-بگو دیگه..خیلی چی...خیلی خوب بعدا بگو..من صبر میکنم..
ترانه خندید.
نزدیک ویلا که رسیدند.ترانه داخل رفت تا ناهار را حاضر کند فرنام نگاهی به او کرد وقتی از رفتنش مطمئن شد سریع گوشی اش رابرداشت و شماره گیری کرد
-الو سلام دکتر صداقت؟
صدای دکتر از پشت خط به گوش رسید...