نتایح جستجو

زن ها را باید آهسته در آغوش کشید آن ها در زندگی آنقدر برای رسیدن به عشق انتظار کشیده اند که تمام تنهایی تن شان ترک برداشته است...

هيچگـاه نفهمـيدم آنكـه رفت و مرا با كوله بـاري از غم تنـها گذاشت قبل رفتـن دلش سنگ بود يا نـه بعد رفتن دلش به حالم سوخت يا نـه كوله بار غمم را اضافه كردي و رفتي و من ماندم و سكوت شب هاي بي ستـاره برگرد شايد يكـ گوشه از اين جهانـه لعنتـي جايي براي ما باشد

انسان ها همیشه "بت" می سازند ... بعضی ها با "سنگ و چوب" عده ای با "باورهایشان" اولی ترسناک نیست ، چون با یک تبر در هم می شکند ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه ای از آن مصون نمانده است ! پس بشکن ... باورهایی را که از تو یک زندانی ساخته است... بی آنکه بدانی...

اینجا اگر تو باشی فدایِ سرِ هر که ، که می خواهد نباشد خدای مهربانم...

هردورهـ از زندگي پر از دلبستگـي هاییسـت که فکر میکني بدون آنها میـمیري آن دورهـ تمام میشود، دلبـستگـي ها از بین میروند و تمام میشوند و تو نمیـمیری .. ! فقط هربار بزرگـ تر میشوي .. بزار خیلی راحت بهت بگم ، ته همه ی رابطه های عاشقانه تنهاییه و یه عالم خاطره یه عالم خیابان یه عالم...

زمانی که من بیست سالم بود، وقتی دل می‌باختی نه موبایلی در کار بود، نه اینترنتی، نه هیچ ابزار مدرن دیگری. یادم می‌آید تمام ابزار ارتباطی منحصر می‌شد به تلفن‌های گاه و بیگاه و نامه‌های واقعی روی کاغذ‌های واقعی که بوی خاص آدم نویسنده اش را با خود داشتند، منحصر به فرد بودند. عاشقی انتظار داشت،...

تنهایی... تو را وا می دارد تا اولین دری که باز شد ، اولین آدمی که حالت رو خوب کرد، بپذیری... تنهایی ... گاه تو را در آغوش آدم هایی می گذارد که تنهاترت می کنند...

جمعه شوخیِ نابجای غروب با غربت و تنهایی‌ آسمان قانونِ دلتنگی‌ را می‌‌داند همین است که می‌‌بارد و می‌‌بارد و می‌‌بارد مجالی باشد زیرِ سایبانِ سنگینِ روزگار پیراهنم را هزار پاره کنم بی‌تابانه بر زخم‌های این تن‌ِ غریب بر درکِ خاموش ذهن از فاصله بر تصورِ محزونِ لحظه از...

مثل عادت نیستے تا ساده انکارت کنم تو نفس هاے منے باید کہ تکرارت کنم مقتضاے بودنے یعنے کہ بے تو نیستم زندگی بخشی و باید عمر ایثارت کنم بے قرارے نیست این بے اختیارے هاے محض اینکہ باید دائما خود را گرفتارت کنم عاشقت باشم تنها عاشقت باشم همین عاشقے یعنے خودم را...

از یک جایی به بعد آدم منطقی میشود شاید نه لزوما انقدر منطقی دست به عصاتر میشود... عجیب است هر چه سنت میرود بالا باید فرصت زندگی کردنت را غنیمت بشمری و در لحظه باشی و لذت ببری اما برعکس لحظه هایت پر میشود از یک جور احتیاط با پس زمینه ترس که زاییده تجربه های از سر گذرانده است درصد...

سلام خدا جان عزیزم! نمی‌دانم از آنجایی که تو هستی دنیای ما چطور به نظر می‌رسد؟ اما راستش را بخواهی از اینجایی که ما هستیم، این روزها چیزهای قشنگی برای دیدن وجود ندارد. ترس، دلهره، جنگ، آشوب، بغض و ... اینها تمام سهم این روزهای ماست. تمام روزها را دلهره داریم تا مبادا کسی یک دفعه از...

ﺍﻓﺴﺮﺩﮔــــے ﺑﻬﺎﺋﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ آﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ. ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔـــے ﺑﻨﮕﺮی ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻫﻢ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺭﻧﺞ می کشی! اروین_یالوم

گاهی تنها کافی ست یکبار درهم بشکند آنچه که اسمش باور است! عادل_دانتیسم

[IMG]

گاهی‌ باید آدم‌های ردیف اول زندگی‌ را، در رده‌های دیگری، غیر از مهم‌ترین‌ها قرار دهیم. روزی که دیگر در اولویتِ محض نباشند پی‌ می‌‌برند، چه جایگاهی‌ در زندگی‌ شما داشته اند. ... و همواره امیدی هست کشف کنند، در زندگی‌ آنها، شما کجا ایستاده اید. کاش می‌‌شد این یک قانونِ کلی‌ نباشد که...

خیره شده بود به دوردست ، حرف نمی زد . گفتم : "به چی فکر می کنی ؟" گفت : "به گذشته ام . به این که هیچ جای برگشتی نیست . به پیر شدنم ، به خیلی چیزها ! و دستش را میان موهای سفیدش فرو برد و باز زیبا شد . راست می گفت . پیر شده بود . به چروک زیر چشمش نگاه کردم ، به چشم های یک پیر دختر ...

خـــــدایـــــــا... ! ! ! مـــن که غـــصـه هایـــم را سـر وقــتـ میــــخــــورم... پـــــس چــــرا خـــــوب نمیشــود درد هــایــم..:cry:

خسته ام اما تحمل میکنم خدایا روزگارت با منو احساسم بد کرد ....:cry:

می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا میکند عشق است پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند رومن_گاری

تو را دوست دارم امّا بلاتکیلف یعنی من وقتی مشق هر شبم نوشتن از عشق کسی است که نه می گوید برو و نه ماندنم را می خواهد... کاظم_خوشخو