نتایح جستجو

از لیوان‌ها به لیوان شکسته فکر می‌کنی از آدم‌ها به کسی که از دست داده‌ای به کسی که به دست نیاورده‌ای همیشه چیزی که نیست بهتر است ...

تنهایی‌ ... فرو ریختنی آرام و تدریجی‌ ‌ست چنان در سکوت به عمق می‌‌روی که چیزی نمی‌‌شنوی، جز صدای نفس‌های آدم‌هایی‌ که بی‌ هیچ بهتی غرق شدن لحظه‌ای تو را می‌‌نگرند. آدم‌هایی‌ که نمی‌‌دانند شانه‌های خسته ی تو چقدر نیازمندِ آغوشِ بی‌ قضاوت یک دوستِ است. آدم‌هایی‌ که نمی‌‌دانند تنهایی‌،...

الهی.. "قدم‌های گمشده‌ای"دارم كه تنها هدایتگرش تویی "افكار آشفته‌ای "دارم، كه تنها سامان دهنده‌اش تویی... الهی مرا تو دعا كن.. برای من تو دعا كن..

برای برخی دوستت دارم ها دیر میرسیم خیلی دیر... انقدر که من به عشق بی اندازه ام پشت کنم و تو پشیمان از سردی هایت شوی و انقدر که من دلم تنگ شوم اما حاضر به بازگشت به ان همه تحمل نباشم...! عبور گاهی اجباری میشود،انقدر که قلبم یخ بزند و دیگر نلرزد و به اجبار ترک کنم ارامش زندگی ام را،گاهی...

اردیبهشت هم تمام شد و در واقع هیچ چیز نداشت، فقط انگار آمده بود که بگذرد...با آرزوی لبخندهای واقعی و افتادن یک اتفاق "خوب" برای همه، یک جور که وقتی خرداد تمام شد به حرمت آن اتفاق خوب ، همهء اتفاقات بد را فراموش کنیم یک چیزهایی را هرچقدر هم که درست کنید، باز هم خرابند...یک چیزهایی هستند که...

تا حالا به یک لامپ روشن خیره موندی؟ اولش انگار یک کرم شب تاب دلش درد گرفته و به خودش پیچیده اما بعد چشم هات فقط نور می بینه، فقط روشنایی. همین که چشم از لامپ برداری همه جا تاریک می شه، تاریک و کبود. احساس آدم ها لجبازه، همیشه در جهت عکس تاثیر مستقیم عامل بیرونی از خودش واکنش نشون می...

ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻐﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺠﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﭼﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ

خـــٌـدایــا بہ هیچڪــ✘ـــــس اونقدر درد ندھ ڪہ آرامش خودشو تو مــــــرگ ببینه

مثل یه کنده ی تبر خورده ام دوره شدم با درد و نا امیدی دستاتو گم کردم و بی قرارم دلم می گه: تازه کجاشو دیدی...:)

یک دقیقه سکوت: به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند… به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند…. به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم…. به خاطر قلب هایی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد...

خدایا ازت دلگیر یا ناراحت نیستم فقــــط یه ســـــوال وقــــتی بهم میگفت 《خداشـــاهد》دوستـــــت دارم واقــعا تو شــاهد بودی.. :eek::surprised:

نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟ با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟ نگاهي مي كنم از دور آن رخسـار نيكو را نميخواهم ز عشق خويشتن ، آگه كنــم او را

امشـب شـب خـیرات جمعـه ست.... شـب جمـعه ای کـه خیلـی چیـزا خـیرات میشـه... شـب جمـعه انـگاری بعـد از یـه هفـته ی کـاری سخـت بـرگ مـرخصیـتو خـیرات کـردن... یـه حـس راهـی خـیرات شـده... مثـل سـربـازهـای کـه فقـط منتـظر خـیرات ایـن شـب هستـند.. عـده ای حلـوای خـیرات میکـنند...

عشق را به ما اشتباه فهماندند... هیچ کس به ما نگفت؛ عشق دور بازو و دور کمر و سایز جاهای مشخص نیست... هیچ کس نبود به ما بگویید با کسی باش که با او خوشحالی، نه کسی که تو را مهمانی آن چنانی میبرد و هر روز ماشینش را عوض میکند و لباس مارک دار میپوشد... عشق را اشتباه یادمان دادند و ماهم...

یعقوب درَد می کشد و کور می شود یوسف همیشه وصله ناجور می شود

ســـهم مـن از لــــــوک خــــوش شـانــــس بـــودن فقطـــــــ تنهــایــے ســـمت غـــــروب رفتنــــش بـــــــــــود...:)

خــــــــــدایا خواستم بگویم تــنهایم اما… نـــــــــــگاه خندانت، مرا شــرمگین کرد چه کسی بـــــــــــــــهتر از تو …

تاراج دل ما همه ي اصل کلام است آغاز سخن گفتن يك جمله سلام است يک جمله بگو تا که دلم شعر سرايد اين دل ز فراق لب تو همچو کباب است

خُـــدایــا گـــِـلہ نمیــــــــکنم فقط....... نِمـــیــخوام کـــسـے بــفـــَـــہمــہِ داغـّـونـم

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”