لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است ..
ممنون نغمه جان من این شعر اقای رعیت نواز و خیلی دوست دارم تقدیم به شما
مطمئنم ،
پیامبری فقط به معحزه آوردن نیست !
وقتی
از چشمهای تو هم
معجزه بر می آید .
دلم برای یکــــــــ نفر تنگ است...
نه میدانم چه میکند نه می دانم اکنون کجاست...
حتی خبری از غم و شادی اش هم ندارم....
لبخندش را ندیده ام ....
گریه اش را ندیده ام ......
دستانش را نگرفته ام ...
عطر تنش را نمی دانم ...
فقط می دانم نیست و باید باشد ..