چقدر شلوغه...
ترانه نگاهی به جمعیت توی حیاط انداخت.حق با فرنام بود.گنبد سبز امام زاده و نور افتاب با هم ادغام شده بود.
-خانومی تو برو داخل...من باید از این در برم..قرارمون پیش حوض باشه...مواظب کیفت هم باش
ترانه به طرف در رفت کفش هایش رابه کفش کن داد و شماره گرفت .یک چادر رنگی...