گویند باز از من هنوز سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع پرسد...
  17. *زهره*

    وحشی بافقی

    گر چه دوری می‌کنم بی‌صبر و آرامم هنوز می‌نمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز باورش می‌آید از من دعوی وارستگی خود نمی‌داند که چون آورده در دامم هنوز اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان از لبت...
  18. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من سراپا گوش کاینک می‌گشاید لب به عذر او خود اکنون رنجه می‌دارد به پیغامم هنوز
  19. *زهره*

    فراق یار

    هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا در رخش پیداست آثار...
  20. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد سپر انداختیم اینست اگر چین خم ابرو که زور...
بالا