نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    دیوانه می شوی وقتی نمی توانی حرفت را بگویی ساده میگذری حرف هایت رامیخوری وباز هم می شکنی واین شکستن ها مرا مرد ساخته است....
  2. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    این شهر مرا خفه کرده است دلم تلنگری می خواهد برای سراریز شدن از خود چراغ های این شهر مرا به رفتن هدایت می کند و اشک هایم گذشتن ازتو را شمرده تر بگو بامن حروف رفتنت را هنوز فرصت باقی ست پس به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا؟ بهانه ماندنت که تمام شود رفتنی می شوی وهراس بی...
  3. رجایی اشکان

    ضوابط شهرداری و طراحی معماری

    http://iran125.ir/post/186/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%8A%D9%85%D9%86%D9%8A-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A4%D8%B3%D9%82%D9%81-%D9%88-%D9%8A%D8%A7-%D8%A8%D9%8A%D8%B4-%D8...
  4. رجایی اشکان

    تفسیر دستور نحوه ارائه نقشه های شهرداری(خدمات عمده شرکت مشاور و دفتر فنی)

    وقتی نورگیری برای یکواحد باشه به شرطی که بحث اشرافیت همسایه ها مطرح نشه(که خیلی کم پیش میاد چون اکثرا نورگیرها مشرف به حیاط مجاورین هستند)1.8را میتوان به 1.7 تقلیل داد.
  5. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    خدایا.... وقت آن رسیده دنیای مجازی بسازی شاید توانستم دردهایم را آنجا پست کنم شاید تو هم پستم را آنجا لایک کردی شاید هم کامنتی گذاشتی بدین مضمون که: لعنتی اد کن ....
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم شبتون خوش:gol:
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم سر پیش هم آریم و دو بیگانه بگرییم …
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    به نیکی گرای و میازار کس ره رستگاری همین است و بس . . .
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نزدیک منی ز اتشت میسوزم دور ازمنی و زدوریت میسوزم پس من چه کنم چه خاک بر سر ریز از دیدن و از ندیدنت میسوزم...
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید
  12. رجایی اشکان

    .•خنده وطنز•.

  13. رجایی اشکان

    نامه عاشقانه من

    میگذرم از تمام روزهای بی تو اما درست در لحظه ای حساس در خیابانی که بوی تو را دارد از حرکت بازمی ایستم... میان عقربه های عجول... عطر خوشی دارد... یاد آوری روزهای بودنت میان وجود من! در معمای پیچیده ی چشمهایم و در سرزمین ناشناخته ی انگشتانم ... با سرعتی هزاران بار بیشتر از نور از...
  14. رجایی اشکان

    جوک و لطیفه، لبخند و خنده :|

    یکی میگفت با یکی از همکارا بحث میکردم توهین کرد جوابشو ندادم. دوستم بم گفت آفرین شعورتُ نشون دادی با این سکوت امروز دوستم با همون همکارمون بحثشون شد بش گفت : من فلانی نیستم مثه بُــز نگات کنما میزنم داغونت میکنم
  15. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    زنده ام نه ازجانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند !
  16. رجایی اشکان

    دل نوشته های دلتنگی

    دلم گرفته همانندکسی که نمیداندبغضش ازشوق است یاازترس تکرار دلتنگی... دلم گرفته همانند آدمی که از انتظار خسته شده.... دلم گرفته همانند کسی که منتظر جواب مهم ترین سوال زندگیشه دلم گرفته همانندِ برگ پاییزی که راهی ندارد جز سقوط، وقتی که میداند درخت، عشق برگ تازه ای را در سر دارد...!
  17. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    زیاد خوب نباش زیاد دم دست هم نباش زیاد که خوب باشی... دل آدم ها را می زنی آدم ها این روز ها... عجیب به خوبی...و به شیرینی... آلرژی پیدا کرده اند زیاد که باشی... زیادی می شوی
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دعا کن دلم بوی باران بگیرد و این درد جانسوز درمان بگیرد دعا کن دلم رنگ آیینه گردد و تنهایی از عشق پایان بگیرد
  19. رجایی اشکان

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم در خود فرو می میرم و چشمی مرا اینسان نمی بیند آهسته دارم می روم از دست ، من با خود گلاویزم دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم...
  20. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    عشق که همیشه عشق نیست بعضی وقتها آواز کلاغیست که آدم از تنهایی دل به غار غارش می بندد
بالا