یع...یع ن..ی چی؟
-اگه بخوام ازدواج کنم ..بدون رضایت پدرم نمی تونم..میدونید که
روی مبل کنار ی ترانه نشست
-باشه....کی ..این کار رو انجام میدیم..نگران نباش ...فقط به من اعتماد کن باشه
ترانه لبخندی زد و بلند شد تا به سوی در برود.فرنام با عجله گفت
-کجا میری؟
-میرم خونه
فرنام سویچ را از روی میز برداشت...