نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 8 ص127-137 در دانشکده فکرم درس و برعکس بود در خانه مادر و پدر و اتفاقات روزمره.به خودم وقت نمیدادم فکر کنم ولی شب هایم برای خودم بود گاهی شبها تا صبخ فکر میکردم شبهای بعد اگر میخوابیدم تا صبخ کابوس میدیدم شبهایم مال خودم بود ولی نه آنطور که دوست داشتم به سرنوشت شومم فکر میکردم به روح ناکامم...
  2. ملیسا

    رمان آرام عشق

    -پس منتظر باشيد، به زودي ايده هايم با واقعيت منطبق مي شود. ساكت شده بودم. جشن عروسي شروع مي شد. شاد بودم. به جز تكه اي از قلبم كه غم گرفته بود باقي همه شادي و سرور بود، ولي چند دقيقه بعد همه قلبم را غم گرفته بود. ژنيك دختر خاله ي الن كه روبرويم ظاهر شد قلبم از زيباي اش به اسارت كشبده شد. زنجير...
  3. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 7 صفحه 111 تا 126 آن شب همه خوابيدند ولي من خوابم نبرد و برگشتم به سالن. فكر الن و برخوردش با اميد رهايم نمي كرد. هزاران فكر در سرم بود. مادر هنوز بيدار بود. روي يك مبل نشسته بود و بافتني ميبافت. چقدر آرامش در اين زن بود و من بي قرار در رختخوابم غلت مي زدم و به دنبال ذره اي آرامش اين پهلو...
  4. ملیسا

    رمان آرام عشق

    104 تا 110 کرد عشقم را کاملتر صدایش در مغزم ثابت ماند وقتی گفت: بخواهید و به شما داده خواهد شد بجویید و خواهید یافت بگویید و بر شما گشوده خواهد شد زیرا هر آنکه میخواهد به دست آورد آنکه میجوید میابد و آنکه میکوبد براو گشوده میگردد نگاهش بر من دوخته شده بود و شانه هایم از هق هق میلرزید و دلم...
  5. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فکر می کردم نمی توانم به تو بگویم ، چون خود تو یک طرف قضیه بودی ، چون صاحب آن همه احساس تو بودی . بعد از کمی مکث گفتم : فکر می کنی باید همه ی راز های من را بدانی ؟ - نه ، نه این که باید ، ولی فکر می کردم همه چیز را راجع به تو می دانم . - خوب ، اگر هم می دانستی چه اتفاقی می افتاد ؟ کمکم می کردی...
  6. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 5 قسمت 2 را تحت الشعاع قرار داده.گفتم: من به این حرفها کاری ندارم . سکوت خرخره ام را گررفته و دارد خفه ام میکند.هر بلایی سرم می آورد، من دوستش دارم، قشنگه، از حرف خسته شدم. - پس واقعا داری خودکشی میکنی؟ حرف را تودلت میکشی؟ طناب دار اعتقاد دور گردنت انداختی؟ که فقط یک نفر پیدا شود و...
  7. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل پنجم یک ترم دیگرکه گذشت،شیطنتم کم شد.زمان می گذشت،عمرکوتاه می شد.با بالارفتن سنم عمرم کم می شد وخوشی های عمیق جایش رامی گرفت.دخترخام وکودک گذشته نبودم.عشق اضافه می شد.پخته می شدم وعمیق.در درس،بحث های فلسفی و روانشناسی فرومی رفتم.واردسیاست نمی شدیم چون هیچ کدام علاقه ای به سیاست نداشتیم. مینو...
  8. ملیسا

    رمان آرام عشق

    دیگر شوخی ای در کار نبود صدایم میلرزید.گیج گفتم:چراغ سبز شد. به خودش امد وقتی حرکت میکرد گفت:حالتت خیلی قشنگ بود. من باز هم جدی نگرفتم.با گذشت روزها تازه حقیقت موضوع را فهمیدم. تغییر کرده بودم و نیمی از تغییراتم را مدیون دوستی کاوه و مینو بودم و مهم تر از همه کسی که چشمهایم را به روی دنیا باز...
  9. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل چهارم تقریبا هر روز او را می دیدم ؛ هر روزی که در دانشگاه کلاس داشتم.گاهی او و کاوه با من و مینو همراه می شدند و سوزه یابی برای عکس داشتیم.معماری جدید ، معماری قدیم.گاهی مشکل آنها هم حل میشد و ما هم عکسمان را میگرفتیم. بحث های داغ در سالن سینما و وسط یک فیلم آنقدر به درازا میکشید که فیلم...
  10. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل سوم تنها روزی که هیچوقت فراموشم نمیشود و روزهای بعد از آن که همه برایم خاطره ساز شدند و فراموش نشدنی همان روزی بود که برای مطالعه به کتابخانه رفتم. کتابخانه ای کوچک بود و من به دنبال یک کتاب مرجع میگشتم.دستم به سمت یک کتاب در قفسه ی کتابهای مرتب چیده شده رفت و دستی دیگر هم همان لحظه روی کتاب...
  11. ملیسا

    رمان آرام عشق

    قسمت 3 - کدام اتفاق مهم؟ - آشنایی با یک دختر به این خوبی. به آرامی برگشت و همان طور که دکمه های کیبورد را می زد با خونسردی گفت:راست می گویی،فراموش کردم همه خصوصیات خوب را داره.از همه مهم تر مهربانه. لال شده بودم.دیگر حرفی نداشتم.گفت:چرا به فکر خودم نرسید؟فقط اگر از من خوشش نیاید چی؟ به زحمت...
  12. ملیسا

    رمان آرام عشق

    قسمت 2 آرزو از داخل آشپزخانه گفت:چی شده امید،تو کی آمدی؟ -همین الان آمدم ،مهمان داریم؟ - نه چطور؟ وقتی امید پرسید:آرام اینجا بود؟نفسم را از هیجان حبس کردم تا مبادا صدای قلبم را بشنود. آرزو بی خیال گفت:برای چی می پرسی؟ - اتاقم را کی مرتب کرده؟ آرزو جواب نداد.قول داده بود نگوید کار من بوده. امید...
  13. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 2 قسمت 1 از دانشگاه بر می گشتم.نمی دانم چطور ساعت رفت و آمد من را می دانست و خودش را پنهان می کرد.صبح ها من و او سر یک ساعت از خانه خارج می شدیم ولی ساعت رفت و آمدش را تغییر داده بود. نمی دانم چطور شد که آن روز همه حساب ها اشتباه از آب در آمد.شاید چون کلاس ساعت آخر من تشکیل نشد و استاد...
  14. ملیسا

    رمان آرام عشق

    قسمت3 - پس من چی؟ - تو فقط یک پسر عموی مهربانی امید که همیشه به داشتنش افتخار میکنم. صدایش را آرام کرد و گفت: فقط... گفتم: خیلی بیشتر از فقط. گاهی فکر میکنم اگر تو نبودی چی کار میکردم. پرسید: خوب چیکار میکردی؟ خندیدم و گفتم: هیچی. خیلی جدی گفت: ولی من فکرش را هم نمیتوانم بکنم،چه در گذشته چه در...
  15. ملیسا

    رمان آرام عشق

    قسمت 2 آرزو هم درست مثل من سری پر از آرزوهای عجیب و غریب داشت ،به همین دلیل وقتی میگفت اسم آدم ها روی شخصیت و آینده شان اثر میگذارد باور میکردم. اسم او که با فکرهای دورودرازش و آرزوهای بی پایانش همخوانی داشت، یا مثلا بهاره درست مثل بهار، شاد و سرحال و پرهیجان بود و هیچ وقت لبخند از روی لبش پاک...
  16. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 1 قسمت 1 باز هم خواب تو را دیدم، باز هم یک جعبه عشق و آبنبات بهم هدیه دادی.خیلی که حرف زدیم خوابم برد و تو رفتی. چند سال میشود که خوابت را میبینم، به جز خط میان دو ابرویم هیچ چروکی در صورتم نیست؛حتی یک تار موی سفید، یعنی این همه از تو دورم و تحملم زیاد شده.عشقت آسمانی بود، در زمان اتفاق...
  17. ملیسا

    رمان آرام عشق

    دوستای گلم با اجازه FA-HA عزیز من این رمان را از اول و به طور کامل میگذارم . :gol::gol::gol:
  18. ملیسا

    داستان هاي كوتاه

    امان از ما ايراني ها یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره کارشناس نگاهی به تیپ و لباس...
  19. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا