نتایح جستجو

  1. ملیسا

    دی : باوووووووووووووووووشه ملی .

    دی : باوووووووووووووووووشه ملی .
  2. ملیسا

    ای جانم . مامانی الان خوبید دیگه .

    ای جانم . مامانی الان خوبید دیگه .
  3. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    یه نگاه بندازببین همه چیز رو بردی -اره مامان .. فرنام درب صندوق را بست -مامان به ترانه بگو بیاد فخری خانوم قران رو بالای سر ترانه گرفت .و ترانه را بوسید -مواظب خودت باش دخترم...خدا به همرات ..صدقه یادت نره بدی -چشم..چیزی نمی خواین براتون بیارم؟ فخری خانوم این بارمادرانه تر ترانه را در اغوش...
  4. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل بیست و ششم ترانه زوم کن ها را روی میز گذاشت .صدای در که امد نگاهی به احمد اقا که برایش چای و قند میگذاشت کرد .میترا محبی در حالی که کیفش را روی دوشش انداخت و لبخندی زد -خدای من...ترانه..خودتی ؟؟ ترانه سرش را پایین نگه داشت و خندید -عزیزم...چقدر عوض شدی با دو تا دستش دست های ترانه...
  5. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -عزیز دلم..حوله یادت رفت -الهه که از شدت خشم در حال انفجار بود به سمت درب خروجی حرکت کرد فرنام اهسته رو به ترانه کرد -چیزی که بهت نگفت ترانه دستش را خشک کرد و سرش را تکان داد ترانه وارد سالن شد مریم خانوم که مشغول خوردن میوه بود گفت -بیا عزیزم..بیا این جا پیش خودم بشین ... -مهر ی خانوم همان طور...
  6. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    قیافه ها در هم بود فرنام کنار ترانه ایستاد -خاله اینا که اومدن فقط پییش خودم بشین...باشه ترانه متعجب گفت -باشه.. مهری خانوم با پالتوی مشکی رنگش وارد سالن شد.و با زبان چرب و نرمش شروع به احوالپرسی با همه کرد چشم ترانه که به الهه افتاد او را شناخت نگاهی به فرنام کرد -چیه...
  7. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -بفرمایید مریم جون چند دقیقه بعد مردی با قد نسبتا کوتاه و موهای جو گندمی.و سیبیلی که از بناگوش به طرز هنرمندانه ای انها را بالا داده بود در چار چوب در ظاهر شد پشت سرش اقای معینی با چمدان ها ایستاده بود با صدای بلندی رو به جمع کرد -بو میاد...بو میاد شهرام جان..بوی سیر ترشی اصل اصل فرنام خندید ...
  8. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فرنام دکمه ی اسانسور را زد .طبقه ی چهارم ایستاد سمت راست راهرو را طی کرد برگشت و به ترانه نگاهش را دوخت کلید را از توی جیبش بیرون اورد -بفرمایید...اینم کلید...باز کن ترانه کلید را توی در انداخت هر دو وارد خانه شدند.خانه ای شصت متری که اشپزخانه ای کوچک با سرویس کابینت های زبیا در شمال ان قرار...
  9. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    خانوم معینی زیر گوش ترانه گفت -چه خوشگل شدی عزیزم.... مامان فخری اسپند همراه خودش اورده بود و دور سر عروس و داماد تاب میداد .ترانه دسته گلش را روی پایش قرار داد.نگاهی به جمعیت کرد.حاج خسروی.در حالی که تسبیح میشمرد کنار پدر فرنام نشسته بود.مهتاب با لبخند به او نگاه میکرد ساسان دستش را...
  10. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -خیلی خوب..سرتو بلند کن عروس خانوم...حالا چشماتو باز کن ..بیبن خوب شده... ترانه نگاهش در ایینه به دختری افتاد که صورت سفیدش .مثل فرشته ها بود .ابروان پر پشت و مشکی رنگش که حالادیگر حالت دخترانه ی خود را دیگر نداشت گونه هایش که با ارایش صورتی رنگ براق و مشکی پوشیده شده بود .باورش نمی شد این همان...
  11. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    دستمالی برداشت.بخاری ماشین را رویشن کرد .اشک های ترانه ر ا پاک کرد .کفش های او را در اورد .با صدای ارام و مهربانانه همان طور که اشک های عشقش را پاک می کرد گفت -نمی خوای بهم بگی چی شده؟ نگاهش به ترانه افتاد .ترانه بی انکه بگوید دوباره چشم هایش پر از اشک شد و روی گونه اش روان گشت -باشه..باشه...هر...
  12. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    دستش را روی نرده ها گرفت .و بالا رفت احساس میکرد تمام خاطرات کودکیش بابالا رفتن از روی هر کدام از این پله ها باز میگردد وقتی به طرف درب قهوه ای رنگ اخر راهرو رسید حس کرد تمام بدنش فلج شده و تاب ایستادن ندارد.حالت تهوع داشت حالش از این خانه ی دل گیر به هم می خورد دستش را روی در گذاشت و چند بار بر...
  13. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل بیست و پنجم -میخوای من بیام ترانه مغموم بود -نه..نه باید خودم برم..نگاهی به خانه کرد فرنام دوست داشت دست های سردش رابگیرد تا تسلی پیدا کند اما حرف های دکتر به او اجازه ی نزدیک شدن نمیداد.میترسیید ترانه فاصله اش را با او بیشتر کند فرنام گوشی طلایی رنگی را از جیبش در اورد و گفت -اینو...
  14. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -سلام -سلام خانومی...خوبی؟ -خوبم..ممنون.. -نمیای داخل؟ -نه عزیز دلم زودتر سوار شو باید بریم یه جایی ؟ -کجا؟ فرنام چشمکی زد: -حالا وقتی وارد جواهر فروشی شدند . فروشنده سینی حلقه ها را جلوی او قرارداد -خوب انتخاب کن...نه صبر کن اول برای من انتخاب کن..بعدش من ترانه حلقه ی زیبایی را که دورش نگین...
  15. ملیسا

    نه ملی ، از بچه های اینجا نیست . توی یه مهمونی همدیگه رو دیدیم . مهمونی دوستمون بود ، اون آقا هم...

    نه ملی ، از بچه های اینجا نیست . توی یه مهمونی همدیگه رو دیدیم . مهمونی دوستمون بود ، اون آقا هم از دوستان دوستمون بود . خلاصه نگاه ایشون به من افتاد و ... [IMG]
  16. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  17. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  18. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  19. ملیسا

    [IMG]شلوم شلوم.

    [IMG]شلوم شلوم.
  20. ملیسا

    ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

    ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان[IMG] کوجا بودی ؟ دلم براتون تنگولیده بودددددددددددددددددددددددددددددددددددددد.[IMG]
بالا